【 ݥڪٺݕۮࢪسشۿۮݳ🇵🇸 】
#8 شخصے ڪه تازھ متحول شدھ مسلما نمیتونھ درست با ڪسایے ڪھ نمیتونن باهاش ڪنار بیان راھ بیاد 🚶🏻♂💔 خیل
#9
خلاصھ از بعد از تحول دنگ و فنگ برا پاے اعتقاد خودم ایستادن شروع شد و هنوزم هست و ادامھ دارھ ....🚶🏻♂
تنھا سد زندگے من خانوادمھ . چون هم عقیدھ نیستیم خیلے مشڪلات داریم . راھ من رو بستن. نمیزارن خودم باشم بدشون میاد از فضاهاے معنوے . واقعا من الان حسرت بھ دل موندم ڪھ یڪ بار بدون هیچ ترس و مشڪلے وارد یھ فضاے معنوے بشم 💔
طبیعیھ ڪھ وقتے فرد متحول میشھ تمام تلاشش میڪنه ڪھ بتونه هرڪارے ڪنھ برا محڪم شدن و ریشھ زدن دین تو ذهنش . اینو میتونھ از فضاهاے معنوے و معاشرت با افراد مذهبے بھ دست بیارھ ڪھ متأسفانه رو ما بریدست 🙂🥀
امتحانات خدا واقعا سختھ. هر لحظھ میترسم و با خودم میگم ڪھ نڪنه یھو گول بخورم و از امتحانات رد بشم....
سخت ترین شرایطے ڪھ تا بحال برا من رقم خوردھ ڪھ همین سختترین امتحان هم بود پاے شراب وسط اومدن بود 😞
اینو قبلا گفتم بازم میگم چون ممڪنه برا بعضیا سوال شھ....
پدر من یھ بطرے شراب خالص خالص آورد خونہ برا استفاده. نمیدونم چے شد ڪھ بھ سرش زد بیاره تا همہ بخورن 😐💔
دقیق اون لحظہ رو یادمہ ڪھ بطرے دستش بود و بہ همراه لیوان آورد گذاشت و شروع ڪرد بہ ریختن ....
مثل بید دست و پام میلرزید . گفتم نڪنہ منو مجبور ڪنن بھ خوردن 😰
لیوان اول رو خودش خورد . بعد داد مادرم بعد خواهرم . داشتن میخوردن اونا ....🥀
میدونستم نفر بعدے منم . بابام شروع ڪرد بہ صحبت ڪردن راجب خواص شراب ڪہ چمیدونم برا قلب خوبہ و ڪلیھ و رقیق شدن خون و این حرفا .😐
سعے ڪردم از موقعیت استفادھ ڪنم . خودمو زدم بیحالے . دستمو گذاشتم رو سرم ڪھ مثلا حالم بدھ . مامانم گفت چے شده؟ گفتم نمیدونم سرم دارھ گیج میرھ . خدا خدا میڪردم ڪھ اتفاقے نیوفتھ . التماس داداش حسین میڪردم ڪھ ڪمڪم ڪنھ. گفتم داداش ڪمڪم ڪن نجاتم بدھ از این وضع 😭
بابام گفت عب ندارھ بیا اینو بخور بھتر میشے . این خونتو رقیق میڪنھ ...
یا ابوالفضل اینڪھ بدتر شد 😭💔
پاهام یخ ڪردھ بود . از تھ دلم و از درون با تمام وجود گفتم داداش حسیییین 💔
ڪمڪم ڪن ....
بابام میخواست برام بریزھ یھو دید لیوان نیست . یھ دونھ ڪم آوردھ بود ....
تھ دلم گرم شد ....
ولے باز خیلے دلشورھ داشتم .بھ خواهرم گفت لیوانتو بدھ تا براش بریزم . بھانہ آوردم گفتم نمیخوام من دهنے ڪسے نمیخورم (منے ڪہ غیر از آبجیم دهنے ڪسے نمیخوردم😐💔). گفت مگھ نجسه؟ گفتم نھ ولے بدم میاد .
انگار همون موقع همشون دست بھ دست هم داده بودن ڪھ بدن من بخورم ....
مادرم گفت تو همیشھ میخوردے چیو الان بدت میاد؟ پشت سرش خواهرم گفت نھ بابا هیچیش نیست . این حالا چرت و پرت میگھ ڪھ حرامہ و میترسھ گناه ڪنہ . بعد با مامانم بلند خندیدن 💔
بابام خیلے بدش اومد . گفت چھ غلطا؟ این چرندیات چیھ دیگھ؟ حرام؟!
بعد مادرم گفت من باید یھ آخوند برا این بگیرم . حقشہ صبح تا شب بشینہ عمامہ سہمترے بشورھ و دوبارھ خندیدن 😐💔
نمیدونم چھ پدر ڪشتگے سر دین با من دارن ڪھ اینطورے میڪنن😞
منم گفتم نخیر . شما اینو بو ڪنید . ڪل اتاق بو الڪل برداشتھ نمیشھ اصلا بشینے حالم دارھ از ای بو گند الڪل بھ هم میخورھ اون وقت توقع دارین بخورم؟😒
بابام گفت ناراحتے ندارہ ڪھ . الان خودم میرم برات لیوان بیارم و رفت 😰
مادر و خواهرم هیچے نگفتن فقط نگاھ ڪردن ....
واقعا داشتم بیچارھ میشدم . چارھاے جز فرار ڪردن نداشتم. تصمیم گرفتم از خونہ بزنم بیرون . ڪارے از دستم ساختہ نبود
نمیدونم چے شد ڪھ وقتی رفتم چادرمو برداشتم و سریع از خونہ رفتم بیرون زبون مادر و خواهرم بستہ شد و هیچے نگفتن😶
یعنے اصلا جلومو نگرفتن . فقط نگاھ ڪردن . منم سریع رفتم بیرون خونھ مادربزرگم 🖐🏻
دیگھ نفهمیدم چے شد .شب با هزار ترس و لرز برا اینڪھ بابام سوال جوابم ڪنہ ڪھ چرا رفتم برگشتم خونھ .
خیلے عجیب بود هیچڪس هیچے بهم نگفت . هیچے هیچے 😻🖐🏻
اینجا هم باز یھ معجزھ دیگھ از شھید ولایتے بود....
بگذریم. اینو میخوام بگم ڪھ زندگے سراسر آزمونھ و امتحان خدا . ببین رفیق اینو خدا خودش میگھ ڪھ هرڪے برام عزیزترہ بیشتر مورد امتحان قرارش میدم . (بھ وللھ تعریف از خود یا تز دادن نیست ڪھ یہو چندتا اعتقاد خراب فڪر بد نڪنن) پس بدون اگر دارے امتحان میشے خیلے خدا دوست دارھ . بدون دارے امتحان میدے ڪھ خدا بفهمھ آیا میتونھ برا شھادت بگیرتت یا نھ! شھامت مبارزھ و مقابلھ با شیطان رو دارے یا نھ!☝️🏾
اگرم ڪھ اصلا مورد امتحان قرار نمیگیرے بدون خیلے از قافلھ عقبے💔
بدون هنوز یھ مذهبے واقعے نیستے. بدون وقت بھ خودت اومدنھ....
امتحانات سختے در انتظارتھ رفیق 🖐🏻
#ادامھدارد...
#گذشتھاےبےرحم 💔
#قضاوتنڪنمومن ☝️🏻
🥰🥰 #روایت بخشنده ترین بخشنده
【 ݥڪٺݕۮࢪسشۿۮݳ🇵🇸 】
#9 خلاصھ از بعد از تحول دنگ و فنگ برا پاے اعتقاد خودم ایستادن شروع شد و هنوزم هست و ادامھ دارھ ....🚶
#10
دیگھ زیادے حرف زدنم خوب نیست 😄✌️🏻
فقط قصدمو از تعریف تحولم میگم ....
بخدا اینا تعریفے ندارہ . افتخارم نیست ڪھ بخواے از گذشتہ و گناهات بگے. ریا و تز دادنے هم درڪار نیست . هدف جمع ڪردن ممبر و طرفدار و توچشم اومدن و فلان بهمانم نیست .(قابل توجہ یہ سرے ڪند مغز💔)
خیلے سختہ وقتے ببینے تو جامعھاے ڪھ دارے زندگے میڪنے لجن همہ جاࢪو فࢪا گرفتھ و مردم سرزمینت دارن هر روز بیشتر و بیشتر تو این لجن فرو میرن 🙂💔
خیلے سختھ وقتے با چشم اینارو میبینے، با گوشت میشنوے، حسش میڪنے، فڪرش میڪنے 🌪
با خودت میگے خدا یعنے انقلاب و این دینت و این مجاهدتهاے طے ⁴⁰ سال گذشتہ دارھ همینطورے الڪ الڪے از ذهن مردم پاڪ میشھ ؟😞🥀
حتے مذهبے ها؟ .....
حالا ما ڪارے بہ غیر مذهبے ها نداریم . اگہ بخوایم راجب اونا بگیم ڪھ یہ طومارے میشہ برا خودش 🚶🏻♂
بھ وللہ خیلے سختھ وقتے ببینے هر روز همینایے ڪھ داشتن دم از مذهبے بودن و انقلابے بودنشون میزدن ، ادعا رو ادعا میڪردن ، مذهبے بودنشو جار میزدن ، نداے واے اگر خامنہاے حڪم جہادم دهد رو سر میدادن ، دعاے هر دقیقشون شھادت بود ، دارن بیشتر از اون غیࢪ مذهبیا تو این لجن فرو میرن 😞
بھ وللہ سختہ ....
سختھ وقتے ببینے اعتقادات دارہ هر لحظھ بیشتر و بیشتر از ذهنشون میپره ، وقتے ببینے اینقدر معاشرت با نامحرمشونو شوخے گرفتن و تو این راہ راحتن ، وقتے ببینے دارے نہے از منڪرشون میڪنے و اونا بخاطر نادونیشون برا هر گند ڪارے ڪھ میڪنن یھ استدلال دینے چرت میارن ڪھ ڪارشونو انڪار ڪنن ، وقتے ببینے اعتقاداتشون شل شدہ ، ایستادگے و مقاومتشون ڪم شده، دیدشون عوض شده و تو در برابر هیچڪدوم از اینا هیچ ڪارے نتونے بڪنے سختھ🖐🏻💔
آدم وقتے اینارو میبینہ قلبش بھ درد میاد . گریش میگیره . دلش بھ حال امام زمانش و خداے خودش میسوزه . آتیش میگیره وقتے میبینہ ڪھ مردم بہ راحتے با این مذهبے نماییشون پا میزارن رو خون شھدا .
ولے ڪارے از دستش ساختھ نیست 🚶🏻♂🥀
خودمونے بگم 🙂🧡
وقتے یڪے مثل امثال من ڪھ خانواده مذهبے نداره و براے یڪ ثانیہ هم حسرت مذهبے هارو میخوره و واقعا داره برا اعتقادش میجنگھ یا یہ فرد با خانواده مذهبے و اعتقادات بشدت قوے و پاڪ ،ببینھ یہ سرے مذهبے نما با این ڪاراشون دارن اسم تمام مذهبے هاے واقعے رو میبرن زیر سوال و بہ نحوے همہ رو میبرن زیر چتر نجس خودشون ، چطور میتونہ ساڪت بشینہ و بزارہ همینطور دینش از بین بره؟
نمیشھ ...
اون داره زجر میڪشہ وقتے میبینہ اسم اینم ناحق داره همراه مذهبے نماهاے دیگہ در میره🍂
باور ڪن نمیتونہ دست رو دست بزاره و ڪارے نڪنه....
بالاخره اونم در مقابل مردمش مسئولہ ...
اگر بتونہ یڪ نفر رو هم سر عقل بیارہ براش ڪافیہ....
هرچند ڪہ ارزش ڪار اون مثل افتادن یڪ قطره آب توے اقیانوس باشھ 🙂💔
تلاش میڪنہ.... واقعا تلاش میڪنہ....
اینم شد هدف ما .... از زندگے و دردامون گفتیم بہ خیال خوش اینڪہ حداقل یہ نفر بھ خودش بیاد 🙃💔
ببین رفیق ☝️🏽
مذهبے نما خیلے حقالناس گردنشہ . چرا ڪھ وقتے یڪے مثل خانواده من ببینہ یھ مذهبے نما داره مذهبے نمایے میڪنہ فورا بھ خانما میگہ هرچے قره زیر چادࢪه....💔
یا بہ آقایون میگہ بےغیرت تر از پسر مذهبے نیست ...💔
اینا حقالناس نیست؟
چرا هست رفیق ....
حقالناس میلیونها مذهبے واقعے میوفتہ گردنش 🙂
بابد قیامت از تڪ تڪ مذهبیاے واقعے حلالیت بگیره 🍂
پس بھ خودت بیا ☝️🏽
خودت خودت رو سر عقل بیار ...
ببین با خودت چند چندے....
ڪجاے قافلہاے؟
جا افتادے یا نہ؟!
برگرد بغل خدات رفیق 😉💚
اون همیشہ منتظرتہ 🌱
#اینحرفاهمشبہهدفتلنگرهاولمخطابمیڪنمبہخودمچراڪہممڪنہگناهڪارترینفردجهانخودمنباشم 💔
گاهے تحول ایجاد ڪردن تو زندگیمون بد نیست 🙂✨
میشھ داشتن یہ آخر عاقبتے مثل عاقبت من 🌻
شیرینِشیرین 💛
تحولے ڪھ گذشتہ بے رحمت همش برات بشہ تجربہ ....
#بہخودمونبیایم 🖐🏽
#گذشتہاےتجربہآور ♥️
#قضاوتنڪنمؤمن ☝️🏻
#پایان 🚶🏻♂
●○○●
🥰🥰 #روایت بخشنده ترین بخشنده
دختری بود که عاشق خدا بود وقتی هنوز مدرسه نمیرفت قرآن میخوند وقتی پنج سالش بود نماز میخوند اون خدارو دوست داشت. عاشق خدا بود. وقتی تو خونه دعوا میشد فکر کردن به خدا آرومش، میکرد. وقتی تنها بود و ناراحت فقط با خدا حرف میزد،اما با آدمای نادرستی دوست شد و فشار های خونواده باعث شد عشق خدا از یادش بره خدایی که عاشقش بود براش روز به روز کمرنگ تر میشد. پدر و مادرش اونو مجبور به نماز خوندن میکردن، شاید همین ها باعث شد خدایی که عاشقش بود براش بشه یه هیولا که مجبوره عبادتش کنه 😔😔هر روز که میگذشت انگار خدای واقعی رو بیشتر یادش میرفت. بیشتر و بیشتر ازش متنفر میشد😔😔😔😔😔و محدودیت هاش آزار دهنده بود. باخودش میگفت چرا باید نماز بخونم چرا باید حجاب داشته باشم اصلا چرا باید خدارو بپرستم میگفت دوس دارم بزرگبشم و دینمو عوض کنمو از ایران برم. یه روز وضع خیلی خرابتر شد دخترک عاشق کسی که نباید شد و هر روزش شده بود گریه و ناراحتی تنها وقتی خدارو صدا میزد که میخواست بهش بگم خدایا منو به اون برسون و هر روز هم تنها تر از قبل میشد و وضع خرابتر! تا اینکه یه روز صبحوقتی از خواب بیدار شد حدودا ساعت یازده صبح بود رفت تو پذیرایی و چشمش به تلویزیون خورد چیز عجیبی در درونش بیدار شد عکس یه شهید بود نمیدونست کی هست یا کی بوده فقط میدونست شهید شده خود به خود اشکاش سرازیر شد و حالش دگرگون اما دلیلش رو نمیدونست حتی نمیدونست این شهید کیه اما دوسش داشت اونروز برای نماز جمعه رفتن به مصلا و بعد از سالها نمازی با عشق، خوند نه اجبار. از فردا همه از اون شهید میگفتن!دخترک یه دلیل حس کنجکاوی و اشکهایی که با منطق اون جور در نمیومد و همینطور نیرویی که درونش بیدار شده بود در مورد اون شهید تحقیق کرد و خوند و خوند و خوند آری قاسم سلیمانی قطعا برای او قهرمان بزرگی بود
بعد از حاج قاسم به خدا رسید و دوباره به وجود پاکش معتقد شد اما اون فک میکرد خدا فراموشش کرده و دوسش نداره. سه شب تمام فقط گریه میکرد تا اینکه با چشمانی گریون و دستانی لرزون رفت سمت کتاب قرآن. قرآنی که از بچگی داشت.
بازش کرد و روی صفحه اولش شروع به نوشتن برای خدای خودش کرد. اول عذر خواهی کرد و گفت خدایا منو ببخش که اینجا مینویسم اما شاید اینجا ببینیش بعد گفت خدایا من تورو دوس دارم اما تو منو نگاه نمیکنی اگه منو میبینی بهم نشون بده التماست میکنم.
همون شب خواب دید که یه پنجره تو اتاقش باز شده و چند تا کبوتر داخلش پرواز میکنن تو خواب مادرشو صدا زدو بهش گفت مامان خدا منو میبینه خدا منو دوس داره و از خواب بیدار شد
🥰🥰#روایت بخشنده ترین بخشنده
دخترک خوشحال بود خدا اونو میدید و اون الان متوجهش شد.
اما سخت بود اون خیلی از خدا دور شده بود و برگشت سخت و دشوار خصوصا با وجود شیطان و رفقایی که بدترش میکردند. دقیقا اون زمان کرونای بدی گرفتند و پدر دخترک تو بیمارستان بستری شد خودش هم تو اتاق قرنطینه اون مدت نماز هاشو خوند و یادش نرفت اما نمیتونست حجابو شهدا و اجبار های دینو درک کنه.
اون یه دخترخاله داشت که عاشق کتابهای شهدا بود. دخترک هم عاشق کتاب بود اما شهدا نه!
یه روز وقتی برای خرید کتاب به کتابخونه رفت کتاب سلام بر ابراهیمو از داخل قفسه کتابخونه برداشت تا به دختر خالش هدیه بده.
گذشت و گذشت تا اینکه یه شب حدود ساعت 12 که خوندن رمان، جدیدشو تموم کرد حوصلش سر رفت اون معمولا تا نصف شب کتاب میخوند به سمت کتابخونه اش رفت و بین کتابها سلام بر ابراهیمو برداشت.
رفت روی تخت نشست و شروع به خوندن کرد با هر ورق بیشتر از ابراهیم خوشش میومد و با هر ورق قطره اشکی دیگر میریخت تا اینکه جلد دوم کتاب رو تموم کرد با خودش نشست و با ابراهیم سخن گفت. گفت :ابراهیما من تورو خیلی دوس دارم میشه یه جور دیگه کنارم باشی یه جور دیگه صدات کنم و کتاب سلام بر ابراهیم دورو باز کرد تیتر. اول کتاب برادر بزرگتر اومد و ابراهیم شد برادر بزرگتر دخترک.
دخترک عاشق برادرش ابراهیم بود و سعی میکرد شبیه به اون باشه وقتی دید ابراهیم میگفته حجاب حجابشو رعایت کرد و بیشتر و بیشتر در مورد خدا تحقیق میکرد دخترک هر روز مصمم تر میشد و بیشتر رعایت میکرد اون عاشق خدا و شهادت شد و کم کم بابا مهدی و شناخت اون دختری که مامانش میگفت حجابتو رعایت کن حالا به مامانش التماس میکرد چادرشو کنار نزاره اما دنیا نچرخید و مادر و پدرش عوض شدن. اون خیلی ناراحت بود اما چه میشد کرد اون چادری نبود اما عاشق چادر و خدا بود تا اینکه تو مدرسه به اسم رهبر و خدا اهانت شد و دخترک تبدیل شد به کسی که مدام مسخره و اذیت میشد اما همین باعث شد اون چادر سر کنه و دیگر از سرش در نیاره هر چند کلی به خاطرش آزار دید. اما اون دوستای زیادی داشت و بعد از اون همه تلاششو برای شناخت امام و معرفی ایشون به بقیه کرد. اما انگار شیطان راحتش نمیزاشت و میخواست اونو از ایستادن نهی کنه تا اینکه دخترک وابسته به رفیقش شد اما اون رفیق بدجوری دلشو شکست دخترک تا میتونست گریه کرد و گذشته وحشتناکش دوباره بهش یادآوری شد و دوباره یادش اومد. وقتی مشغول تحقیقات همیشگیش بود متوجه شد به گناه بدی معتاد شده و نمیتونه ترکش کنه اون نمیدونست باید چیکار کنه شرمنده و درمانده بود رفت و تابلوی ابراهیمو برداشت و گفت داداشی میدونم منو میبینی اما دستمو بگیر بهم بگو که منو میبینی همون موقع بهش خبر دادن رفیقش رفته تو کما اون خیلی گریه کرد و متوسل شد به ابراهیم وقتی رفیقش بهوش اومد اونو دیده بود و ابراهیم بهش گفته بود که به اون بگه حاجتش برآورده شده و دخترک دوباره از همه چیز مطمئن شد و خدارو به خاطر همه چیز شکر میکرد
🥰🥰#روایت بخشنده ترین بخشنده
ماجرای پسری که امام زمان رو در خواب دید واقعیته من اون طرف رو میشناسم
بسم الله و بالله و فی سبیل الله و علی ملت رسول الله.
از زبان خودش میگم
من یه پسر ۱۷ ساله غیر مذهبی بودم نه اهل نماز نه قرآن نه هیچ
با دختر ها رابطه داشتم فقط حرف و تلفنی
غرق در گناه بودم
خلاصه بگم من عاشق دختری شدم بعد ۱سال در سال تحویل رفت
من هم داغون شدم
همش آرزو مرگ وووو
یک روز صبح از خواب پاشدم یجوری حس آرامش داشتم
اصلا مثل قبل نبود
رفتم روبیکا و خودم گفتم مذهب چیه دین و ایمان و خدا و پیامبر امام چیههه
جستجو زدم کانال گروه مذهبی چله ختم
ووو آورد بالا منم نماز دوست داشتم خدا قبول داشتم برا امامحسین زنجیر سینه کار هم میکردم
من با کانال آشنا شدم و درخواست دادم که نماز یادم بدید اوایل مذهبی بودنم بود
ی دختره اومد بهم نماز یاد داد
منم تمرین کردم نماز ها یاد گرفتم هرچه نماز میخاندم بیشتر سواد و علم دانشم زیاد میشد رفتار هام تغیر میکرد
بعد از مدتی از مذهبی بودنم گذشت
من با حدیث امام صادق آشنا شدم گفته بود هرکه چهل صباح دعا عهد و بخونه امام زمان رو میبینه من رفتم خوندم بعد هر نماز صبح
خدایی به ۳۰ روز هم نرسید
من یک شب در اتاق درحال گوشی بازی بودم
بطور اتفاقی خوابم برد در حین خواب ی مردی قشنگ خوشتیپ خش بو آراسته تمیز بلند قد مرتب وارد اتاق من شد اون مرد امامزمان بود خودم شاهددد بودم در اتاقم بسته بود بازش کرد دستشو گذاشت رودست گیره در اومد تو
هیچ نگفت ۵ الی ۱۰ دیقه وایساد
من از خواب پریدم بگم من امام زمانم دیدم باز هم در حالت بیداری من امام زمان رو دیدم چند دقیقه اما بعد این اصلا نمیدونم کجا رفت
اتاقم خوش بو یجوری زد و سبز مثل مرقد امام ها شده بود
من بدنم سست شد و بشدت گریه میکردم انقدررر گریه کردم تا صبح نخوابیدم فقط گریه کردم
ازون روز به بعد من یه آدم دیگه ای شدم تعریف نیست واقعیته
#روایت بخشنده ترین بخشنده
من شدم پسری مذهبی کامل طالب دین و مذهب شدم با مطالعه و جست و جو کردن من علمم پیشرفت کرد منی که اصلا راجب دین ندونستم اصلا
و سربلند شدم مثل قبل غم و اخمو ناراحتی در زندگیم نماند
من با نماز خواندن و کار خوب کردن بیشتر پیشرفت کردم و بیشتر عاشق دین و مذهب اسلام ایران شدم
و همین چند روز پیش درحال نماز مغرب بودم شب جمعه بود من دلتنگ امام زمان بودم
سر نماز بشدت گریه کردم
بعد امام زمان اومد جلوم وایساد ولبخند زد یعنی از بس چهراش مشکل بود من از شدت ذوقق ۳ ساعت یا کمتر فقط گریه کردم
و من کسی بودم نه خدا رو شناختم نه امامن اسلام ن پیامبر
هیچی
ی وحشی بودم اعتراف میکنم نارام بودم بی هدف بی اندیشه اما با این نماز ها نظم و انضباط و ترتیب به کارام اضافه شد
منی که امر به معروفم میکردم الان خودم امر به معروف میکنم
با موفقیت
و در حوزه های دین مذهب مهدویت و کلی چیزا دیگ راجب دین فعالیت میکنم
#روایت بخشنده ترین بخشنده
شب جمعه گذشته
خسته بودم
آهنگ به طاها به یاسین گوش دادم ی فیلم استاد رائفی پور دیدم
اذان کرمانشاه داد
رفتم مغرب بخونم ایستادم اذانمو گفتم
بعد ی حسی اومد تودلم
سبک شدم
توی اتاقم امام زمان تکیه زده بود به دیوار فقط نگام میکرد و لبخند میزد
منم آنچه در توان داشتم مثل بچه ای که برای سیر مادرش گریه میکنه گریه کردم ب شدت انچهتمامتر سر نماز بودم مهر نمازم خیس شد
از شدت ذوق شوق و عشق به امام زمان اینجور شدم بعد از نماز هم کلی گریه کردم
دیگ زدم بیرون رفتم زیر باران دعا کردم
#روایت بخشنده ترین بخشنده
✍ فضیلت روز و نماز جمعه
💠 امام جعفر صادق علیه السلام فرمودند:
هنگامى که امام جمعه از خطبه خلاص شد تا صفهاى نماز منظم شود، در این حال دعا اجابت مى شود و همچنین از آخر روز #جمعه تا غروب خورشید، دعا مستجاب مى شود.[۱]
💠 همچنین حضرت فرمودند:
هیچ قدمى به سوى #نماز_جمعه نمى رود، مگر این که خداوند آتش را از او حرام مى نماید.[۲]
💠 حضرت امام محمدباقر(علیه السلام) فرمودند:
در روز جمعه هیچ عبادتى نزد من محبوب تر از #صلوات بر محمّد و آل محمّد نیست.[۳]
[۱] اصول کافى، ج 3، ص 416
[۲] وسائل الشیعه، ج 5، ص 3
[۳] اصول کافی ج۳ ص 429
[ اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم ]
#حدیث_روز
#روایت
➕ دعــــوت شـــــهــــدا هستیـــــد 👇
-------•••🕊•••-------
@Iran_gavi🌱
-------•••🕊•••-------
✍ #اصلاح_عیوب
💠 امام صادق علیه السلام:
هیچ بندهای نیست که #خیری را در نهان انجام دهد مگر آنکه با گذشت روزگار خداوند خیری از او آشکار سازد
و هیچ بندهای نیست که در نهان کار #شرّی به جای آورد جز آنکه با گذشت زمان خداوند شرّی از او را نمایان سازد.
📚فقه الرضا(ع) ص ۵۲
#حدیث_روز
#روایت
➕ دعــــوت شـــــهــــدا هستیـــــد 👇
-------•••🕊•••-------
@Iran_gavi🌱
-------•••🕊•••-------
🌸🍃🌸🍃
میخوای ببینی پیامبر مهربان خدا (ص)
دربارهی دخترها چی فرمودن؟
#روایت #روز_دختر #میلاد_حضرت_معصومه
#روایت
زمانی که حضرت علی(ع) از جنگ صفین برگشت، و به قبرستانِ پشت دروازه کوفه رسید، رو به مُردگان فرمودند: ای ساکنان خانههای وحشتزا و محلههای خالی و گورهای تاریک!
ای خفتگان در خاک، ای غریبان، ای تنها شدگان، ای وحشت زدگان! شما پیش از ما رفتید و ما در پِی شما رَوانیم و به شما خواهیم رسید.
اما خانه هایتان، دیگران در آن سکونت گزیدند و اما زَنانتان، با دیگران ازدواج کردند و اما اموال شما، در میان دیگران تقسیم شد.
این خبری است که ما داریم.
حال شما چه خبر دارید؟
آن حضرت سپس به اصحاب خود فرمودند: بدانید كه اگر اجازه سخن گفتن داشتند، به شما خبر میدادند كه بهترین توشه (برای زندگی آخرت)، تقوا است.🍃
📖نهجالبلاغه/حکمت۱۳۰▪️منبع
📻🌿 @Iran_gavi 🌿📻