🌹🌸🌾
#بــر_بــــاݪ_سخــــن ↯♢↯
🔷《اگر چه چشم هایم و دست و پایم و سر و سینه ام را از من گرفتند اما یک چیز را نتوانسته اند بگیرند و آن ایمان هدفم است که عشق به الله و عشق حسین و رهبر و اسلام است...》
ـ~°~°~°~°~°~°~°~°~°~°~
#شهیــدحمیـدرضاپـورزرگــرے🌹🍃
《ســالروزشهــــادتــــــ♡》
____✨🌹✨____
🆔 @shahidane1
🍃﷽🍃
#طنـــــز_جبھـــــہ
🔹شاید برای اولین بار بود که میخواست بین رزمندگان سخنرانی کند. چهره رسمی بخود گرفته بود و راست راست خود را به تریبون رساند و با جملات ادبی شروع به تمجید از رزمندگان کرد و میگفت:
🔺《درود بر شما رزمندگان، شما بسیجیها مرغان آغشته به عشقی هستید که جایتان در این دنیای خاکی تنگ است و روح پروازتان…. 》🕊
🔸حوصله همه سر رفته بود ولی به رسم ادب تحمل میکردیم تا سخنرانی تمام شد.
🔻مجری باید کسالت را از مراسم برمیداشت و چه خوب این کار را کرد.
او پشت تریبون رفت و گفت:
✅《آری، بسیجیان مرغان آغشته به عشقی هستند… که البته هیچگاه تخم نمیگذارند..》😍🕊
و همین کافی بود تا مجلس از خنده منفجر شود و حالت عادی بخود بگیرد.😂😂
#لبخندهای_خاکی
#شوخ_طبعیها
#طنز
____✨🌹✨____
🆔 @shahidane1
✨﷽✨
#بر_باݪ_سخـــــن
💢 بر همه واجب است مطیع فرمایشات مقام معظم رهبری که همان #ولایت_فقیه میباشد، باشند.
🔻چون دشمنان اسلام کمر همت بستند تا ولایت را از ما بگیرند و شما همت کنید متحد و یکدل باشید تا کمر دشمنان بشکند و ولایت باقی بماند و مگذارید که یک بار دیگر هم شیعه و شیعیان تنها بمانند همچون تنهایی مولایمان حضرت علی و درد دلهایشان با چاه و مادرمان حضرت زهرا در بین در و دیوار و اربایم اباعبدالله الحسین در کربلا و …🍃✨
▒ مدافـــع حــــرم 🔻
#شهیــد_محمـــــد_اتابـــــه 🌹🍃
____✨🌹✨____
🆔 @shahidane1
شـھیـــــــدانــــــہ
#داستان_دنباله_دار_نسل_سوخته🔻 #قسمتــــ_صدودهم 👈این داستان⇦《 اولاد نااهل 》 ـــــــــــــــــــــ
#داستان_دنباله_دار_نسل_سوخته🔻
#قسمتــــ_صدویازده
👈این داستان⇦《 ۱۵ سال 》
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
🖇دیگه نمیدونستم چی بگم ... معلوم بود از همه چیز خبر نداره ... چقدرش رو میتونستم بهش بگم؟ ... بعد از حرفهای زشت عمه ... چقدرش رو طاقت داشت اون شب بشنوه ...😳
یهو حالت نگاهش عوض شد ...
دیگه چی میدونی؟ ... دیگه چی میدونی که من ازش خبر ندارم❓ ...
چند لحظه صبر کردم ...
میدونم که خیلی خستهام ... و امشب هم به حد کافی برای همه خوب بوده ... فردا هم روز خداست ...🍃✨
نه مهران ... همین الان ... و همین امشب ... حق نداری چیزی رو مخفی کنی ... حتی یه کلمه رو ...😔
🔹از صدای ما، الهام و سعید هم از توی اتاق شون اومدن بیرون... با تعجب بهم زل زد ...😳
تو میدونستی❓...
🔸فکر کردی واسه چی پسر گل بابا بودی و من آشغال سر راهی؟ ... یه سر بزرگ مشکل بابا با من همین بود ... چون من میدونستم و بهش گفتم اگه سر به سر مامان بزاره و اذیتش کنه به دایی محمد میگم ... اونها خودشون ریختن سر شوهر عمه سهیلا و زدنش ... شیشههای ماشینش رو هم آوردن پایین ...🚘
🔻عمه، 2 تا داداش داشت ... مامان، 3 تا داره با پسرهای بزرگ خاله معصومه و شوهرش میشن 6 تا... پسرخالهها و پسرعموهاش به کنار ...
زیر چشمی به مامان نگاه کردم ... رو کردم به سعید ...😒
- اون که زنش رو گرفته بود ... اونم دائم ... بچه هم داشت... فقط رو شدنش باعث میشد زندگی ما بره روی هوا ... و از هم بپاشه ... برای من پدر نبود ... برای شما که بود ... نبود❓...
💢اون شب، بابا برنگشت ... مامان هم حالش اصلا خوب نبود... سرش به شدت درد میکرد🤕 ... قرص خورد و خوابید ... منم رفتم از بیرون ساندویچ خریدم ...🌭🌭
شب همه خوابیدن ... اما من خوابم نبرد ... تا صبح، توی پذیرایی راه میرفتم و فکر میکردم 🤔... تمام تلاش این چند سالم هدر رفته بود ... قرار بود مامان و بچهها هیچ وقت از این ماجرا با خبر نشن ...😐
🔹مادرم خیلی باشعور بود ... اما مثل الهام ... به شدت عاطفی و مملو از احساس ... اصلا برای همین هم توی دانشگاه، رشته ادبیات رو انتخاب کرده بود ... چیزی که سالها ازش میترسیدم ... داشت اتفاق میافتاد ...😱
🔸زن دوم پدرم از مخفی موندن خسته شده بود ... گفته بود ... بابا باید بین اون و مادرم، یکی رو انتخاب کنه ... و انتخاب پدرم واضح بود ... مریم، 15 سال از مادرم کوچکتر بود ...😳
۰۰۰┅═══(✼❉❉✼)═══┅۰۰۰
#ادامــــــہ_داردـ ـ ـ
____✨🌹✨____
🆔 @shahidane1
☘ ﷽ ☘
#سیـــــره_عملے_شھیـــــد
🔷 پیادهروی اربعین را چندین سال بود که انجام میداد. حتی کاروانهای زیارتی را ترتیب میداد و کسانی هم که بیبضاعت بودند را از هزینه شخصی خودش به زیارت میبرد.
🔹شهادتطلبی، شجاعت، ایثار و خدا ترسی حاج رضا زبانزد خاص و عام بود. طوری که در زمان جنگ همیشه در خودش آمادگی شهادت را حفظ کرده بود.
🔹از دهه شصت تا قبل از شهادتش مراسم غسل و کفن و دفن اموات را فیسبیلالله انجام میداد.
▒ مدافـــع حــــرم ▒
#شهیـد_حاجرضــــا_ملایـــــے 🌹🍃
《ســــالــــروزولادتــــــــ》
____✨🌹✨____
🆔 @shahidane1
🍃﷽🍃
#فــــرازےازوصیتنــــامــہ⇩↯⇩
✍ خدایا ! وابستگی های دنیایی را از من دور کن و برایم بی ارزش قرار بده تا بتوانم زود از آن بگذرم.
🔹خدایا ! تو به من قدرت و توفیق دادی تا با دشمنان دین در سختترین شرایط بجنگم. پس ختم زندگی دنیاییم شهادت در راه خود (حق) باشد و در لباس سبز پاسداری، تا در کنار دوستان شهیدم آرام گیرم.
🔰ســـــردار والامقام
#شهید_سعیـــــد_قهـــــاری 🌹🍃
《ســــالــــروزولادتــــــــ》
____✨🌹✨____
🆔 @shahidane1
شـھیـــــــدانــــــہ
﷽ #رمان_بــدون_تـــو_هرگـــز #زندگے_نامه شهید سیدعلی حسینی •┈┈┈••✾•🔸🔶🔸•✾•┈┈┈ •• 🌸بِسمِ رَ
﷽
#رمان_بــدون_تـــو_هرگـــز
#زندگے_نامه
شهید سیدعلی حسینی
•┈┈┈••✾•🔸🔶🔸•✾•┈┈┈ ••
🌸بِسمِ رَبِّ الشُهَدا و الصِدّیقین🌸
#قسمت_بیستوهفتم
《 حمله زینبی 》
🖇بیچاره نمیدونست ... بنده چند عدد سوزن و آمپول💉 در سایزهای مختلف توی خونه داشتم ... با دیدن من و وسایلم، خنده مظلومانهای کرد و بلند شد، نشست ... از حالتش خندهام گرفت😁 ...
🔹- بزار اول بهت شام بدم ... وسط کار غش نکنی مجبور بشم بهت سرم هم بزنم ...😁
🔸کارم رو شروع کردم ... یا رگ پیدا نمیکردم ... یا تا سوزن رو میکردم توی دستش، رگ گم میشد ...
🔻هی سوزن رو میکردم و در میآوردم ... میانداختم دور و بعدی رو برمیداشتم ... نزدیک ساعت 3 صبح بود که بالاخره تونستم رگش رو پیدا کنم ... ناخودآگاه و بی هوا، از خوشحالی داد زدم ...😍😃
- آخ جون ... بالاخره خونت دراومد ...💉
🔹یهو دیدم زینب توی در اتاق ایستاده ... زل زده بود به ما ... با چشمهای متعجب و وحشت زده بهمون نگاه میکرد ... خندیدم و گفتم ...😳😁
🔸- مامان برو بخواب ... چیزی نیست ...
انگار با جمله من تازه به خودش اومده بود ...
🔻- چیزی نیست؟ ... بابام رو تیکه تیکه کردی ... اون وقت میگی چیزی نیست؟ ... تو جلادی یا مامان مایی؟ ... و حمله کرد سمت من ...😡😵
🔻علی پرید و بین زمین و آسمون گرفتش ... محکم بغلش کرد...
🔹- چیزی نشده زینب گلم ... بابایی مرده ... مردها راحت دردشون نمیاد ...
🍃سعی میکرد آرومش کنه اما فایدهای نداشت ... محکم علی رو بغل کرده و برای باباش گریه میکرد😭 ... حتی نگذاشت بهش دست بزنم ...
✨اون لحظه تازه به خودم اومدم ... اونقدر محو کار شده بودم که اصلا نفهمیدم ... هر دو دست علی ... سوراخ سوراخ ... کبود و قلوه کن شده بود ...😱😔
✍ ادامه دارد ...
•┈┈┈••✾•🔸🔶🔸•✾•┈┈┈•
#ارسال_انٺقاداٺ_و_پیشنهاداٺ_به
#آیدی_خادم_کانال🔰
👉 @MODAFEH14
____✨🌹✨____
🆔 @shahidane1
🕊﷽🕊
#دݪنوشتـــــہ
🔴 دلخراشترین دلنوشتهی یک پسر برای شهیدان داخل مدرسه
🔻من میخواهم در آینده #شهید بشوم …
معلم پرید وسط حرف علی و گفت: ببین علی جان موضوع انشاء این بود که در آینده میخواهید چکاره بشید،
باید در مورد یه شغل یا کار توضیح میدادی !!! مثلا پدر خودت چه کاره است ؟
🔻آقا اجازه … #شهید …🌺
____✨🌹✨____
🆔 @shahidane1
❣﷽❣
#دلنوشتـــــه
خدایا....❤ ️
هیچ نسبتی با #شـهــدا ندارم...
اما دلم به دلـشانـ💞 بند است
خون سرخشـان بد جوری پاگیرم کرده...
میدانم لایق #شهادت نیستم😔
اما آرزویش را داشـتن که عیب نیست
فریاد مـــــیزنم تو را
در لابلای نوشته هایم 📝
شاید انعکاسـش جواب تو باشد
اما میدانم پاســـــخم میدهی👌
وقتی شرمنده تر از همیشه بگویم
#شهدا_شرمنده_ام😔😔
#با_بصیرت_ها_لایق_شهادتند
____✨🌹✨____
🆔 @shahidane1
Narimani-bade-shohada.mp3
10.18M
🕊🌷🕊🌷🕊
🔴 شهدا بعد شما کاری نکردم...
●|خوش به حال شهدا که پر کشیدن
●| شور
●| کربلایی سید رضا نریمانی
●| توشه راهیان نور
#پیـشنهاد_ویــژه_دانـــلود💯
____✨🌹✨____
🆔 @shahidane1
🔅✨ ﷽ ✨🔅
#کلام_نور
🌺 ولَا تَشْتَرُوا بِعَهْدِ اللَّهِ ثَمَنًا قَلِيلًا ۚ إِنَّمَا عِنْدَ اللَّهِ هُوَ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ
🍃 [آن] پیمان [که با] خدا [بسته اید] را به بهایی اندک نفروشید! زیرا آنچه [از بهشت و رضوان] نزد خداست اگر بفهمید برای شما بهتر است،
#سوره_نحل_آیه_۹۵
____✨🌹✨____
🆔 @shahidane1
🍃 #بــــــرگــےاز_خــاطــراتــــــ♡↯
🔻✍﴿یادم میآید وقتی بچه بود او را به بازار برده بودم و اصرار میکردم که یک خوردنی برایش بخرم ولی او با همان حالت کودکانه خودش پیشنهادم را رد میکرد.🌸
☘وقتی از بازار برمیگشتیم #میلاد با زبان شیرین کودکانهاش پرسید: «از این راه برنمیگردیم»؟. به او گفتم: «برای چی؟» گفت: «میخواهم این خوردنیها را نگاه کنم». گفتم: «عزیزم، من که از اول گفتم هر چی خواستی بگو تا برایت بخرم»😊. گفت: «آخه ترسیدم پولمان کم بیاید و نتوانیم چیزهایی را که لازم داریم بخریم».💚
ـ<><><><><><><><><><>
🔻مــدافــع_حــرمــ
#شهیــــدمیــــلادبــــدرے💔🍃
《سالروزولادتــــــ♡》
____✨🌹✨____
🆔 @shahidane1
#ایــــــران_تسلیتــــــ●!
•| چه سخته توی روزهای عید تسلیت بگیم
ولی جان باختن چندین تن از هموطنانمون ضایعه جانڪــاهی بود،😭
👈 بخصوص تسلیت به شیرازی های عزیز🏴
#سیل
#شیراز
ایرانتسلیت♡
____✨🌹✨____
🆔 @shahidane1
🍃﷽🍃
#فــــرازےازوصیتنــــامــہ⇩↯⇩
✍ ای منافقین بدانید که کشته شدن امثال من باعث شکست ما نمیشود و نشانه ضعف ما نیست بلکه کشته شدن امثال من در اصل تزریق خون به درخت انقلاب است که باعث رشد این درخت ۹ ساله است.
▒ مدافـــع حــــرم ▒
#شهید_علیاکبر_حسنبیگــــی 🌹🍃
《ســــالــــروزشهــــادتــــ》🕊
____✨🌹✨____
🆔 @shahidane1
شـھیـــــــدانــــــہ
#داستان_دنباله_دار_نسل_سوخته🔻 #قسمتــــ_صدویازده 👈این داستان⇦《 ۱۵ سال 》 ــــــــــــــــــــــــ
#داستان_دنباله_دار_نسل_سوخته🔻
#قسمتــــ_صدودوازده
👈این داستان⇦《 ترس از جوانی 》
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
📎توی تاریکی نشسته بودم روی مبل ... و غرق فکر ... نمیدونستم باید چه کار کنم ... اصلا چه کاری از دستم برمیاد ... واضح بود پایان زندگی مشترک پدر و مادرمه ...😔
🔹نیمه شب بود که مامان از اتاق اومد بیرون ... عین همیشه توی حال، چراغ خواب روشن بود💡 ... توی تاریکی پذیرایی من رو دید ...
چرا نخوابیدی❓ ...
خوابم نمیبره ...
🔸اومد طرفم ...
چرا چیزی بهم نگفتی؟😔 ...
🔻چند لحظه توی اون تاریکی بهش خیره شدم ... و سرم رو انداختم پایین ...
ببخشید ...😔
▫️و ساکت شدم ...
سوال نکردم که عذرخواهیت رو بشنوم ...
از دستم عصبانی هستی؟😡 ... میدونم حق انتخابت رو ازت گرفتم ... اما اگه میگفتم همه چیز خراب میشد ...
🔻مطمئن بودم میموندی و یه عمر با این حس زندگی میکردی که بهت خیانت شده ... زجر میکشیدی ... روی بابا هم بهت باز میشد ... حداقل اینطوری مجبور بود دست و پاش رو جمع کنه ...😐
🔹هر آدمی ... کم یا زیاد ... ایرادهای خودش رو داره ... اگه من رو بزاریم کنار ... شاید خوب نبود ولی زندگی بدی هم نبود؛ بود⁉️ ...
💢و سکوت فضا رو پر کرد ...
از دست تو عصبانی نیستم ... از دست خودم عصبانیم ... از اینکه که نفهمیدم کی اینقدر بزرگ شدی ...😳😔
نمیدونستم چی بگم ... از اینکه اینطوری برخورد کرد بیشتر خجالت کشیدم ...😥
🍃اینکه نمیخواستم بفهمی به خاطر کنکورت بود ... اما همهاش همین نبود ...
ترسیدم غیرتت با جوانیت گره بخوره ... جوانیت غلبه کنه ... توی روی پدرت بایستی ... و حرمتش رو بشکنی💔 ... بالا بری ... پایین بیای ... پدرته ... این دعوا بین ماست ... همون طور که تا حالا دعوا و کدورت ها رو پیش شما نکشیده بودیم ... امیدوار بودم این بار هم بشه مثل قبل درستش کرد ... که نشد ...🍀✨
مادرم که رفت ... من هنوز روی مبل نشسته بودم ...😳
۰۰۰┅═══(✼❉❉✼)═══┅۰۰۰
#ادامــــــہ_داردـ ـ ـ
____✨🌹✨____
🆔 @shahidane1
🍃﷽🍃
#فــــرازےازوصیتنــــامــہ⇩↯⇩
✍ من خاک پای شهدا هستم. شهدایی که برای دفاع از اسلام رفتند و جان عزیز خود را بر طبق اخلاص نهادند. خدا کند به مدد شهدا و دعای دوستانم مرگ من نیز شهادت قرار گیرد که بهترین مرگ هاست.
▒ مدافـــع حــــرم ▒
#شهید_حسیــــن_معزغلامـــی🌹🍃
《ســــالــــروزولادتــــــــ》
____✨🌹✨____
🆔 @shahidane1
🍃✨🍃
🔴 روزی که #شهید_مهدی_باکری در سیل ارومیه که همزمان دعا و نفرین شد..
🎆تصویر باز شود👆👆
____✨🌹✨____
🆔 @shahidane1
شـھیـــــــدانــــــہ
🍃✨🍃 🔴 روزی که #شهید_مهدی_باکری در سیل ارومیه که همزمان دعا و نفرین شد.. 🎆تصویر باز شود👆👆 ____✨🌹✨
🌷﷽🌷
🍀 حکایتی بسیار زیبا و خواندنی
🔴 روزی که شهید باکری در سیل ارومیه همزمان دعا و نفرین شد
🔹 #شهید_مهدی_باکری، ۹ ماه شهردار ارومیه بود.
🔹روزی باران شدیدی در شهر باریده بود و جویها را لبریز از آب کرده بود. وقتی شهید باکری این وضعیت را دید، تلفن را برداشت و گروههای امدادی را خبر کرد. گروههای امداد به سمت محلات مستضعفنشین گرفتار سیل راه افتادند.
🔹حجم آب لحظه به لحظه بیشتر میشد و مردم سراسیمه از خانههایشان بیرون میآمدند. شهید باکری متوجه خانهای شد که آب آن را فراگرفته بود. در حیاط خانه پیرزنی فریاد میکشید و کمک میخواست. مهدی باکری در را هل داد و باز کرد. آب تا بالای زانو رسیده بود. از پیرزن پرسید که آیا کسی زیر آوار مانده یا نه. پیرزن بر سر و صورتزنان گفت که وسایل خانه و کل زندگیاش زیر آوار مانده و آب به زیرزمین رفته است. گویا جهیزیه دخترش که با سختی آن را جمع کرده بود در زیرزمین جامانده و خیس شده بود. مهدی به کمک دوستانش جلوی در، سد خاکی درست کردند تا آب بیشتری داخل خانه نیاید.
🔹شهید باکری به کوچه دوید و وانت آتشنشانی را پیدا کرد و به خانه پیرزن آورد. چند لحظه بعد شیلنگ پمپ در زیرزمین فرو رفت و آب مکیده شد. پمپ کار میکرد و آب زیرزمین لحظه به لحظه کم میشد. مهدی غرق گل و لای شده بود. پس از دقایقی پمپ همه آب زیرزمین را خالی کرد.
🔹پیرزن که حالش بهتر شده بود شروع کرد به دعا کردن مهدی باکری. گفت: خدا خیرت بدهد پسرم. آن شهردار فلان فلان شده کجاست تا کمی از غیرت تو یاد بگیرد.
🔹تا لحظهای که شهید باکری وسایل را جمع کند و از خانه بیرون برود، پیرزن مشغول دعا کردن مهدی و نفرین شهردار ارومیه بود!
#کجایند_مردان_بیادعا
#سردار_بینشان
#شهیـد_مهـــــدی_باکـــــری 🌹🍃
____✨🌹✨____
🆔 @shahidane1
شـھیـــــــدانــــــہ
﷽ #رمان_بــدون_تـــو_هرگـــز #زندگے_نامه شهید سیدعلی حسینی •┈┈┈••✾•🔸🔶🔸•✾•┈┈┈ •• 🌸بِسمِ رَ
﷽
#رمان_بــدون_تـــو_هرگـــز
#زندگے_نامه
شهید سیدعلی حسینی
•┈┈┈••✾•🔸🔶🔸•✾•┈┈┈ ••
🌸بِسمِ رَبِّ الشُهَدا و الصِدّیقین🌸
#قسمت_بیستوهشتم
《 مجنون علی 》
🖇تا روز خداحافظی، هنوز زینب باهام سرسنگین بود ... تلاشهای بیوقفه من و علی هم فایدهای نداشت ...😔
🔻علی رفت و منم چند روز بعد دنبالش ... تا جایی که میشد سعی کردم بهش نزدیک باشم ... لیلی و مجنون شده بودیم ... اون لیلای من ... منم مجنون اون ...💞
🔸روزهای سخت توی بیمارستان صحرایی یکی پس از دیگری میگذشت ... مجروح پشت مجروح ... کمخوابی و پرکاری ... تازه حس اون روزهای علی رو میفهمیدم که نشسته خوابش میبرد ... 😞😴
🔹من گاهی به خاطر بچهها برمیگشتم اما برای علی برگشتی نبود ... اون میموند و من باز دنبالش ... بو میکشیدم کجاست ...🍃
🌹تنها خوشحالیم این بود که بین مجروحها، علی رو نمیدیدم ... هر شب با خودم میگفتم ... خدا رو شکر ... امروز هم علی من سالمه ... همهاش نگران بودم با اون تن رنجور و داغون از شکنجه، مجروح هم بشه ...✨
🔹بیش از یه سال از شروع جنگ میگذشت ... داشتم توی بیمارستان، پانسمان زخم یه مجروح رو عوض میکردم که یهو بند دلم پاره شد ... حس کردم یکی داره جانم رو از بدنم بیرون میکشه ... 😣😔
▫️زمان زیادی نگذشته بود که شروع کردن به مجروح آوردن ... این وضع تا نزدیک غروب ادامه داشت ... و من با همون شرایط به مجروحها میرسیدم ... تعداد ما کم بود و تعداد اونها هر لحظه بیشتر میشد ...🤕🤒
🔻تو اون اوضاع ... یهو چشمم به علی افتاد ... یه گوشه روی زمین ... تمام پیراهن و شلوارش غرق خون بود ...😱
✍ ادامه دارد ...
•┈┈┈••✾•🔸🔶🔸•✾•┈┈┈•
#ارسال_انٺقاداٺ_و_پیشنهاداٺ_به
#آیدی_خادم_کانال🔰
👉 @MODAFEH14
____✨🌹✨____
🆔 @shahidane1