eitaa logo
شـھیـــــــدانــــــہ
1.2هزار دنبال‌کننده
8.8هزار عکس
2.4هزار ویدیو
37 فایل
بسم الله الرحمن الرحیم تبلیغات ارزان در کانال های ما😍😍 مجموعه کانالای مذهبی ناب👌👌 💠 تعرفه تبلیغات 👇 http://eitaa.com/joinchat/2155085856Cb60502bb59 http://eitaa.com/joinchat/2155085856Cb60502bb59 🍂 🍂 🌸🌷🌸اللهم عجل لولیک الفرج 🌸🌷
مشاهده در ایتا
دانلود
•[ روی سربندش نوشته شده بود 🌷 عاشق سربندش بود، و با همان سربند که به سرش بسته بود اسیرش کردند شکنجه اش کردن تا بدمولایمان علی را بگوید ولی نگفت و سر ازتنش جدا کردن 😭 (ع)_من_قفاها اولین شهیدسربریده فاطمیون شد ❤️🍃 🍃🌹↬ @shahidane1
🍃🌹 #دلنوشتـــــه ♦️معبرهای ما فرق میکند با معبرهای شما !! نوع ِسیم خاردارهایش ... مین هایش ... ▫️فرمـــانده ! تخریبچی هایت را بفرست ... اینجـا، گرفتار ِمعبر ِنفسیم ... گناه احاطه کرده تمام خاکریزهایمان را .. #فرمانده_گردان_تخریب #شهیـــد_محسن_دین_شعاری🌹 #یـادش_بـا‌_ذڪـر‌_صـلـوات 🍃🌹↬ @shahidane1 #شــہیـــــدانــہ↖
⚜بسـمـ الله الرحمنــ الرحیمـ⚜ #رمان_دختر_شینـــا #مــذهبـــےهاعاشقـــــــتـرن💖 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 💞(دختر شینا) داستان زندگی عاشقانه "قدم‌خیر محمدی" با #شهید_حاج_ستار_ابراهیمی است که می‌تواند سحر هزاران عشق مثلثی و مربعی سریال‌های صداوسیما و فیلم فارسی‌های سینمای امروز را برملا کند. 📝نویسنــــــــده....↓↓ #بهنــازضرابــــی‌زاده 🌷اینجاکانال شَــهیـــدانِـــــہ است👇 http://eitaa.com/joinchat/2033647630C22e0467286
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
همسر شهید ابراهیمی هژبر •┈┈┈••✾•🔸🔶🔸•✾•┈┈┈ •• 🌸بِسمِ رَبِّ الشُهَدا و الصِدّیقین🌸 🔶 پدرم مریض بود. میگفتند بیماری خیلی سختی داشت که با به دنیا اومدن من حالش خوب شد 😇✌️ همه تولد من رو علت سلامتی پدر میدونستند و عموم گفت اسمم رو قدم خیر بذارن. آخرین بچه خونواده بودم چون بقیه یا ازم بزرگتر بودن یا ازدواج کرده بودن و رفته بودن. بخاطر همین من شدم عزیز کرده پدر و مادر ... خصوصا پدرم 😍❤️ 🔸این شد که وابستگی شدید به پدرم پیدا کرده بودم و وقتی برای کار می رفت بیتابی میکردم و مادرم هم تموم روز رو به کارهای خونه مشغول بود از تنهایی بدم میومد و دوست داشتم پدرم همیشه کنارم باشه.😒 پدر و مادرم توجه زیادی بهم داشتن طوری که خواهر و برادرها اعتراض می کردن .. اما با این همه توجه بازم نتونستم اونها رو راضی کنم که به مدرسه برم |‼️| پدرم میگفت: ( مدرسه به درد دخترا نمی خوره ) ☹️ 🔸نه ساله شده بودم، مادرم بهم نماز خوندن رو یاد داد و ماه رمضون هم روزه گرفتم. پدرم برام جایزه چادر خریدو گفت که از امروز باید جلو نامحرم چادر بپوشم🙆 اون روز وقتی به خونه رفتم معنی محرم و نامحرم رو از مادرم پرسیدم. همین که کسی به خونمون میومد، می دویدم و از مادرم می پرسیدم: (این آقا محرمه یا نامحرم؟) بعضی وقتا مادرم از دستم کلافه می شد. به خاطر همین، هر مردی به خونمون میومد، می دویدم و چادرم رو سر می کردم. 🔶 دیگه محرم و نامحرم برام معنی نداشت. حتی جلو برادرامم چادر می پوشیدم.😊 ✍ ادامه دارد ... •┈┈┈••✾•🔸🔶🔸•✾•┈┈┈• 🍃🌹↬ @shahidane1
🍃🌹 ⬅️ فرازی از #وصیت_نامه_شهید ✍ #فرمانده_گردان_امام_حسين (عبدالمهدی) عشق وافری به امام  و ولایت داشت از این رو در وصیت نامه اش به امت حزب الله این گونه خطاب می کند:  ▫️ای امت به پا خاسته ی پشتوانه ولايت فقيه و رهرو راه امام امت باشيد. چون هر دو مانع ديكتاتورى مى شود. ▫️در حال حاضر كشورهاى استبدادى و استعمارگر از ولايت فقيه مى ترسند چون ولايت فقيه مخالف حركت استبدادى و انحرافى مى باشد. ▫️امام را هرگز تنها نگذاريد... #شهید_عبدالمهدی_ماندنی_پور🌹 《ســــالــــروزشهــــادتــــ》 #یـادش_بـا‌_ذڪـر‌_صـلـوات 🍃🌹↬ @shahidane1 #شــہیـــــدانــہ↖
شـھیـــــــدانــــــہ
🌹 #لحظه_های_جـــــــاودانه 🌹 0⃣1⃣ ⇦ #وصیت_نامه 🔸کر و لال بود در جبهه با کسی گرم نمی گرفت و معمولا
🌹 #لحظه_های_جـــــــاودانه 🌹 1⃣1⃣ ⇦ #نمــــــــاز 🔸سر تا پایش خاکی بود. چشمهایش سرخ شده بود؛ از سوز سرما. دو ماه بود ندیدمش. 🔸حداقل یه دوش بگیر، یه غذایی بخور بعد نماز بخون. 🔸سر سجاده ایستاد، آستین هایش را پایین کشید و گفت : 🔻"من راه و با عجله اومدم که نماز اول وقتم از دست نره"‌. کنارش ایستادم حس میکردم هر آن ممکن است بیفتد زمین.. 🍃🌹↬ @shahidane1 #شــہیـــــدانــہ↖‌‌
شـھیـــــــدانــــــہ
🔸کربلای چهار و قصه #آن_آشنای_نفوذی (۵) ستون پنجم (جیره خواران دشمن) در هر جنگی بوده اند و دفاع مقدس
🔸کربلای چهار و قصه (۶) شکست مان در ۴، دشمن را در مستی غرور پیروزی فرو برد، تشویقی ها پشت سرهم درج در پروندۀ مدافعان جزایر ام الرصاص و ام البابی شد. بلیت بصره به بغداد و تکریت و موصل به ندرت پیدا می شد. قهقهۀ مستانۀ نظامیان فاتح گوش بقیه مسافران مسیرهایی که مبدأش بصره بود و مقصدش، بقیه شهرای عراق را پر کرده بود. بی شک حساب آن یا آن هم بعد خوش خدمتی به دشمنان وطن، پر از دلار شده بود و او هم شد!!! درست ۱۵ روز بعد، مارش عملیات در رادیو و تلویزیون ایران به صدا در آمد. و ‌نوید بخش آن شد که در ده کیلومتری ام الرصاص؛ یعنی ، رزمندگان اسلام خطوط بعثی ها را در هم کوبیدن و مواضع مستحکم شان را به تسخیر در آوردند و نام عملیات هم شد ! ! : 👈 «آقا محسن قهرمان» 🍃🌹↬ @shahidane1
شـھیـــــــدانــــــہ
🍃🌹 #شهــــداےمــــــداح👆 #شمــــــاره(8⃣1⃣) 💠 #شهیدی که #مقام_معظم_رهبری شالش را به عنوان تبرک نگه
🍃🌹 #شهــــداےمــــــداح👆 #شمــــــاره(9⃣1⃣) #ماجرای_خواب_حضرت_زهرا👇 🔷 سوریه که بود پیام داد گفت #خواب عجیبی دیدم بعد از اینکه کلی اصرار کردم خوابش رو تعریف کرد. گفت خواب دیدم وضع خراب بود و هوا سرد داشتم با پوتین نماز میخوندم. 🔹 یکی اومد شروع کرد به حرف زدن و گفت #نمازت قبول نیست و منم به شک‌افتادم.بعد از چند دقیقه تو خواب دیدم که یه #خانم_چادری اومد به خوابم و گفت: #پسرم ازت قبوله خداخیرتون بده ان شاءالله ⭕ ️تا به خودم اومدم فهمیدم #حضرت_زهرا رو دیدم و از خواب پریدم #حضرت_زهرا_مدد ─┅═✨?🌹✨═┅─ 👈 مداح دلسوختهٔ #امام_حسین{ع} #مدافـــع_حــــرم #شهیـــد_حسین_معز_غلامی🌹 #یـادش_بـا‌_ذڪـر‌_صـلـوات 🍃🌹↬ @shahidane1 #شــہیـــــدانــہ↖
🍃🌹 💢نماد مقاومت و پایداری دختر مسلمان 🔳 دختری ۱۶ ساله که : ▫️یازده ماه شکنجه ضد انقلاب ▫️گرداندن با سر تراشیده در روستاها ▫️قطع دست ▫️زنده به گور شدن ▫️و شهادت را بر توهین به #امام_امت ترجیح داد. شهادت : ۱۳۶۱/۰۹/۰۶ #شهیده_انقلاب #شهیده_ناهید_فاتحی_کرجو🌹 #یـادش_بـا‌_ذڪـر‌_صـلـوات 🍃🌹↬ @shahidane1 #شــہیـــــدانــہ↖
🍃🌹 #دلنوشتـــــه 🔸من پریشان تر از آنم که تو میپنداری! 🔸شده آیا ته یک شعر ترک برداری؟! #شهید_محسن_حججی🌹 #یـادش_بـا‌_ذڪـر‌_صـلـوات 🍃🌹↬ @shahidane1 #شــہیـــــدانــہ↖
شـھیـــــــدانــــــہ
#داستان_دنباله_دار_نسل_سوخته🔻 #قسمتــــ_پنجــــاه و هفتم ۵۷ 👈این داستان⇦《 محشری برای بی بی 》 ــــ
🔻 و هشتم ۵۸ 👈این داستان⇦《 تلقین 》 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 📎با یک روز تاخیر ... مراسم تشییع جنازه انجام شد تا همه برسن ... بی بی رو بردیم حرم و از اونجا مستقیم بهشت رضا⚰ ... همه سر خاک منتظر بودن ... چشمم👀 که به قبر افتاد ... یاد آخرین شب افتادم ... و زیارت عاشورایی که برای بی بی می خوندم ... لعن آخرش مونده بود ... با اون سر و وضع خاکی و داغون ... پریدم توی قبر ...😭 بسم الله الرحمن الرحیم ... اللّٰهُمَّ خُصَّ اَنْتَ اَوَّلَ ظالِمٍ بِاللَّعْنِ مِنّی و ...✨🍃 پدرم با عصبانیت اومد جلو تا من رو بکشه بیرون ... که دایی محمد جلوش رو گرفت ... لعن تموم شد ... رفتم سجده ...✨ - اَللّهُمَّ لَکَ الْحَمْدُ حَمْدَ الشّاکِرینَ لَکَ عَلٰی مُصابِهِمْ ... اَلْحَمْدُ لِلّٰهِ عَلٰی عَظیمِ رَزِیَّتی ... اَللّهُمَّ ارْزُقْنی شَفاعَةَ الْحُسَیْنِ یَوْمَ الْوُرُودِ ...🍃 صورت خیس از اشک😭 ... از سجده بلند شدم ... می خواستم بیام بیرون که دایی محمد هم پرید توی قبر ... دستم رو گرفت ... و به دایی محسن اشاره کرد ... - مادر رو بده ... با هم دیگه بی بی رو گذاشتیم توی قبر ... دستش رو گذاشت روی شونه ام ... من میگم تو تکرار کن ... تلقین بخون ...🍃 یکی از بین جمع صداش رو بلند کرد ...🗣 بچه است ... دفن میت شوخی بردار نیست ... و دایی خیلی محکم گفت ... بچه نیست ... لحنش هم کامل و صحیحه ... و با محبت توی چشم هام نگاه کرد ...👀 میگم تو تکرار کن ... فقط صورتت رو پاک کن ... اشک روی میت نریزه ...😭 ۰۰۰┅═══(✼❉❉✼)═══┅۰۰۰ ـ ـ 🍃🌹↬ @shahidane1