eitaa logo
شـھیـــــــدانــــــہ
1.2هزار دنبال‌کننده
8.8هزار عکس
2.4هزار ویدیو
37 فایل
بسم الله الرحمن الرحیم تبلیغات ارزان در کانال های ما😍😍 مجموعه کانالای مذهبی ناب👌👌 💠 تعرفه تبلیغات 👇 http://eitaa.com/joinchat/2155085856Cb60502bb59 http://eitaa.com/joinchat/2155085856Cb60502bb59 🍂 🍂 🌸🌷🌸اللهم عجل لولیک الفرج 🌸🌷
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃🌹 #سلام_امام_زمانم💖 مهدی جانم (عج) قلبـ❤️ مرا با #بی_قراری ساختند ابـر چشــمم را #بهاری ساختند😢 #انتـــظارت افضــل اعمــال من👌 هرڪسی را بهر #کاری ساختند... #اللهم_عجل_لولیک_الفرج 🍃🌹↬ @shahidane1 #شــہیـــــدانــہ↖
🍃🌹 ▫️صبحدم دل را مقیم خلوت جان یافتم ▫️از نسیم صبح بوی زلف جانان یافتم ســــــلامـ ... #صبحتــــــون_شــھــــــدایی🌼 🍃🌹↬ @shahidane1 #شــہیـــــدانــہ↖
🍃🌹 🔴 محل شهادت 🔸هیچکس نمی‌دانست حرف آخری داشته یا نه؟! آنهایی که بالای سرش رسیده بودند می‌گفتند : نفسهای آخرش بود و حرف نمیزد. نمى‌دانم ... شاید وقتی با موج انفجار به دیوار کانال خورد، گفته باشد. ▫️محل شهادت: سوریه، منطقه «قاسمیة» در جنوب شرقی دمشق 🌹 🍃🌹↬ @shahidane1
🍃🌹 🌺 چقدر #شهدا شبیه بهم هستند 🔻شهادت مکتب سازنده ای است که شگرف ترین اثرات و خلل ناپذیرترین واکنش های نسل های بهم پیچیده تاریخ را داراست. شهیدِ دفاع مقدس #شهید_محمد_باقر_روحی شهیدِ مدافع حرم #شهید_حمید_سیاهکالی_مرادی #یـادشون_بـا‌_ذڪـر‌_صـلـوات 🍃🌹↬ @shahidane1 #شــہیـــــدانــہ↖
🍃🌹 #کلام_شهیـــــد ▫️شهید بلباسی به قدری به سپاه علاقه داشت که می‌گفت: اگر روزی بگویند دیگر به تو حقوقی نمی‌دهیم می‌روم یک کار دوم می‌گیرم اما از سپاه بیرون نمی‌آیم، اصلا به کارش دید مادی نداشت. #مدافـــع_حــــرم #شهیـــد_محمـــد_بلباســـی🌹 #یـادش_بـا‌_ذڪـر‌_صـلـوات 🍃🌹↬ @shahidane1 #شــہیـــــدانــہ↖
شـھیـــــــدانــــــہ
#رمــــــان_مدافــــع_عشق💞 #قسمتــــ_شصـــت و یکم ۶۱ ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ اسمع و ا
💞 و دوم ۶۲ ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ 📎در سیاهی شب و سوسو زدن تیر چراغ برق کوچه، که چند متر آن طرف تر است، لبخند پر دردت را می بینم. چند بار پلک می زنم. حتماً اشتباه شده. یک دستت دور گردن سجاد است. انگار به او تکیه کرده ای. نور چراغ برق، نیمی از چهره ات را روشن کرده. مبهوت و با دهانی باز یک قدم جلو می آیم و چشم هایم را تنگ می کنم.😑 یک پایت را بالا گرفته ای. حتماً آسیب دیده. پوتین های خاکی که قطرات باران💦 میخواهند گِلش کنند. لباس رزم و نگاه خسته ات که برق می زند. اشک و لبخندم قاطی می شوند. از خانه بیرون می آیم و در کوچه مقابلت می ایستم. باورم نمی شود که خودت باشی!😳 – علی❗️ لب هایت بهم می خورد: جووونِ علی❗️ موهایت بلند شده و تا پشت گردنت آمده و همین طور ریشت که صورتت را پخته تر کرده. چشم های خمار🙄 و مژه های بلندت دلم را دوباره به بند می کشند. ❤️دوست دارم به آغوشت بیایم و گله کنم از روزهایی که نبودی… بگویم چند روزی که گذشت از قرن ها هم طولانی تر بود. دوست دارم از سر تا پایت را ببوسم. دست در موهای پرپشت و مشکی ات کنم و گرد و خاک سفر را بتکانم، اما سجاد مزاحم است. از این فکر بی اختیار لبخند می زنم.😊 نگاهم در نگاهت👀 قفل و کل وجودمان درهم غرق شده. دست راستم را روی یقه و سینه ات می کشم. – آخ! خودتی؟ خودِ خودت؟ علی من برگشته❓ نزدیک تر می آیم. با چشم اشاره می کنی به برادرت و لبت را گاز می گیری. ریز می خندم😊 و فاصله می گیرم. پر از بغضی❗️ پر از معصومیت در لبخندی که قطرات باران و اشک خیسش کرده💦 سجاد با حالتی پُر از شکایت و البته به شوخی می گوید: ای بابااا بسه دیگه. مردم از بس وایسادم… بریم تو بشینید روی تخت هی بهم نگاه کنید.👀 هر دو می خندیم.😁 خنده ای که می توان هق هق را در صدای بلندش شنید. سجاد ادامه می دهد: راست می گم دیگه. حداقل حرف بزنید دلم نسوزه. در ضمن بارون هم داره شدید می شه ها🌧 تو دست مشت شده ات👊 را آرام به شکمش می زنی و با خنده می گویی: چه غر غرو شدی سجاد! باید یه سر ببرمت جنگ تا آدم بشی. سجاد مردمکش را در کاسه چشمش👁 می چرخاند و می گوید: ان شاء الله. چادرم را روی صورتم می کشم. می دانم این کار را دوست داری.😍 – آقا سجاد… اجازه بدید من کمک کنم. سجاد می خندد و می گوید: نه زن داداش. علی ما یه کم سنگینه. کار خودمه…😄 نگاهت همان را طلب می کند که من می خواهم. به برادرت تنه می زنی و می گویی: خسته شدی داداش برو…خودم یه پا دارم هنوز… ریحانه هم یه کم زیر دستمو می گیره.😍 سجاد از نگاهت می خواند که کمک بهانه است. دلمان برای همسرانه هایمان تنگ شده. لبخند شیرینی می زند☺️ و تا دم در همراهیت می کند. لِی لِی کنان کنار در می آیی و کف دستت را روی دیوار می گذاری… سجاد از زیر دستت شانه خالی می کند و با تبسم معنا داری یک شب به خیر می گوید و می رود.👋 حالا مانده ایم تنها… زیر بارانی که هم می بارد🌧 و هم گاهی شرم می کند از خلوت ما و رو می گیرد از لطافتش. تاریکی فرصت خوبی است تا بتوانم در شیرینی نگاهت حل شوم. نزدیک می آیم. آنقدر نزدیک که نفس های گرمت پوست یخ کرده صورتم را می سوزاند. با دست آزادت چانه ام را می گیری و زل می زنی به چشم هایم.👀 دلم می لرزد! – دلــ❤️ــم برات تنگ شده بود ریحان… دستت را با دو دستم محکم فشار می دهم و چشم هایم را می بندم. انگار می خواهم بهتر لمس پر مهرت را احساس کنم. پیشانی ام را می بوسی، عمیق و گرم.😘 وسط کوچه زیر باران… از تو بعید است. ببین چقدر بیتابی که تحمل نداری تا به حیاط برویم و بعد مشغول دلتنگیمان شویم❗️ ریز می خندم و می گویی: جونم! دلم برای خنده های قشنگت تنگ شده بود. دستت را سریع می بوسم.😘 – چرا این جوری کردی⁉️ کنارت می ایستم و درحالی که تو دستت را روی شانه ام می گذاری جواب می دهم: چون منم دلـــ❤️ـم برای دستات تنگ شده بود. لی لی کنان با هم داخل می رویم و من پشت سرمان، در را می بندم. کمک می کنم روی تخت بنشینی… چهره ات لحظه نشستن جمع می شود و لبت را روی هم فشار می دهی. کنارت می نشینم و مچ دستت را می گیرم.💗 ۰۰۰┅═══(✼❉❉✼)═══┅۰۰۰ ـ ـ ✨🌹✨ 🍃🌹↬ @shahidane1
🍃🌹 #کلام_شهیـــــد 🌺 اگر #شہادت نصیبم شد بنده از آن دسته شہدایـے هستم ڪه یقه بـےحجاب ها و افرادے ڪه ترویج بـےحجابـے میڪنند را میگیرم. #مدافـــع_حــــرم #شهیـــد_جـــواد_محمـــدے🌹 #یـادش_بـا‌_ذڪـر‌_صـلـوات 🍃🌹↬ @shahidane1 #شــہیـــــدانــہ↖
🍃🌹 ☜سمت راست: #شهید_حجت_مقدم ☜نفر وسط: آقا عطا ☜سمت چپ: #شهید_مالک_اوزمچلویی 🔴 ماجرای این عکس چیست⁉️ 🎆تصویر باز شود👆👆 🍃🌹↬ @shahidane1 #شــہیـــــدانــہ↖
شـھیـــــــدانــــــہ
🍃🌹 ☜سمت راست: #شهید_حجت_مقدم ☜نفر وسط: آقا عطا ☜سمت چپ: #شهید_مالک_اوزمچلویی 🔴 ماجرای این عکس
🍃🌹 ✍ اما ماجرای عکس: ▫️زمستان سال ۶۵، عملیاتی به نام بیت المقدس۲ در منطقه غرب کشور در کردستان صورت می گیرد در ساعات ابتدایی بامداد اول بهمن طی درگیری هایی در منطقه کوهستانی عراق و در جنگ روبرو توسط تیر بار عراقی در تاریکی شب این دو شهید بزرگوار به شهادت میرسند ▫️همرزمان این شهدا این عزیزان رو زیر برف پنهان می کنند و به عقب برمی گردند اما آقا عطا و چند نفر دیگه می مانند تا حتما دوستانشون رو برگردونن... ▫️روزها به خاطر داشتن دید توسط دشمن حرکتی نداشتن و در تاریکی شب و در اون برف و سرما و کوهستان، شهدا رو روی دوششون حمل میکردن... ▫️سه شبانه روز طول میکشه تا به نیروهای خودی برسند و پیکرها رو تحویل بدن که اونجا این عکس و چند تا عکس دیگه به یادگار می مونه... 🌸 دعای مادران شهدا همیشه پشت سر عزیزانی ست که نگذاشتند مادرها چشم انتظار بمانند... 🌹 🌹 🍃🌹↬ @shahidane1
🍃🌹 💠 هر که شد گمنام تر زهرا (سلم الله علیها) خریدارش شود 💠 بر در این خانه از نام و نشان باید گذشت... 《 گمنامی و اخلاص ، انسان را ماندگار میکند‌ 》 #شهـــداےگـــمنام #شهدا_را_یاد_کنیم_با_ذکر_صلوات 🍃🌹↬ @shahidane1 #شــہیـــــدانــہ↖
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃🌹 #مـــــادرانه 💢 انتظار را باید از #مادر_شهید_گمنام پرسید ▫️ما چه میدانیم دلتنگی غروب جمعه را ؟ ▫️پنجشنبه های دلتنگی💔 #شهـــداےگـــمنام #صبوری_دل_مادران_شهدا_صلوات 🍃🌹↬ @shahidane1 #شــہیـــــدانــہ↖
🍃🌹 💢 شهید مدافع حرمی که شهادتش را به روز عرفه گره زد؛ ▫️#شهید_مرتضی_عطایی با نام جهادی "ابوعلی" از فرماندهان لشکر فاطمیون است بود که در روز عرفه سال 95 حین مبارزه با تروریست‌های تکفیری و دفاع از حرم حضرت زینب(س) در لاذقیه سوریه به #شهادت رسید. #مدافـــع_حــــرم #شهیــد_مرتضـــی_عطایـــی🌹 #یـادش_بـا‌_ذڪـر‌_صـلـوات 🍃🌹↬ @shahidane1 #شــہیـــــدانــہ↖
🍃🌹 #تلنـــــگر ❤️ وقتی، دل و دیده‌ات با خدا باشـد ... ▫️دشمن هر چه نزدیک تر ؛ در نظرت کوچک تر می‌شود ... #دیده‌بانی_در_جبهه 🍃🌹↬ @shahidane1 #شــہیـــــدانــہ↖
🌹🍃🍃 ما لشگر #امام_حسینیم، حسین وار هم باید بجنگیم، اگر بخواهیم قبر شش گوشه #امام_حسین (ع) را در آغوش بگیریم کلامی‌ و دعایی جز این نباید داشته باشیم: 《اللهم اجعل محیای محیا محمد و آل محمد و مماتی ممات محمد و آل محمد .》 ـ~~~~~~~~~~~~ سرداررشیداسلام #شهیدحسین_خرازی💔🍃 🍃🌹↬ @shahidane1 #شــہیـــــدانــہ↖
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃🌹 ⬅️ فرازی از #وصیت_نامه_شهید ✍ وچه خوب گفت که #شهادت عسل است و از عسل شیرین تر ، این را استادمان در کربلا به ما آموخت، و چه زیبا نوشت که کربلا رفتن خون می خواهد. ▫️لذا می نویسم تا همه بدانند که ما بسیجیان هیچگاه انقلاب ، اسلام و رهبرمان را تنها نمی گذاریم. #مدافـــع_حــــرم #شهید_محمدرضا_الوانــــی🌹 #یـادش_بـا‌_ذڪـر‌_صـلـوات 🍃🌹↬ @shahidane1 #شــہیـــــدانــہ↖
شـھیـــــــدانــــــہ
#داستان_دنباله_دار_نسل_سوخته🔻 #قسمتــــ_پنجــــاه و سوم ۵۳ 👈این داستان⇦《 تاج سر من 》 ــــــــــــ
🔻 و چهارم ۵۴ 👈این داستان⇦《 میراث 》 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 📎خاله با یکی از نیروهای خدماتی بیمارستان هماهنگ کرده بود ... بنده خدا واقعا خانم با شخصیتی بود ... تا مادربزرگ تکان می خورد ... دلسوز و مهربان بهش می رسید ... توی بقیه کارها هم همین طور ... حتی کارهایی که باهاش هماهنگ نشده بود ...🍃 با اومدن ایشون ... حس کردم بار سنگینی رو که اون مدت به دوش کشیده بودم ... سبک تر شده ... اما این حس خوشحالی😁 ... زمان زیادی طول نکشید ... با درخواست خاله ... پزشک مادربزرگ برای ویزیت می اومد خونه ... من اون روز هیچی از حرف هاش نفهمیدم ... جملاتش پر از اصطلاح پزشکی بود ... فقط از حالت چهره خاله ... می فهمیدم اوضاع اصلا خوب نیست ...😔 بعد از گذشت ماه ها ... بدجور با مادربزرگ خو گرفته بودم ... خاله با همه تماس☎️ گرفت ... بزرگ ترها ... هر کدوم سفری ... چند روزی اومدن مشهد دیدن بی بی ... دلشون می خواست بمونن ولی نمی شد... از همه بیشتر دایی محمد موند ... یه هفته ای رو پیش ما بود ... موقع خداحافظی ... خم شد پای مادربزرگ رو بوسید😘 ... بی بی دیگه حس نداشت ... با گریه😭 از در خونه رفت ... رفتم بدرقه اش ... دستش رو گذاشت روی شونه ام ... - خیلی مردی مهران ... خیلی ...👌 برگشتم داخل ... که بی بی با اون صدای آرام و لرزانش صدام کرد ... - مهران ... بیا پسرم ... - جونم بی بی جان ... چی کارم داری❓ ... - کمد بزرگه توی اتاق ... یه جعبه توشه ... قدیمیه ... مال مادرم ... توش یه ساک کوچیک دستیه ...🎒 رفتم سر جعبه ... اونقدر قدیمی بود که واقعا حس عجیبی به آدم دست می داد ... ساک رو آوردم ... درش رو که باز کردم بوی خاک فضا رو پر کرد ...🌫 - این ساک پدربزرگت بود ... با همین ساک دستی🎒 می رفت جبهه ... که شد این رو واسمون آوردن ... ولی نزاشتم احدی بهش دست بزنه ... همین طوری دست نخورده گذاشتمش کنار ...🍃 آب دهنش به زحمت کمی گلوش رو تر کرد ... - وصیتم رو خیلی وقته نوشتم ... لای قرآنه ...📖 هر چی داشتم مال بچه هامه ... بچه هاشونم که از اونها ارث می برن ... اما این ساک، نه🎒 ... دلم می خواست دست کسی بدم که بیشتر قدرش رو بدونه ... این ارث، مال توئه ... علی الخصوص دفتر توش ...📙 ۰۰۰┅═══(✼❉❉✼)═══┅۰۰۰ ـ ـ 🍃✨🍃 🍃🌹↬ @shahidane1
#دعــاےفرج به نیابت از #سردار شهیــددفاع مقدس🔻 #شهیــد_حســن_بــــاقری🌷 🔶 #اللهم_عجل_لولیک_الفرج🔶 #شبتون_شهدایی💔🍃 🍃🌸↬ @shahidane1 #شــہیـــــدانــہ↖️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃🌹 #سلام_امام_زمانم 💗 🌸 سلام مهدےِ زهرا سلام اے جانم ببین بہ شوقِ وصالٺ ترانہ مےخوانم غریبُ خستہ و تنها، میانِ این غوغا نشستہ اے بہ هواے ظهور، میدانم #تعجیل در ظهورش صلوات #اللهم_عجل_لولیک_الفرج 🍃🌹↬ @shahidane1 #شــہیـــــدانــہ↖
🍃🌹 🔸 تبسـم ڪردی و روزم چه زیبــا شد 🔸خـوشا چشمی ڪه روز او به لبخنـد تـو وا گردد ســــــلامــ ... #صبحتــــــون_شهــــدایــــے🌼 🍃🌹↬ @shahidane1 #شــہیـــــدانــہ↖
🍃🌹 #دلنوشتـــــه 🔸یک شهر در به در شده است از حضور تو 🔸یوسف هم اینقدر بخدا مشتری نداشت #مدافـــع_حــــرم #شهیـــد_عــلا_حســـن_نجمـــه🌹 #یـادش_بـا‌_ذڪـر‌_صـلـوات 🍃🌹↬ @shahidane1 #شــہیـــــدانــہ↖
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا