•[ روی سربندش نوشته شده بود #یاعلی_بن_ابیطالب🌷
عاشق سربندش بود، و با همان سربند که به سرش بسته بود اسیرش کردند
شکنجه اش کردن تا بدمولایمان علی را بگوید ولی نگفت و سر ازتنش جدا کردن 😭 #ذبحوا_الحسین(ع)_من_قفاها
اولین شهیدسربریده فاطمیون شد
#شهیدرضـااسماعیــلی❤️🍃
🍃🌹↬ @shahidane1
#شــہیـــــدانــہ↖
🍃🌹
#دلنوشتـــــه
♦️معبرهای ما فرق میکند با معبرهای شما !!
نوع ِسیم خاردارهایش ... مین هایش ...
▫️فرمـــانده !
تخریبچی هایت را بفرست ...
اینجـا، گرفتار ِمعبر ِنفسیم ...
گناه احاطه کرده تمام خاکریزهایمان را ..
#فرمانده_گردان_تخریب
#شهیـــد_محسن_دین_شعاری🌹
#یـادش_بـا_ذڪـر_صـلـوات
🍃🌹↬ @shahidane1
#شــہیـــــدانــہ↖
⚜بسـمـ الله الرحمنــ الرحیمـ⚜
#رمان_دختر_شینـــا
#مــذهبـــےهاعاشقـــــــتـرن💖
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
💞(دختر شینا) داستان زندگی عاشقانه "قدمخیر محمدی" با #شهید_حاج_ستار_ابراهیمی است که میتواند سحر هزاران عشق مثلثی و مربعی سریالهای صداوسیما و فیلم فارسیهای سینمای امروز را برملا کند.
📝نویسنــــــــده....↓↓
#بهنــازضرابــــیزاده
🌷اینجاکانال شَــهیـــدانِـــــہ است👇
http://eitaa.com/joinchat/2033647630C22e0467286
﷽
#رمان_دختر_شینا
#زندگے_نامه
همسر شهید ابراهیمی هژبر
•┈┈┈••✾•🔸🔶🔸•✾•┈┈┈ ••
🌸بِسمِ رَبِّ الشُهَدا و الصِدّیقین🌸
#قسمت_اول
🔶 پدرم مریض بود. میگفتند بیماری خیلی سختی داشت که با به دنیا اومدن من حالش خوب شد 😇✌️
همه تولد من رو علت سلامتی پدر میدونستند و عموم گفت اسمم رو قدم خیر بذارن.
آخرین بچه خونواده بودم چون بقیه یا ازم بزرگتر بودن یا ازدواج کرده بودن و رفته بودن.
بخاطر همین من شدم عزیز کرده پدر و مادر ... خصوصا پدرم 😍❤️
🔸این شد که وابستگی شدید به پدرم پیدا کرده بودم و وقتی برای کار می رفت بیتابی میکردم و مادرم هم تموم روز رو به کارهای خونه مشغول بود از تنهایی بدم میومد و دوست داشتم پدرم همیشه کنارم باشه.😒
پدر و مادرم توجه زیادی بهم داشتن طوری که خواهر و برادرها اعتراض می کردن .. اما با این همه توجه بازم نتونستم اونها رو راضی کنم که به مدرسه برم |‼️|
پدرم میگفت: ( مدرسه به درد دخترا نمی خوره ) ☹️
🔸نه ساله شده بودم، مادرم بهم نماز خوندن رو یاد داد و ماه رمضون هم روزه گرفتم.
پدرم برام جایزه چادر خریدو گفت که از امروز باید جلو نامحرم چادر بپوشم🙆
اون روز وقتی به خونه رفتم معنی محرم و نامحرم رو از مادرم پرسیدم.
همین که کسی به خونمون میومد، می دویدم و از مادرم می پرسیدم:
(این آقا محرمه یا نامحرم؟)
بعضی وقتا مادرم از دستم کلافه می شد. به خاطر همین، هر مردی به خونمون میومد، می دویدم و چادرم رو سر می کردم.
🔶 دیگه محرم و نامحرم برام معنی نداشت. حتی جلو برادرامم چادر می پوشیدم.😊
✍ ادامه دارد ...
•┈┈┈••✾•🔸🔶🔸•✾•┈┈┈•
🍃🌹↬ @shahidane1
#شــہیـــــدانــہ↖
🍃🌹
⬅️ فرازی از #وصیت_نامه_شهید
✍ #فرمانده_گردان_امام_حسين
(عبدالمهدی) عشق وافری به امام و ولایت داشت از این رو در وصیت نامه اش به امت حزب الله این گونه خطاب می کند:
▫️ای امت به پا خاسته ی پشتوانه ولايت فقيه و رهرو راه امام امت باشيد. چون هر دو مانع ديكتاتورى مى شود.
▫️در حال حاضر كشورهاى استبدادى و استعمارگر از ولايت فقيه مى ترسند چون ولايت فقيه مخالف حركت استبدادى و انحرافى مى باشد.
▫️امام را هرگز تنها نگذاريد...
#شهید_عبدالمهدی_ماندنی_پور🌹
《ســــالــــروزشهــــادتــــ》
#یـادش_بـا_ذڪـر_صـلـوات
🍃🌹↬ @shahidane1
#شــہیـــــدانــہ↖
شـھیـــــــدانــــــہ
🌹 #لحظه_های_جـــــــاودانه 🌹 0⃣1⃣ ⇦ #وصیت_نامه 🔸کر و لال بود در جبهه با کسی گرم نمی گرفت و معمولا
🌹 #لحظه_های_جـــــــاودانه 🌹
1⃣1⃣ ⇦ #نمــــــــاز
🔸سر تا پایش خاکی بود. چشمهایش سرخ شده بود؛ از سوز سرما. دو ماه بود ندیدمش.
🔸حداقل یه دوش بگیر، یه غذایی بخور بعد نماز بخون.
🔸سر سجاده ایستاد، آستین هایش را پایین کشید و گفت :
🔻"من راه و با عجله اومدم که نماز اول وقتم از دست نره".
کنارش ایستادم حس میکردم هر آن ممکن است بیفتد زمین..
🍃🌹↬ @shahidane1
#شــہیـــــدانــہ↖
شـھیـــــــدانــــــہ
🔸کربلای چهار و قصه #آن_آشنای_نفوذی (۵) ستون پنجم (جیره خواران دشمن) در هر جنگی بوده اند و دفاع مقدس
🔸کربلای چهار و قصه
#آن_آشنای_نفوذی (۶)
شکست مان در #عملیات_کربلای_۴، دشمن را در مستی غرور پیروزی فرو برد، تشویقی ها پشت سرهم درج در پروندۀ مدافعان جزایر ام الرصاص و ام البابی شد.
بلیت بصره به بغداد و تکریت و موصل به ندرت پیدا می شد.
قهقهۀ مستانۀ نظامیان فاتح گوش بقیه مسافران مسیرهایی که مبدأش بصره بود و مقصدش، بقیه شهرای عراق را پر کرده بود.
بی شک حساب آن #نفوذی_آشنا یا آن #آشنای_نفوذی هم بعد خوش خدمتی به دشمنان وطن، پر از دلار شده بود و او هم #راهی_کیش شد!!!
درست ۱۵ روز بعد، مارش عملیات در رادیو و تلویزیون ایران به صدا در آمد.
و نوید بخش آن شد که در ده کیلومتری ام الرصاص؛ یعنی #شلمچه، رزمندگان اسلام خطوط بعثی ها را در هم کوبیدن و مواضع مستحکم شان را به تسخیر در آوردند و نام عملیات هم شد #کربلای_پنج!
#اینجا_بود_که_شکست_کربلای_چهار_فریبی_شد_برای_دشمن!
#خدا_قوت_سرباز_وطن
#که_بهتر_است_گفته_شود: 👈 «آقا محسن قهرمان»
🍃🌹↬ @shahidane1
#شــہیـــــدانــہ↖
شـھیـــــــدانــــــہ
🍃🌹 #شهــــداےمــــــداح👆 #شمــــــاره(8⃣1⃣) 💠 #شهیدی که #مقام_معظم_رهبری شالش را به عنوان تبرک نگه
🍃🌹
#شهــــداےمــــــداح👆
#شمــــــاره(9⃣1⃣)
#ماجرای_خواب_حضرت_زهرا👇
🔷 سوریه که بود پیام داد گفت #خواب عجیبی دیدم بعد از اینکه کلی اصرار کردم خوابش رو تعریف کرد. گفت خواب دیدم وضع خراب بود و هوا سرد داشتم با پوتین نماز میخوندم.
🔹 یکی اومد شروع کرد به حرف زدن و گفت #نمازت قبول نیست و منم به شکافتادم.بعد از چند دقیقه تو خواب دیدم که یه #خانم_چادری اومد به خوابم و گفت: #پسرم ازت قبوله خداخیرتون بده ان شاءالله
⭕ ️تا به خودم اومدم فهمیدم #حضرت_زهرا رو دیدم و از خواب پریدم
#حضرت_زهرا_مدد
─┅═✨?🌹✨═┅─
👈 مداح دلسوختهٔ #امام_حسین{ع}
#مدافـــع_حــــرم
#شهیـــد_حسین_معز_غلامی🌹
#یـادش_بـا_ذڪـر_صـلـوات
🍃🌹↬ @shahidane1
#شــہیـــــدانــہ↖
🍃🌹
💢نماد مقاومت و پایداری دختر مسلمان
🔳 دختری ۱۶ ساله که :
▫️یازده ماه شکنجه ضد انقلاب
▫️گرداندن با سر تراشیده در روستاها
▫️قطع دست
▫️زنده به گور شدن
▫️و شهادت را بر توهین به #امام_امت ترجیح داد.
شهادت : ۱۳۶۱/۰۹/۰۶
#شهیده_انقلاب
#شهیده_ناهید_فاتحی_کرجو🌹
#یـادش_بـا_ذڪـر_صـلـوات
🍃🌹↬ @shahidane1
#شــہیـــــدانــہ↖
شـھیـــــــدانــــــہ
#داستان_دنباله_دار_نسل_سوخته🔻 #قسمتــــ_پنجــــاه و هفتم ۵۷ 👈این داستان⇦《 محشری برای بی بی 》 ــــ
#داستان_دنباله_دار_نسل_سوخته🔻
#قسمتــــ_پنجــــاه و هشتم ۵۸
👈این داستان⇦《 تلقین 》
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
📎با یک روز تاخیر ... مراسم تشییع جنازه انجام شد تا همه برسن ... بی بی رو بردیم حرم و از اونجا مستقیم بهشت رضا⚰ ... همه سر خاک منتظر بودن ...
چشمم👀 که به قبر افتاد ... یاد آخرین شب افتادم ... و زیارت عاشورایی که برای بی بی می خوندم ... لعن آخرش مونده بود ... با اون سر و وضع خاکی و داغون ... پریدم توی قبر ...😭
بسم الله الرحمن الرحیم ... اللّٰهُمَّ خُصَّ اَنْتَ اَوَّلَ ظالِمٍ بِاللَّعْنِ مِنّی و ...✨🍃
پدرم با عصبانیت اومد جلو تا من رو بکشه بیرون ... که دایی محمد جلوش رو گرفت ... لعن تموم شد ... رفتم سجده ...✨
- اَللّهُمَّ لَکَ الْحَمْدُ حَمْدَ الشّاکِرینَ لَکَ عَلٰی مُصابِهِمْ ... اَلْحَمْدُ لِلّٰهِ عَلٰی عَظیمِ رَزِیَّتی ... اَللّهُمَّ ارْزُقْنی شَفاعَةَ الْحُسَیْنِ یَوْمَ الْوُرُودِ ...🍃
صورت خیس از اشک😭 ... از سجده بلند شدم ... می خواستم بیام بیرون که دایی محمد هم پرید توی قبر ... دستم رو گرفت ... و به دایی محسن اشاره کرد ...
- مادر رو بده ...
با هم دیگه بی بی رو گذاشتیم توی قبر ... دستش رو گذاشت روی شونه ام ...
من میگم تو تکرار کن ... تلقین بخون ...🍃
یکی از بین جمع صداش رو بلند کرد ...🗣
بچه است ... دفن میت شوخی بردار نیست ...
و دایی خیلی محکم گفت ...
بچه نیست ... لحنش هم کامل و صحیحه ...
و با محبت توی چشم هام نگاه کرد ...👀
میگم تو تکرار کن ... فقط صورتت رو پاک کن ... اشک روی میت نریزه ...😭
۰۰۰┅═══(✼❉❉✼)═══┅۰۰۰
#ادامــــــہ_داردـ ـ ـ
🍃🌹↬ @shahidane1
#شــہیـــــدانــہ↖