بسم رب الشهداء و الصدیقین
خدمت خواهران عزیز و گرامیام در مجله زن روز
سلامی به گرمای آفتاب خوزستان و به لطافت نسیم بهاری از این راه دور برای شما میفرستم. مدتهاست که منتظر نامه شما هستم؛ ولی تا حالا که عازم دانشگاه اصلی هستم، جوابی از شما دریافت نکردهام. البته مطمئن هستم که شما نامهام را جواب خواهید داد؛ ولی امیدوارم وقتی شما جواب بدهید، من در این دنیای فانی نباشم.
حدود یک هفته بعد از این که برای شما نامهای نوشتم و گفتم خواهر خواندهام مرا ترغیب به گناه کبیره زنا میکند، شبی در خواب دیدم که مردی با کتوشلوار سبز در خیابان مرا دید و به من گفت: «امیر برو به دانشگاه اصلی، وقت را تلف نکن.» من این خواب را از روحانی مسجدمان سؤال کردم و ایشان گفتند که دانشگاه اصلی یعنی جبهه. من هم از این که خدا دست نیاز مرا گرفته بود و راهی به روی من گشوده بود، خوشحال شدم و حال عازم جبهه نور علیه تاریکی هستم. البته این نامه را به کادر دبیرستان میدهم تا اگر خوشبختانه شهید شدم و بعد از شهادت من نامه شما آمد، این نامه را برایتان پست کنند تا از خبر شهادت من آگاه شوید.
البته من نمیدانم حالا که این نامه را مطالعه میکنید، اصلا یادتان هست که در نامه قبلی چه نوشتهام یا اینکه کثرت نامههای رسیده شما موضوع نامه مرا در خاطر شما پاک کرده است. به هر شکل همانطور که در نامه قبلی هم نوشته بودم، پدر و مادر من آدمهای درستی نیستند و رفتار و گفتار و کردارشان غربی است و خواهرخواندهام هم که این موضوع را بعد از آمدن به منزل ما دید، فکر کرد من هم زود تسلیم میشوم؛ ولی او کور خوانده است.
من مدتها با شیطان مبارزه کردهام و خودم را از آلودگی حفظ کردهام. ولی فکر میکنید که تا کی میتوانستم در مقابل این شیطان دخترنما مقاومت کنم و برای همین و باتوجه به خوابی که دیده بودم، تصمیم گرفتم که خودم را به صف عاشقان حقیقی خدا پیوند بزنم و از این دام شیطان که در جلوی پایم قرار دارد، خلاصی پیدا کنم. من میروم اما بگذار این دختر فاسد بماند.
من فقط خوشحالم که حالا که عازم جبهه هستم، هیچ گناه کبیرهای ندارم و برای گناهان ریز و درشت دیگرم از خداوند طلب مغفرت میکنم. من میروم، ولی بگذار پدر و مادرم که هر دو دکتر هستند و ادعای تمدن میکنند، بمانند و به افکار غربزده خود ادامه دهند. امیدوارم که به زودی از خواب غفلت بیدار شوند. من تا حالا به جبهه نرفتهام و نمیدانم حال و هوای آنجا چگونه است؛ ولی امیدوارم که خداوند ما بندگان سراپا تقصیر را هم مورد لطف خود قرار دهد و از شربت غرورانگیز و مستکننده شهادت به ما بنوشاند. این تنها آرزوی من است.
پدر و مادرم هیچ وقت برای من پدر و مادر درست و حسابیای نبودند. همیشه بیرون از خانه بودند و از صبح زود تا نیمههای شب در حال کار در بیمارستان یا مطب خصوصی یا در مجلسهای فسادانگیزی بودند که من از رفتن به آنها همیشه تنفر داشتهام. هیچوقت من محبت واقعی پدر و مادرم را احساس نکردم؛ چون اصلا آنها را درست و حسابی ندیدهام. بعد هم که این دختر را پیش ما آوردند که زندگی آرام و بدون دغدغه مرا تبدیل به توفان مبارزه با گناه کردند. با این همه همانطور که گفتم خوشحالم که به گناهی که خواهرخواندهام مرا به آن تشویق میکرد، آلوده نشدم.
ضمنا از طرف من خواهش میکنم به روانشناس مجله بگویید که در نوشتههایتان حتما این موضوع را به پدر و مادرها تذکر دهند که پدر و مادری فقط این نیست که بچه به دنیا بیاورید و آنوقت به امید خدا رها کنید؛ بلکه به آنها بگویید پدر و مادری یعنی محبت و توجه به فرزند. امیدوارم من آخرین پسری باشم که از این اتفاقها برایم میافتد. البته نمیدانم که این موضوع را خانم روانشناس باید بگوید یا کس دیگری. به هر صورت خودتان این پیام را به هر کسی که مناسب میدانید برسانید تا او در مجله چاپ کند.
قلبم با شنیدن کلمه شهادت تندتر میزند و عطش پایانناپذیری در رسیدن به این کمال در وجودم شعله میکشد. همانطور که گفتم اگر خداوند ما را پذیرفت و شهید شدیم که این نامه را از طرف رئیس دبیرستان برایتان میفرستند و اگر لایق و شایسته رسیدن به این مقام رفیع نبودم و برگشتم، اگر نامهای از شما دریافت کرده بودم، حتما جوابش را میدهم.
البته امیدوارم برنگردم؛ چون آنوقت همان آش است و همان کاسه. بیشتر از این وقت شما را نمیگیرم. برای من دعا کنید. سلامتی و موفقیت همه شما خواهران گرامی را از خداوند متعال خواستارم و در پایان آرزو میکنم که همه انسانهای خفته، مخصوصا پدر و مادر و خواهرخواندهام از خواب غفلت بیدار شوند و رو به سوی اسلام بیاورند. عرض دیگری نیست. خداحافظ و التماس دعا
والسلام علی عبادالله صالحین
برادرتان امیر ۱/۱۰/۶۵
7.11M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
♦️شوخی های یک شهید در هنگام مصاحبه
🔹احسان محبوبی؛ همین جوان شوخ این فیلم سال ۶۵ در سن بیست سالگی، در عملیات کربلای پنج #شهید شد. داداش بزرگترش حسن، هم سال۶۲ در والفجر چهار شهید شده بود.
نثار روح باصفای این شهید عزیز صلوات و فاتحهای بخوانیم.
یه سالی طلائیه مستقر بودم برای روایتگری
یه جمع دانشجویی اومدن یادمان.
بهار بود.
از سه راهی شهادت عبور کردیم به سمت راست، یه جایی پیدا کردیم و نشستیم به صحبت...
یادمه اون روز کاروان هم خیلی نیومده بود.
روایتگری و روضه تموم شد و بچه ها رفتن سمت اتوبوس ها و من همون جا موندم.
منطقه خلوت بود، تنها داشتم همون جا قدم می زدم، دیدم بچه ها روی زمین چیزهایی رو حکاکی کردن.
اون موقع گوشی لمسی و اینا نداشتم که از نوشته ها عکس بگیرم.
فقط یادمه یه دانشجو نوشته بود:
خدایا عوضی بودیم عوض شدیم.
این هنر شهداست، وقتی کششی باشه سریع طرف رو جذب می کنن...
جانباز قطع نخاعی ناصر توبهای در سن ۲۱ سالگی فرماندهی یکی از گردانهای لشکر ۴۱ ثارالله کرمان را بر عهده داشت که در آن زمان حاج قاسم سلیمانی در سمت فرماندهی لشکر خدمت می کرد.
سردار شهید حاج قاسم سلیمانی وقتی نزدیک ایام عید می خواست به کرمان و به دیدار والدین خود برود به همسر این جانباز زنگ می زد و می گفت: "من دو روز به خانه شما می آیم."
لباسی تهیه می کرد و به خانه او می رفت. جانباز را استحمام می داد، تخت او را آماده می کرد و در این دو روز به همسر جانباز می گفت کار آشپزخانه هم به عهده من است؛ دو روز خدمت گذاری این جانباز قطع نخاعی را داشت؛ بعد به سمت خانه خودش میرفت.
تا شهید نباشی، شهید نمیشوی
روز جانباز مبارک
مسند نشينانِ بزم كرامت
++======++
قرآن كريم از اموري به عنوان محور كرامت، ياد فرموده كه معروف ترين بلكه اساسي ترين آنها تقوا است، كه: (إنّ أكرمكم عنداللّه أتقاكم)[1].
يكي ديگر از محورهاي اصلي كرامت، مقام والاي شهادت است و بر پايهي بيان هاي قرآني مي توان دريافت كه هر كس شهيد راه خداست، واقعاً مكرّم است.
از اين رو، خداي سبحان دربارهي شهيدِ سوره يس مي فرمايد: پس از قيام براي دفاع از دين و شهادت در اين راه، به مقام و مكرمتي بلند، دست يافت و گوشه اي از آن در پيام شهادتش اين گونه جلوه گر شد: اي كاش خويشان من در مي يافتند كه پروردگارم چگونه حجاب ها و غبارها را از من برگرفت و چه سان به جمع مكرّمان و بزرگواران ملكوت، را هم داد: (قيل ادخل الجنّة قال ياليت قومي يعلمون بما غفرلي ربّي وجعلني من المكرمين)[2].
===========
[1]ـ سورهي حجرات، آيهي 13.
[2]ـ سورهي يس، آيات 26 ـ 27.
آیت الله جوادی آملی، صورت و سیرت انسان در قرآن، ص 336
https://eitaa.com/shahidaneh110