eitaa logo
امام زادگان عشق
93 دنبال‌کننده
15هزار عکس
4هزار ویدیو
333 فایل
خانواده های معظم شهداء و ایثارگران محله مسجد حضرت زینب علیها سلام . ستاد یادواره امام زادگان عشق ارتباط با مدیر کانال @ya110s تاریخ تاسیس ۱۳۹۷/۱۰/۱۶
مشاهده در ایتا
دانلود
یکی از نقل می‌کرد: قبل از عملیات در سال ۱۳۶۵ بود یک روزی پس از استراحت کوتاه که از شناسایی شب قبل برگشته بودیم، دیدم تنهایی به سمت سنگری که کمی از فاصله داشت می رفت و پس از ساعتی بر می گردد. یک روز کنجکاو شدم و تصمیم گرفت نقی را تعقیب کنم و ببینم به کجا می رود. چند صد متری که از محل اردوگاه ( سنگر پشت خط) دور شدم.... دیدم نقی پشت تپه ای نشسته و به تنهایی مشغول خواندن مناجات و (ع) می باشد. این کار تا اینجا تعجبی نداشت و عادی بود چون اهل دل بود. اما وقتی زاویه دید خود را عوض کردم، ناگهان متوجه نسبتاً بزرگی شدم که از ناحیة کمر تا جلوی صورت بلند شده است. ابتدا خواستم فریاد بکشم و وی را از خطری که در مقابلش بود با خبر سازم، ولی ترسیدم، وضع بدتر شود و آسیب جدی به او برساند، لذا تصمیم گرفتم، ساکت باشم اما در کمال ناباوری دیدم وقتی تمام شد. هم آرام، آرام از مقابل او دور شد. بلافاصله جلو رفتم و با ناراحتی به او گفتم: هر چیزی حدی دارد، این چه وضعی است اگر این به تو آسیب زده بود چکار می کردی؟ سعی داشت از پاسخ من برود، با اصرار من لب به سخن گشود و گفت: این کار هر روز این است، هر روز می آید اینجا و من وقتی می‌خوانم می آید و هنگامی که تمام می‌شود می‌رود در این موقع بود که از من گرفت تا وقتی که است این جریان را برای کسی نکنم با ذکر
🌷🕊🥀🌺🥀🕊🌷 یکی از بچه ها به شوخی پتویش را پرت کرد طرفم . اسلحه از دوشم افتاد و خورد توی سر . کم مانده بود سکته کنم سر شکسته بود و داشت می آمد . با خودم گفتم : الان است که یک برخورد با من بکند . چون خودم را بی می دانستم ، آماده شدم که اگر حرفی ، چیزی گفت ، جوابش را بدهم . او یک از تو جیبش در آورد ، گذاشت رو و بعد از سالن رفت بیرون . این برخورد از تا توگوشی برایم سخت تر بود . در حالی که دلم می سوخت ، با ناراحتی گفتم : آخه یه بزن همانطور که گفت : مگه چی شده؟ گفتم : من زدم رو شکستم ، تو حتی نکردی ببینی کار کی بوده همان طور که را پاک می کرد ، گفت : این جا کردستانه ، از این باید ریخته بشه ، این که چیزی نیست . چنان مرا خودش کرد که بعدها اگر می گفت ، می مردم . با ذکر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
نوزده و بیستم ۵۸ با سید نجمه که هوایم را دارد رودربایستی دارم. مجبورم می‌کند این بار جلو دوربین بروم و علیه جمهوری اسلامی ‌حرف زده و از دموکرات تعریف کنم. به خط می‌شویم و هر کس اتهامش را بیان می‌کند. دست و پا شکسته انگلیسی بلدم. ترکی استانبولی هم ‌صحبت می‌کنم. شانس من خبرنگار ترکیه‌ای‌ با اتیکت عایشه به طرفم می‌آید و می‌گوید: «‌خودت رو معرفی کن.» ـ سعید سردشتی. محمد، پسر عبدالله حسن‌زاده دبیر کل حزب دموکرات، هم که با یک زن فرانسوی ازدواج کرده به عنوان مترجم حضور دارد. او می‌خواهد مطالبم را ترجمه کند ولی با زبان ترکی استانبولی جواب عایشه را می‌دهم. او خوشحال می‌شود و به ترکی می‌گوید: «‌اتهامت چیه؟» ـ نمی‌دانم. ـ چطور نمی‌دونی؟ مگه وکیلت برات نگفته؟ ـ وکیل! کدوم وکیل؟ ـ مگه وکیل نداری؟ ـ الان هیجده ماهه اینجام، هنوز نمی‌دونم واسه چی اسیرم. از صداقت و صراحتم خوشش می‌آید و می‌گوید: «‌قاضی چی، قاضی دارین؟» در اینجا فرد رو محاکمه نمی‌کنن. بلکه پرونده رو محاکمه می‌کنن. بر اساس گزارشات راست و دروغی که به دستشون می‌رسه، واسه ما زندان می‌بُرن. ـ یعنی شما با قاضی صحبت نمی‌کنین؟ ـ اینجا بدترین آدم‌کشا قاضی می‌شن. به خیال خودشون می‌خوان جمهوری اسلامی ‌رو نابود کنن ولی زندانیای بیچاره رو اعدام می‌کنن. ـ مگه تا حالا کسی رو هم اعدام کردن؟ دستم را به طرف گورستان کریسکان دراز می‌کنم و می‌گویم: «‌اگه می‌خواین واقعیت رو بفهمین، برین داخل درۀ کریسکان و قبرا رو بکنین و از اعدامیا فیلم بگیرین.» محمد حسن‌زاده هر چه تلاش می‌کند صحبت‌ها‌یم را بفهمد و جور دیگری برای عایشه ترجمه کند او مانعش می‌شود و می‌گوید: «‌خودم می‌فهمم.» عایشه ترکی صحبت می‌کند و محمد هم ترکی بلد نیست و نمی‌فهمد چه گفته‌ام‌. فیلم این خبرنگار ترکیه‌ای‌ به دست دبیر کل حزب دموکرات می‌رسد و می‌گوید: «‌به این پدرسوخته بگین هیجده ماهه اینجایی هنوز نمی‌دانی جرمت چیه. آن‌قدر نگهت می‌دارم تا بفهمی ‌جرمت چیه.» از آن تاریخ به بعد دیگر هیچ خبرنگار و فیلمبرداری به زندان راه ندادند. در طول دوران زندان ‌تمام سعی و تلاشم را می‌کنم تا نیروهای حزب دموکرات را آگاه کنم و تسلیم ایران شوند. با آن‌ها‌ بحث کرده و دروغ‌ها‌ی دموکرات را برایشان‌ برملا می‌کنم. چند نفر اسلحه را زمین گذاشته و تسلیم دولت می‌شوند. تعدادی هم راه برگشت ندارند حزب را رها کرده و به اروپا پناهنده می‌شوند. احمد غمبار بچه سردشت، حسین مالی، ملاحسین شیوه سالی، ابولهب از این جمله‌اند‌. علی سوره بچه بیوران سردشت توبه کرده و فرار می‌کند و قرار می‌گذارد بیاید و با اسلحه خودش نجاتم دهد. سید لقمان حسینی هم به اروپا می‌رود. : مادر برام قصه بگو خاله غنچه ماهی یکی دو بار با فامیل‌ها‌ به ملاقات سعید می‌رفت. تا برمی‌گشت و خبر سلامتی او را می‌آورد جان به لب می‌شدم. مسئولیت ‌خانه و سه دخترم و سه خواهر سعید و یادگار به دوشم افتاده بود. یک بار خاله غنچه به تنهایی با الاغ به ملاقات سعید رفت. ماشین نبود و باید در سرما و گرما با هر وسیله‌ای‌ خودش را به آنجا می‌رساند. بین راه از کول الاغ افتاده و ته درّه سقوط کرده بود. دست و پا و دنده‌ها‌یش شکسته و نیمه‌جان برگشته بود. حالا باید از خاله غنچه هم پرستاری می‌کردم. پرستاری از خاله غنچه ارزشش را داشت. اندازه ده مرد توانایی و کارایی داشت. در این زمان خبر دادند می‌خواهند سعید را اعدام کنند. اطلاعات دلداری‌مان داد و گفت: «‌هر کاری لازم باشه برای آزادی سعید انجام می‌دیم. هر کس رو بخوان می‌دیم تا سعید رو مبادله کنیم.» گفتند: «‌چندین زندانی داریم که می‌تونیم با سعید مبادله کنیم. غصه نخورین، این جوری می‌خوان روحیه شما رو بشکنن.» مردم هم به شایعات دامن می‌زدند و می‌گفتند: «‌امکان نداره دموکرات سعید رو آزاد کنه.» افراد بانفوذ قول همکاری و سفارش برای آزادی سعید می‌دادند. با خاله غنچه به منزل ده‌ها‌ نفر از وابستگان و طرفداران دموکرات می‌رفتیم و التماس می‌کردیم. هر کسی کاری از دستش می‌آمد به سراغش می‌رفتیم و با واسطه و رشوه سعی داشتیم مانع اعدام سعید شویم. پیش کاک محمد، برادر ملا عبدالله از رهبران حزب دموکرات، رفتیم و گفتم: «‌پنج تا بچه دارم و شوهرم ‌کاره‌ای‌ نبوده، بی سرپرستم و کمکم کن.» دلداری‌ام داد و گفت: «‌نمی‌ذارم اعدامش کنن.» کاک محمد بی‌طرف بود و کاری به دموکرات نداشت ولی برادرش مسئول آنجا بود و حرفش را گوش می‌کرد. زیبا خواهر سعید خواستگار داشت ولی به خاطر اسارت سعید تن به ازدواج نمی‌داد. عاقبت نامه‌ای‌ از طرف سعید به دستمان رسید که .... ⬅️ ادامه دارد. . . . . 🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab 🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
امروز برابر است با : 🗓 6 تیر 1400ه.ش 🗓 16 ذی القعده 1442ه.ق 🗓 27 ژوئن 2021 میلادی 🌸 ذڪر روز 🌸 ای صاحب جلال و بزرگواری امیرالمومنین حضرت علی علیه السلام در روز یکشنبه السَّلامُ عَلَى الشَّجَرَةِ النَّبَوِيَّةِ، وَالدَّوْحَةِ الْهَاشِمِيَّةِ، الْمُضِيئَةِ الْمُثْمِرَةِ بِالنُّبُوَّةِ الْمُونِقَةِ بِالْإِمَامَةِ، وَعَلىٰ ضَجِيعَيْكَ آدَمَ وَنُوحٍ عَلَيْهِمَا السَّلامُ . السَّلامُ عَلَيْكَ وَعَلَىٰ أَهْلِ بَيْتِكَ الطَّيِّبِينَ الطَّاهِرِينَ، السَّلامُ عَلَيْكَ وَعَلَى الْمَلائِكَةِ الْمُحْدِقِينَ بِكَ وَالْحَافِّينَ بِقَبْرِكَ، يَا مَوْلاىَ يَا أَمِيرَالْمُؤْمِنِينَ، هَذاَ يَوْمُ الْأَحَدِ وَهُوَ يَوْمُكَ وَبِاسْمِكَ، وَأَنَا ضَيْفُكَ فِيهِ وَجارُكَ، فَأَضِفْنِى يَا مَوْلاىَ وَأَجِرْنِى، فَإِنَّكَ كَرِيمٌ تُحِبُّ الضِّيافَةَ، وَمَأْمُورٌ بِالْإِجارَةِ، فَافْعَلْ مَا رَغِبْتُ إِلَيْكَ فِيهِ، وَرَجَوْتُهُ مِنْكَ، بِمَنْزِلَتِكَ وَآلِ بَيْتِكَ عِنْدَاللّٰهِ، وَمَنْزِلَتِهِ عِنْدَكُمْ، وَبِحَقِّ ابْنِ عَمِّكَ رَسُولِ‌اللّٰهِ صَلَّى‌اللّٰهُ‌عَلَيْهِ‌وَآلِهِ وَسَلَّمَ وَعَلَيْهِمْ أَجْمَعِينَ. 🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab 🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
🌺‿︵‿🕌‿︵‿🌺 🌸در روزهای جنگ، زیارت حرم مطهر امـام رضـا علیـه السـلام در مشـهد فـرصـت منـاسبـی بـرای در کـردن خستـگی های روحی و جسمی بود. ☘رزمندگانی که به این زیارت مشرف می شـدند، سعی می کـردند با یک عکـس، سـفرشـان را مـاندگار کننـد. 📸آنچـه مـی بیـــــــــنیـد تـصویر شهیـد ابراهیـم هادی و دوسـتان شـان در کنـــــار سقـاخـانه صحــن انقـــــلاب حـرم امام رضا علیه السلام است ✋السلام علیک یا عَلِيِّ بْنِ مُوسَى الرِّضَا الْمُرْتَضَى 😔 سلام ✋ 🌷 🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab 🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
به کسی سوء قصد کردند که دعوت او در گوش طنین انداز است . سالروز ترور نافرجام
به مناسبت به جان توسط منافقین کوردل در ششم تیرماه ۱۳۶۰ ، خطاب به دشمنان انقلاب با سوء قصد به شما که از سلاله و خاندان هستید و جرمی جز خدمت به اسلام و کشور اسلامی ندارید و فداکار در جنگ و آموزنده در و توانا در و دلسوز در صحنه می باشید، میزان تفکر سیاسی خود و طرفداری از خلق و مخالفت با ستمگران را به ثبت رساندند. اینان با به شما عواطف انسان متعهد را در سراسر کشور و جهان نمودند .
سال ۱۳۷۸ که به قم تشریف آوردند، برای آمده بودند. هم آمدند جزء جمعیت ، شخصی به ایشان گفت: حاج آقا شما با این آمدید وسط این ؟ ایشان فرمودند: اگر مردم می دانستند که این چقدر دارد، هیچ کس در نمی نشست.