eitaa logo
امام زادگان عشق
93 دنبال‌کننده
15هزار عکس
4هزار ویدیو
333 فایل
خانواده های معظم شهداء و ایثارگران محله مسجد حضرت زینب علیها سلام . ستاد یادواره امام زادگان عشق ارتباط با مدیر کانال @ya110s تاریخ تاسیس ۱۳۹۷/۱۰/۱۶
مشاهده در ایتا
دانلود
روایت فرشته ملکی همسر شهید شنیده بود دزفول را زده اند. گفته بودند خیابان طالقانی را زده اند. ما خیابان طالقانی مینشستیم. منوچهر می رود اهواز، زنگ می زند تهران که خبری بگیرد. مادرم گریه می کند و میگوید دو روز پیش کسی زنگ زده و چیزهایی گفته که زیاد سر در نیاورده. فقط فکر می کند اتفاق بدی افتاده باشد. روزی که ما رفتیم اندیمشک، حاج عبادیان شماره تلفن همه مان را گرفت که به خانواده ها خبر بدهد. به مادرم گفته بود «مدق الحمدلله خوب است. فکر نمی کنم خانمش زیر آوار مانده باشد. | مدق از این شانس ها ندارد!» به شوخی گفته بود. مادرم خیال کرده بود اتفاقی افتاده و می خواهند یواش یواش خبر بدهند. منوچهر می رود دزفول. میگفت «تا دزفول آن قدر گریه کردم که وقتی رسیدم توی کوچه مان، چشمم درست نمیدید. خانه را گم کرده بودم.» بچه های لشکر همان موقع می رسند و بهش می گویند ما اندیمشک هستیم. اول رفتیم به مادرم زنگ زدیم و خبر سلامتی مان را دادیم، بعد توی شهر گشتیم و من را رساند شهید کلانتری قبل از این که پیاده شوم، گفت نمی خواهم اینجا بمانید. باید بروید تهران.» اما من تازه پیداش کرده بودم. گفت «اگر این جا باشی و خدای نکرده اتفاقی بیفتد، من میروم جبهه که بمیرم. هدفم دیگر خالص نیست. فرشته، به خاطر من برگرد.» شب با خانم عبادیان حرف زدم. بیست، سی خانواده بودیم که خانه دستواره جمع شده بودیم. گاهی چند نفری میرفتیم خانه آقای عسگری یا ممقانی. ولی سخت بود. با بقیه خانم ها هم صحبت کردیم. همه راضی شدند. فردا صبح به آقای صالحی، که وسایل صبحانه را آورد، گفتیم ما برمی گردیم شهر خودمان.
برایمان بلیت قطار گرفت. باید خداحافظی می کرد. وقت زیادی نداشت، اما ساکت بود. هر چه می گفت، باز احساسش را نگفته بود. فقط نمیخواست این لحظه تمام شود. نمی خواست برود. توی چشم های منوچهر خیره شد. هروقت می خواست کاری کند که منوچهر زیاد راغب نبود، این کار را می کرد و رضایتش را می گرفت. اما حالا که نمی توانست و نمیخواست او را از رفتن منصرف کند. گفت «برای خودت نقشه شهادت نکشیها! من اصلا آمادگیش را ندارم. مطمئن باش تا من نخواهم، تو شهید نمیشوی.» منوچهر گفت مطمئنم. وقتی خمپاره میخورد بالای سرم، عمل نمی کند، موهایم را با قیچی می چیند و سالم می مانم، معلوم است که باز هم تو دخالت کرده ای. نمیگذاری بروم، فرشته. نمی گذاری.» فرشته نفس راحتی کشید. با شیطنت خندید و انگشتش را بالا آورد جلوی صورتش و گفت پس حواست را جمع کن، منوچهرخان. من آنقدر دوستت دارم که نمی توانم با خدا از این معامله ها بکنم.» علی را نشاند روی زانوش و سفارش کرد «من که نیستم، تو مرد خانه ای. مواظب مامانی باش. بیرون می روید، دستش را بگیر گم نشود!» با على این طوری حرف میزد. از فردایش که میخواستم بروم جایی، على می گفت «مامان، کجا می روی؟ وایستا من دنبالت بیایم.» احساس مسئولیت می کرد. حاج عبادیان، منوچهر و ربانی را صدا زد و رفتند. آن شب غمی بود بین مان. جیرجیرکها هم انگار با غم می خواندند. ما فقط عاشقی را یاد گرفته بودیم. هیچ وقت نتوانستیم لذتش را ببریم. همان لحظه هایی که مینشستیم کنار هم، گوشه ذهن مان مشغول بود؛ مردها به کارهایشان فکر می کردند و ما دلهره داشتیم نکند این آخرین بار باشد که می بینیمشان. یک دل سیر با هم نبودیم.تهران آمدنمان مشکلات خودش را داشت. همه زندگی مان را برده بودیم دزفول. خانه که نداشتیم. من و على خانه پدرم بودیم. خبرها را از رادیو میشنیدیم. در آن عملیات،عباس کریمی و ملکی شهید شدند، ترابیان مجروح شد و نامی دستش قطع شد. خبرها را آقای صالحی به ما میداد. منوچهر یک تلفن نمیزد. خبر سلامتیش را از دیگران می گرفتم، تا دم سال تحویل. پشت تلفن صدایم میلرزید. می گفت «تو این جوری می کنی، من سست میشوم.» دلم گرفته بود. دوتایی از بچه هایی گفتیم که شهید شده بودند و با هم گریه کردیم. قول داد زودتر یک خانه دست و پا کند و باز ما را ببرد پیش خودش. رزمنده کوله اش را انداخته بود روی دوشش و خسته و تنها از کنار پیاده رو میرفت. احساس می کرد منوچهر نزدیک است. شاید آمده باشد. حتی صدایش را شنید. راهش را کج کرد به طرف خانه پدر منوچهر. در را باز کرد. پوتین های منوچهر که دم در نبود. از پله ها رفت بالا. توی اتاق کسی نبود، اما بوی تنش را خوب میشناخت. حتما می خواست غافلگیرش کند. تا پرده پشت در را کنار زد، یک دسته گل آمد بیرون؛ از همان دسته گل هایی که منوچهر می خرید. از هر گل یک شاخه. خوشحال بود که به دلش اعتمادکرده و آمده آن جا سه ماه نیامدنش را بخشیدم، چون به قولش عمل کرده بود. با آقای اسفندیاری، شوش خانه گرفته بودند. خانه مان توی شوش دو تا اتاق داشت. اتاق جلویی بزرگتر و روشن تر بود. منوچهر وسایل خودمان را گذاشته بود توی اتاق کوچکتر. گفت «اینها تازه ازدواج کردهند. تا حالا خانمش نیامده جنوب. گفتم دلش می گیرد. حالا تو هرچه بگویی، همان کار را می کنیم.» من موافق بودم. منوچهر چهار تا جعبه مهمات آورد که به جای کمداستفاده کنیم؛ دو تا برای خودمان، دو تا برای آنها. توی جعبه ها کاغذ آلومینیومی کشیده بود که براده های چوب نریزد. روز بعد، آقای اسفندیاری با خانمش آمد و منوچهر رفت. تا خیالش راحت میشد که تنها نیستم، می رفت. آقای اسفندیاری دو، سه روز بعد رفت و ما سه تا ماندیم. سر خودمان را گرم می کردیم. یا مسجد بودیم یا بسیج یا حرم دانیال نبی. توی خانه هم تلویزیون تماشا می کردیم. تلویزیون آن جا بغداد را بهتر از تهران می گرفت. میرفتم بالای پشت بام،آنتن را تنظیم می کردم. به پشت بام راه پله نداشتیم. یک نردبان بود که چند تا پله بیشتر نداشت. از همان میرفتم بالا. یکی از برنامه ها اسرا را نشان میداد، برای تبلیغات. اسم بعضی اسرا و آدرس شان را می گفتند و شماره تلفن میدادند. اسم و شماره تلفن را مینوشتیم و زنگ میزدیم به خانواده هایشان. دو تایی ستاد اسرا راه انداخته بودیم. تلفن نداشتیم، می رفتیم مخابرات زنگ میزدیم. بعضی وقت ها به مادرم می گفتم این کارها را بکند. اسم و شماره ها را میدادیم و او خبر میداد به خانواده هایشان. وقتی شوهرهایمان نبودند، این کارها را می کردیم. وقتی می آمدند، تا نصفه شب می رفتیم حرم، هر چه بلد بودیم می خواندیم. می دانستیم فردا بروند، تا هفته بعد نمی بینیمشان.... ⬅️..... 🔻... 👇 🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab 🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
همسر : یک بار سر یک مسئله ای با هم به توافق نرسیدیم، هر کدام روی حرف خودمان ایستادیم، او عصبانی شد، اخم کرد و لحن مختصر تندی به خودش گرفت و از خانه بیرون رفت. شب که برگشت، همان طور با روحیه باز و لبخند آمد و به من گفت: «بابت امروز صبح معذرت می خواهم.» می گفت: «نباید گذاشت اختلاف خانوادگی بیشتر از یک روز ادامه پیدا کند.» 🔻... 👇 🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab 🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
22 مومنی.mp3
12.67M
حجت‌الاسلام و المسلمین بیست و دوم ماه مبارک رمضان
🇮🇷 📝 | مارپیچ سکوت و تهدیدات 🍃🌹🍃 🔻 سفر هفته پیش خانواده رئیس مجلس به ترکیه به حدی حاشیه رسانه‌ای داشت که در طی ۲۴ ساعت تبدیل به خبر اول رسانه‌های ایران شد. 🔹 در فضای رسانه‌ای هم الحمدلله!! احد الناسی از قطار استوری و پست و انتشار مطلب علیه مسئولین و مجلس و نظام جا نماند و همه سوار قطاری شدند که لوکوموتیوران آن جریانی با قصد و غرض سیاسی بود تا دلسوز مردم و نظام، اشتباه نشود کسی موافق این سفر حاشیه ساز نیست. 🔸همین دیروز، سروان پاسدار شهید محمود آبسالان فرزند گرامی سردار آبسالان جانشین فرمانده سپاه سلمان در زاهدان به شهادت رسید، اما نه از لوکوموتیورانی رسانه‌های اصلی خبری شد و نه از قطار سواران استوری به دست و پست نویس و نه از روشنگری و تبیین بچه‌های جبهه انقلاب! که ایها الناس در جمهوری اسلامی، اگر دختر مسئولی به ترکیه می رود، پسر مسئولی هم در زاهدان به شهادت می‌رسد. 🔹مواظب باشیم در دام محو نمایی رسانه‌های امروزی نیافتیم، با محونمایی فرصت تامل روی مسائل را از ما می گیرند، در واقع ما در معرض بمباران خبری و اطلاعاتی هستیم و اساسا فرصتی برای تفکر درباره آنچه رخ می دهد نداریم. 🔺 بر اساس نظریه مارپیج سکوت اگر افراد حس کنند از نظر فکری در اقلیت قرار دارند یا احساس کنند افکار عمومی در جهت فاصله گرفتن از فکر آنها است، ترجیح می دهند سکوت اختیار کنند و هر چقدر اقلیت بیشتر سکوت کنند، مارپیچ سکوت تشدید می شود. ✍ رضا نورزاد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹〰〰🇮🇷〰〰🌹 🌺 بياد مولا، به رسم ادب، اولین حاجت امروزمان را از خداوند رحمان، فرج منجی عالم میخواهیم به حرمت دعای فرج آن حضرت : 🌺 ﷽ 🔆إِلَهِي عَظُمَ الْبَلاءُ وَ بَرِحَ الْخَفَاءُ وَ انْكَشَفَ الْغِطَاءُ وَ انْقَطَعَ الرَّجَاءُ وَ ضَاقَتِ الْأَرْضُ وَ مُنِعَتِ السَّمَاءُ وَ أَنْتَ الْمُسْتَعَانُ وَ إِلَيْكَ الْمُشْتَكَى وَ عَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِ وَ الرَّخَاءِ 🔅اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ🔅 🔆أُولِي الْأَمْرِ الَّذِينَ فَرَضْتَ عَلَيْنَا طَاعَتَهُمْ وَ عَرَّفْتَنَا بِذَلِكَ مَنْزِلَتَهُمْ 🔆فَفَرِّجْ عَنَّا بِحَقِّهِمْ فَرَجا عَاجِلا قَرِيبا كَلَمْحِ الْبَصَرِ أَوْ هُوَ أَقْرَبُ 🔅يَا مُحَمَّدُ يَا عَلِيُّ يَا عَلِيُّ يَا مُحَمَّدُ🔅 🔆اكْفِيَانِي فَإِنَّكُمَا كَافِيَانِ وَ انْصُرَانِي فَإِنَّكُمَا نَاصِرَانِ 🔆يَا مَوْلانَا يَا صَاحِبَ الزَّمَانِ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ أَدْرِكْنِي أَدْرِكْنِي أَدْرِكْنِي السَّاعَةَ السَّاعَةَ السَّاعَةَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ يَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ🙏 بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرِينَ🌷 💐💐💐 💠 و برای سلامتی محبوب: اَللّـهُمَّ كُنْ لِوَلِيِّكَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَعَلى آبائِه في هذِهِ السَّاعَةِ وَفي كُلِّ ساعَة وَلِيّاً وَحافِظاً وَقائِداً وَناصِراً وَدَليلاً وَعَيْنا حَتّى تُسْكِنَهُ اَرْضَكَ طَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فیها طویلا . 💠 الهی... یا حَمیدُ بِحَقِّ مُحَمَد، یا عالی بِحَقِّ علی، یا فاطِرُ بِحَقِّ فاطمه، یا مُحْسِنُ بِحَقِّ الحسن، یا قَدیمَ الاِ حسان بِحَقِّ الحُسَیْن، عجِّلْ لِوَلیِّکَ الْفَرَجَ وَ العافیةَ وَ النَصر بِحَقِّ حَضرَتِ زِینَب(س) 🌺 سلامتی و تعجیل در فرج آقا صاحب الزمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف ) ... 🌺 🌸اللَّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ وَالعَنْ أعْدَاءَهُم🌸 🌻اللّٰھـُم ؏جِّل لِوَلیڪَ الفَرَجْـ🌻