eitaa logo
زندگی شهیدانه
219 دنبال‌کننده
1.4هزار عکس
751 ویدیو
77 فایل
سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی: «تا کسی شهید نبود، شهید نمی شود. شرط شهید شدن، شهید بودن است. اگر امروز بوی شهید از رفتار و اخلاق کسی استشمام شد، شهادت نصیبش می شود. تمام شهدا دارای این مشخصه بودند». ادمین: @Ashahidaneh110 #زندگی_شهیدانه
مشاهده در ایتا
دانلود
بنا  بر اين بود که هر چهارصد نفر را به زيارت ببرند که تقريباً هر سه آسايشگاه با هم مي شد . آن موقع ما در آسايشگاه دو بوديم که در اولين گروه زيارت قرار گرفتيم . وقتي که ديگر بنا شد به زيارت برويم بچه ها در پوست خود نمي گنجيدند و همه هواي کربلا به سرشان افتاده بود . آن بچه هايي که قرار بود در سري هاي بعدي بروند به آسايشگاه هاي ما مي آمدند و با حال عجيبي مي گفتند که از طرف ما هم نائب الزيارة باشيد ، معلوم نيست که ما را ببرند شايد پشيمان شوند . يکسري پارچه و جانماز که مي خواستند متبرک شود را به ما دادند . ما را اوايل شب سوار اتوبوس کردند و به راه آهن موصل بردند و آنجا سوار قطار شديم تا به بغداد برويم .  قطارش واگني و صندلي هايش مثل صندلي هاي اتوبوس بود که دوبه دو روبه روي هم قرار مي گرفت . در هر واگن دو الي سه نگهبان گذاشته بودند که باتوم به دست بودند. 👇👇👇
در مسير بعضاً اتفاقات جالبي مي افتاد . مثلاً ما چون مي دانستيم ما را سامرا و کاظمين نخواهند برد گفتيم لااقل از دور اگر گنبد و بارگاهشان را ببينيم از دور به اين امامان سلامي بدهيم . لکن به عراقي ها گفته بوديم که اگر گنبدشان را ديديد به ما نشان بدهيد . خدا حمدا... دکامي زاده را رحمت کند مي گفت : «10 بار به ما سامرا را نشان دادند . الکي مي گفتند اهنُ سامرا ، اهنُ سامرا ( اينجا سامراست ) ، بچه ها با يک حالي بلند مي شدند که السلامُ عليک يا امام هادي و امام حسن عسگري که بعد از نيم ساعت يکي ديگه مي آمد مي گفت    اهنُ سامرا » 👇👇👇
صبح به بغداد رسيديم و از بغداد ما را با اتوبوس به سمت نجف حرکت دادند . با ديدن نخلستان ها و بعد هم گنبد و بارگاه اميرالمؤمنين (ع) يواش يواش اشک و ناله ي بچه ها شروع شد . بالاخره سالها فقط اسم کربلا و نجف را شنيده بودند و در شوق ديدار عتبات لحظه شماري مي کردند و تقريباً برايشان غير قابل تصور بود که يک روزي اين آرزويشان برآورده شود . آن حس و حال برايمان عجيب بود و اصلاً قابل توصيف نيست . به حرم رسيديم ، از اتوبوس ها سريع پياده شديم . چون مردم در دو طرف ايستاده بودند و نگاه مي کردند ، گفتند که سريع داخل برويد . ما دويديم و رفتيم داخل صحن نشستيم . مثل همان صفهاي آماري که در اردوگاه مي نشستيم ما را پنج تا پنج تا نشاندند . چند دقيقه اي سکوت حکم فرما شد و کبوترهاي حرم بالاي سرمان شروع کردند به پرواز کردن که يکدفعه بغض   بچه ها ترکيد . چهارصد نفر بلند بلند داد مي زدند . آنقدر بچه ها گريه کردند که قابل وصف نيست. 👇👇👇
مظلوميت و غربت از در و ديوار مي باريد و گويا بچه اي بعد از سالها پدرش را پيدا کرده و به او پناه آورده و مي خواهد از دست کساني که در حقش بدي و ظلم کرده اند شکايت کند ، چنين حسي داشتيم. حالات مختلفي بود که باعث شد اين بغض چندين ساله سر باز کند و به شکل اشک جاري شود. گفتند که هر کس مي خواهد وضو بگيرد ، بگيرد . وضو گرفتيم و داخل حرم شديم . زمان زيادي نگذاشتند که داخل حرم بمانيم گفتند سريع زيارت کنيد که مي خواهيم به کربلا برويم . من آنقدر مات و مبهوت بودم که اکنون يک شبهي از کربلا و نجف در ذهنم هست . وقتي وارد شده بودم مثل بقيه طواف نکردم ، مقابل ضريح نشستم . 👇👇👇
بعد از زيارت بيست دقيقه اي ما را سوار اتوبوس کرده و به سمت کربلا حرکت دادند ، اتفاقات جالبي هم در اين بين افتاد . چون در اردوگاه مدام مي گفتند که مي خواهند به کربلا ببرند و کسي نمي گفت نجف و کربلا ، بعضي ها فکر مي کردند که اينجايي که الآن آمديم کربلاست . سوار اتوبوس ها که شده بوديم ، هنوز زمزمه ي گريه ها به راه بود که يکي از بچه ها با همان حالت گريه به بغل دستي اش گفت : برادر ، ما را کجا مي برند ؟ آن هم با همان حالت گريه گفت : دارند ما را به کربلا مي برند . بعد يکدفعه انگار که شوکه شده باشد گفت : پس اينجا کجا بود ؟ گفت : نجف . گفت : من يک ساعت است که دارم مي گويم يا اباعبدا... ، چر ا کسي به من نمي گويد ... 👇👇👇
بالاخره بعد از طي مسافتي به کربلا رسيديم . اول ما را به حرم سيدالشهدا بردند . بچه ها وقتي پياده شدند به حالت سينه خيز مي رفتند که عراقي ها آمدند و ما را زدند و گفتند که سينه خيز نرويد . بعد از زيارت ما را پياده به صف کردند و از بين الحرمين به سمت حرم حضرت عباس بردند . در راه يکدفعه صداي گريه و ناله بچه ها بلند شد و موجي ايجاد شد که حتي مردمي که در اطراف خيابان بين الحرمين ايستاده بودند نيز با صداي بلند گريه مي کردند . خيلي فضاي عجيبي بود ، فکر مي کنم در آنجا بچه هاي ديگر نيز مثل من به ياد مصيبت اسراي کربلا افتاده بودند که وارد کوفه و بازار شام شده بودند . بعثي ها هم داد و بيداد مي کردند که سرهايتان بالا نباشد ، پايين بياندازيد . حال ما با لباس اسيري و مردم هم در اطراف نگاه مي کردند به حرم حضرت عباس رفتيم و زيارت کرديم . بعد از زيارت ما را به سالني در طبقه بالا بردند و نهار خيلي ساده اي دادند که به دليل خوردنش در حرم حضرت عباس ، برايمان بسيار خوشمزه بود . بعد هم بعنوان دسر ، هويج را همانطور که از زمين کنده بودند ، نشسته و با حالت گلي برايمان آوردند و گفتند بخوريد ... 👇👇👇
يک بنده خدايي ، از همان خدام حرم که برايمان دوغ مي آورد ، آنقدر از ديدن ما خوشحال شده بود که آن پله ها را تند و سريع بالا و پايين مي کرد و تند تند برايمان دوغ مي آورد و آنهم به اين دليل بود که مي خواست با اين بهانه بيشتر بچه ها را ببيند . بعد از نهار به سمت اردوگاه حرکت کرديم . شب ، ديروقت بود که به اردوگاه رسيديم . وقتي وارد آسايشگاه شديم ديديم بچه هايي که مانده بودند ، آسايشگاهمان را تميز کرده اند و حتي جايمان را پهن کردند ، بطوري که همه چيز براي استراحتمان آماده بود که بعد از اين ، ديگر اين عمل بچه ها بصورت يک سنت شد و کساني که زيارت مي رفتند بقيه بچه ها يي که مي ماندند اين کارها را برايشان انجام مي دادند . 👇👇👇
خلاصه چهار پنج سري از بچه هاي اردوگاهمان را بردند که در سري آخر درگيري شد . ظاهراً بچه ها در لوله هاي خودکار پيام هايي را نوشته بودند و براي مردم عراق مي انداختند که عراقي ها ديده بودند ، و همچنين عکس صدام را هم که در جلوي اتوبوس چسبانده بودند را پاره کردند و به همين دليل درگير شده بودند . کار به بغداد مي کشد و هيأتي از بغداد به اردوگاه مي آيند تا موضوع را بررسي کنند . بچه ها به آن هيأت مي گويند که افسر فُضيل تعهد کتبي داده بود که عکس صدام را به ماشين نزنند . اعضاي آن هيأت تعجب مي کنند و فُضيل را با آقاي محرم آهنگريان که در آن زمان ارشد اردوگاه بود روبرو کردند . فُضيل انکار کرد و گفت اينان دروغ مي گويند ، من چنين تعهدي نداده ام ، چون فکر نمي کرد بچه ها از روي آن تعهد کپي گرفته اند . آقاي آهنگريان يکدفعه کاغذ تعهد را مي آورد و مي گويد : اينهم امضاي فُضيل ! خلاصه فُضيل را بردند و نمي دانيم که چه بر سرش آوردند . اما در مورد زيارت اين را بگويم که وقتي حاج آقا ابوترابي را – که در آن زمان در صلاح الدين 5 ( رهبران ) بودند – به کربلا بردند بعد از زيارت به بچه ها گفته بودند : من تا بحال 18 بار به کربلا آمده ام ولي هيچ کدام به اندازه ي اين سفري که با لباس اسيري بوده است برايم معنويت نداشت . ما در آن فضا به ياد شهدا و امام (ره) بوديم و چون شهدا قبل از شهادت در آخرين ديدارشان مي گفتند که سلام ما را به سيد الشهدا و حرم اباعبدا... برسانيد ، احساس مي کرديم که حامل آن پيام هستيم و به نيابت از امام و به نيابت از همه مردم زيارت کرديم . آزاده ناصر قره باغي
🔹شصت هشتمین سالگرد شهدای فدائیان اسلام🌷🌷🌷🌷🌷🌷 🔸۲۷ دیماه ۱۴۰۲ ساعت ۳ بعداز ظهر 🔸قم - انتهای خاکفرج کوچه ۲۳ وادی السلام حسینیه امام عسگری (ع) 🔹از شهید نواب صفوی تا حاج قاسم سلیمانی🌹🌹
هدایت شده از محمد ابراهیم کفیل
🏴 شهادت امام هادی علیه السلام تسلیت باد.
VID_20240115_082414_081.mp3
1.22M
✅ ماجرای نذر مادر متوکل برای امام هادی علیه السلام ▪️ استاد رفیعی
مراقب تمایلات منطق سازِ خود باشیم امام_هادی علیه السلام وَاعلَمُوا اَنَّ النَّفسَ أقبَلُ شَیءٍ لِما أُعطِیَت وَ أمنَعُ شَیءٍ لِما مُنِعَت بدانید که نفس آدمی آنچه را که مطابق میل اوست به آسانی می‌پذیرد و اما چیز‌هایی که مورد میل و قبول او نیست بسیار سخت می‌پذیرد. (بحارالانوار، ج. ۷۵، ص۳۷۱)
صلوات خاصه امام_هادی(علیه‌السلام) : «اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى عَلِيِّ بْنِ مُحَمَّدٍ وَصِيِّ الْأَوْصِيَاءِ وَ إِمَامِ الْأَتْقِيَاءِ وَ خَلَفِ أَئِمَّةِ الدِّينِ وَ الْحُجَّةِ عَلَى الْخَلائِقِ أَجْمَعِينَ اللَّهُمَّ كَمَا جَعَلْتَهُ نُورا يَسْتَضِي‏ءُ بِهِ الْمُؤْمِنُونَ فَبَشَّرَ بِالْجَزِيلِ مِنْ ثَوَابِكَ وَ أَنْذَرَ بِالْأَلِيمِ مِنْ عِقَابِكَ وَ حَذَّرَ بَأْسَكَ وَ ذَكَّرَ بِآيَاتِكَ وَ أَحَلَّ حَلالَكَ وَ حَرَّمَ حَرَامَكَ وَ بَيَّنَ شَرَائِعَكَ وَ فَرَائِضَكَ وَ حَضَّ عَلَى عِبَادَتِكَ وَ أَمَرَ بِطَاعَتِكَ وَ نَهَى عَنْ مَعْصِيَتِكَ فَصَلِّ عَلَيْهِ أَفْضَلَ مَا صَلَّيْتَ عَلَى أَحَدٍ مِنْ أَوْلِيَائِكَ وَ ذُرِّيَّةِ أَنْبِيَائِكَ يَا إِلَهَ الْعَالَمِينَ».
: امیدوارم حضورم در سوریه مرا به امام زمان(عج) نزدیک ڪند... خیلی اهل نصیحت و توصیه نیستم چون خودم بیشتر از همه به آن نیاز دارم، فقط جهت یاد آوری: ۱. نماز ڪه انسان را از فحشا و منڪر دور مے ڪند ۲. روزه ڪه سپر آتش است ۳. یادآورے مرگ ۴. جهاد با نفس ۵. ولایت مدارے و گوش به فرمان رهبر بودن ۶. دعا براے سلامتے و فرج آقا ۷. طلب شهادت... 🌷
تو زندگی نامه شهدا مادرانه خیلی نوشته شده بعض هاش رو هم اینجا معرفی کردم کتابی که همه چیز رو از زبان مادر روایت کنه ولی پدرانه خیر یا لااقل من ندیدم
نکته دیگه اینکه تا حالا زندگی هیچ شهید رو نخوندم که مادر شهید شاذ بزنه و خودش تو خط خدا و پیغمبر و انقلاب و نظام نباشه و بچه اش انقلابی بار اومده باشه و شهید. اما دیدم شهدایی که پدرشون کاملا مخالف بوده و اشتباهی حتی تو زندگی یکی از شهدا می خوندم که نوشته بود پدر فقط یه بار رفت تظاهرات قبل انقلاب و وقتی برگشت شروع کرد به گریه کردن. وقتی ازش ماجرا رو پرسیدن گفت من چرا رفتم تو خیابون و مرگ بر شاه گفتم. شاه به این خوبی مگه چه گناهی داره☺️ یا پدر شهیدی بود که خدابیامرز تا همین اواخر منتهی به فوتش هم دل صافی با نظام و انقلاب نداشت ولی مادر شهید ندیدم که اینطور باشه. یعنی هر چند نقش پدر خیلی موثر است ولی مادر و بهره مندی از عنصر عاطفه و به کار گرفتن اون خیلی بیشتر از عناصر دیگه پیش برنده است و به فرزند جهت می ده حالا وای به حال فرزندی که مادرش ولو دیندار ولی از ظرفیت عاطفی پایینی برخورار باشه.
جواب شهید نواب صفوی به بازجوی پرونده: 🔹«من سرباز اسلام هستم و آقای بروجردی افسر هستند و تا زمانی که‌ سرباز‌ هست، افسر به میدان نمی‌رود. ایشان، مقامشان عالی‌تر است و از طرفی، ما هستیم. اگر ما نبودیم، ایشان اقدام‌ می‌فرمودند. با‌ وجود‌ ما، لازم‌ نیست‌ که ایشان اقدام بکند.»
علت ملاقات با شاه   پس از ترور كسروي, نواب به آذربايجان رفت.  سالها قبل شخصي به نام «سيد مهدي » در جلسات نواب شركت مي‌نمود. زمانيكه رهبر فداييان حال او را جويا شد به او اطلاع دادند كه سيد مهدي در زندان منتظر صدور حكم اعدام است.  نواب براي اينكه بتواند او را از زندان آزاد كند به دفتر استاندار رفت. استاندار بي‌توجه به او مشغول كارش بود و چون او را نمي‌شناخت در حاليكه سرش پايين بود پرسيد: «چه كار داري؟» نواب با صداي بلند گفت: «برخيز! شاه بختي», وقتي يك روحاني پيش شما مي‌آيد بايد به عمامه‌اش به سيادتش احترام بگذاري. چرا برنخواستي؟»  استاندار كه تا آن زمان چنين برخوردي از طرف يك روحاني نديده بود, سراسيمه از جا برخاست و با احترام از نواب دعوت نمودكه بر روي صندلي بنشيند. رهبر فداييان پس از يك گفتگوي طولاني تقاضايش را اعلام نمود و استاندار قول مساعدت داد اما نواب آرام ننشست و طي تلگرافي از شاه درخواست ملاقات كرد و چون موفق به اين ملاقات نشد اعلاميه‌اي به اين مضمون در روزنامه‌ها چاپ نمود: «شاه ايران را در ميان حصاري سنگي در دربار زنداني كرده‌اند.» سرانجام امام جمعه تهران كه مي‌دانست نواب آرام نمي‌نشيند از «محمود جم» وزير دربار خواست تا وقت ملاقاتي به نواب بدهند و بالاخره اين فرصت فراهم آمد.
 ملاقات با شاه  روز ملاقات نواب با شاه فرا رسيد. محمود جم به نواب گفت: «ملاقات اعليحضرت تشريفاتي دارد, زمانيكه به نزد ايشان رفتيد, تعظيم كنيد, با سربازهايي كه به شما سلام نظامي مي‌دهند, به گونه‌اي برخورد كنيد كه افسرهاي ما دلسرد نشوند؛ ساعت ملاقات شما يك ربع است.»  نواب به او پاسخ داد: «لازم نيست شما بگوييد خودم مي‌دانم.» رهبر فداييان بي‌توجه به سخنان وزير دربار در پاسخ سلام افسران در حاليكه دستش را بالا گرفته بود گفت: «سرباز اسلام باشيد, در راه اسلام حركت كنيد.»  شاه در كنار درخت ايستاده بود نواب جلو رفت. محمد جم گفت: «تعظيم كن.» نواب خيلي آرام گفت: «خفه شو.» پس از سلام نواب, شاه به او دست داد و گفت: آقاي نواب صفوي! ما از فعاليتهاي شما در عراق باخبر هستيم.  نواب فوراً پاسخ داد: «براي مسلمان, همه كشورهاي اسلامي يكي است؛ «نجف, ايران, ‌مصر و مراكش» همه جاي دنياي اسلام خاك مسلمانان است. وظيفه مسلمان اين است كه كارش را انجام دهد.» دوباره شاه پرسيد: «آقاي نواب صفوي چه مي‌خوانيد؟ من شنيده‌ام شما طلبه هستيد و درس مي‌خوانيد. ما آمادگي داريم كه هزينه تحصيل شما را تأمين كنيم.» نواب دستش را محكم بر روي ميز كوبيد و گفت: «من درس هستي و سياه مشق زندگي مي‌خوانم و مردم مسلمان ايران اين قدر غيرت دارند كه اين سرباز كوچك امام زمان عجل الله فرجه را خودشان اداره كنند. اما من به شما نصيحت مي‌كنم: اين دغل دوستان كه مي‌بيني   مگسانند گرد شيريني شما بايد از فلسطين حمايت كنيد. شما با مردم مظلوم و فقير باشيد.» در همان ديدار با تقاضاي نواب, شاه با يك درجه تخفيف حكم حبس «سيد مهدي » را صادر نمود. پس از پايان وقت ملاقات نواب, شاه به وزير دربار گفت: «اين سيد مثل يك افسر كه با سرباز صحبت مي‌كند با من صحبت كرد و اصلاً انگار نه انگار شاهي وجود دارد. اين چه كسي بود كه فرستاده بودي اينجا؟»
پيشنهاد شاه به نواب  امام جمعه تهران «دكتر سيد حسن امامي» پس از بازگشت نواب از مصر به ملاقات رهبر فداييان رفت و گفت: «اعليحضرت براي تجليل از مقام فضل و كمال آقاي نواب صفوي, نيابت توليت آستان قدس رضوي را به ايشان تفويض مي‌كنند و اختيار مي‌دهند كه آقاي نواب صفوي درآمد آنجا را با نظر خود به مصارف شرعيه برسانند و از حمايت كامل اعليحضرت برخوردار باشند, مشروط بر اينكه در كار سياست مملكت هيچ مداخله‌اي نداشته باشند.»  چهره نواب از خشم سرخ شد, با ناراحتي و عصبانيت به امام جمعه گفت: «پسرعمو, اينكه به شما مي‌گويم‌, مكلف هستيد كه عيناً به اين سگ پهلوي برسانيد, به او بگوييد كه تو مي‌خواهي مرا با دادن پست و مقام و پول فريب بدهي و خودت آزادانه, هر كاري كه مي‌خواهي با دين خدا و مملكت اسلام, انجام دهي, اين محال است . من يا تو را مي‌كشم و به جهنم مي‌فرستمت و خود به بهشت مي‌روم و يا تو مرا مي‌كشي و با اين جنايتت باز هم به جهنم رفته و من در بهشت در آغوش اجدادم جاي مي‌گيرم. ولي در هر حال تا من زنده هستم امكان ندارد ساكت باشم و بگذارم تو هر كار كه مي‌خواهي انجام دهي.»  دكتر سيد حسن امامي پس از مذاكره با نواب نااميد به نزد شاه بازگشت
37.51M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔷برنامه مستند شهید حاج احمد کاظمی ( سرباز چهل و شش ساله ) 🔻قسمت اول: https://telewebion.com/episode/0xabc5233 🔻قسمت دوم: https://telewebion.com/episode/0xabc5c14 🔻قسمت سوم: https://telewebion.com/episode/0xabc624f 🔻قسمت چهارم: https://telewebion.com/episode/0xac0f652 🔻قسمت پنجم: https://telewebion.com/episode/0xac6561c
📿 فضیلت اوّلین شب جمعه ماه رجب اوّلین شب جمعه ماه رجب را، «لیلة الرّغائب» گویند. رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌وآله) در روایتى که فضیلت ماه رجب را بیان مى‌کرد فرمود: «از اوّلین شب جمعه ماه رجب غافل نشوید که فرشتگان آن را «لیلة الرّغائب» نامیدند». آنگاه رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌وآله) اعمالى را براى آن شب به این کیفیّت بیان فرمود: روز پنج شنبه اوّل ماه را روزه مى‌گیرى، چون شب جمعه فرا رسید، میان نماز مغرب و عشا دوازده رکعت نماز مى گذارى (هر دو رکعت به یک سلام) و در هر رکعت از آن، یک مرتبه سوره «حمد» و سه مرتبه «إنّا انزلناه» و دوازده مرتبه «قل هو الله احد» را مى خوانى. پس از اتمام نماز هفتاد مرتبه مى‌گویى: «أللّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد النَّبِىِّ الاُْمِّىِّ وَعَلى آلِهِ» آنگاه به سجده مى روى و هفتاد بار مى گویى: «سُبُّوحٌ قُدُّوسٌ رَبُّ الْمَلائِکَةِ وَالرُّوحِ» سپس سر از سجده برمى دارى و هفتاد بار مى گویى: «رَبِّ اغْفِرْ وَارْحَمْ وَتَجاوَزْ عَمّا تَعْلَمُ، إِنَّکَ أنْتَ العَلِىُّ الاْعْظَمُ» بار دیگر نیز به سجده مى روى و هفتاد مرتبه مى گویى: «سُبُّوحٌ قُدُّوسٌ رَبُّ الْمَلائِکَةِ وَالرُّوحِ» آنگاه حاجت خود را مى طلبى که ان‌شاءالله برآورده خواهد شد. برگرفته از سایت رسمی آیت الله بهجت ره 🟢 التماس دعا
🥀 مومن سنگینیِ معصیت را چون کوهِ اُحُد بـر روی شــانه هـای خـود حـس می کنـد. 🥀 گناه را کوچک نشمارید و از انجامِ کارهای نیک نهراسید.
🥀می گفت « دوست دارم شهادتم در حالی باشد که در سجده هستم » 🥀یکی از دوستانش می گفت : در حال عکس گرفتن بودم که دیدم یک نفر به حالت سجده پیشانی به خاک گذاشته است . فکر کردم نماز می خواند ؛ اما دیدم هوا کاملاَ روشن است و وقت نماز گذشته ، همه تجهیزات نظامی را هم با خودش داشت . 🥀جلو رفتم تا عکسی در همین حالت از او بگیرم . دستم را که روی کتف او گذاشتم ، به پهلو افتاد . دیدم گلوله‌ای از پشت به او اصابت کرده و به قلبش رسیده ، آرام بود انگار در این دنیا دیگر کاری نداشت . 🥀صورتش را که دیدم زانوهایم سست شد به زمین نشستم . با خودم گفتم : «این که یوسف شریف است ✍ راوی: همرزم شهید "شهید یوسف شریف"
در این انــقلاب آنقدر کـار هست، که می‌توان انجام داد. بی‌آنکه هیــچ پست، سمت، حکم و ابلاغی درکار باشد..
أَلَمْ تَرَ إِلَىٰ رَبِّكَ كَيْفَ مَدَّ الظِّلَّ... فرقان۴۵