13.42M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 حال و هوای حرم کاظمین در آستانه شهادت امام موسی کاظم علیهالسلام
🔻#اینجا_خیمه_گاه_شهداست... 👇
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
@shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
4_6010539497886846412.mp3
8.53M
چه تک و تنها غریبونه
🎙حاجمحمود کریمی
ویژه شهادت امام کاظم علیه السلام
🔻#اینجا_خیمه_گاه_شهداست... 👇
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
@shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
🔻#اینجا_خیمه_گاه_شهداست... 👇
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
@shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥درست در اول دیدار یکی از میان جمعیت گفت: حضرت آقا چفیه ورمنه
🔹تا پایان جلسه آقا حواسش به این درخواست بود((:
🔻#اینجا_خیمه_گاه_شهداست... 👇
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
@shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
در سالروز شهادت امام موسی بن جعفر علیه السلام
مراسم گرامیداشت یاد وخاطره شهدای گردان امام موسی بن جعفر علیه السلام
برگزار میشود
پنجشنبه۲۷ بهمن
ساعت۱۹۳۰
گلزار شهدا
حسینیه امام خامنه ای
🔻#اینجا_خیمه_گاه_شهداست... 👇
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
@shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
🔻خبر شناسایی پیکر مطهر علیرضا بادرام به اطلاع والدین این شهید رسید
🔹پیکر مطهر شهید علیرضا بادرام پس از ۳۴ سال گمنامی در عملیات اخیر نیروهای تفحص شناسایی و به معراج شهدا منتقل شد.
🔹شهید بادرام در تاریخ ۴ خرداد ۶۷ در منطقه عملیاتی شلمچه به فیض شهادت نائل شد.
🔹 شب جمعه آیین وداع با پیکر پاک این شهید در حرم مطهر بانوی کرامت و صبح جمعه نیز در مسجد جمکران بعد از دعای ندبه انجام میشود.
🔹 پیکر مطهر این شهید دوران دفاع مقدس جمعه هفته جاری پس از اقامه نماز توسط امام جمعه قم بر روی دوش مردم شهیدپرور تشییع و در گلزار امامزاده علی بن جعفر علیهماالسلام به خاک سپرده خواهد شد.
🔻#اینجا_خیمه_گاه_شهداست... 👇
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
@shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
#خداحافظ_سالار
روایتی از زندگی ۴۰ساله همسر گرامی سرلشکر شهید حاج حسین همدانی
#قسمت : ۱۳۲
سه روز از رفتنش به سوریه گذشته بود هرروز دو سه بار زنگ زد احوال بچه ها را پرسید و آخر سر تأکید کرد که حتماً برای عروسی برادر یکی از
دوستانش به شمال برویم.
شمال و عروسی برای من و بچه هایی که دلمان با حسین بود زندان به حساب می آمد اما نمیتوانستم حرف و تأکید چندباره او را زمین بگذارم و عملی نکنم، حتماً این تأکیدها علتی داشت که من متوجه آن نبودم
با امین و زهرا و سارا راهی شمال شدیم.
همان جمعی که چهار سال پیش در آن شرایط بحرانی به سوریه
رفته بودیم حالا حسین تنها درسوریه بود و ما بی حوصله و دل گرفته
در شمال.
امین پشت فرمان بود زهرا و سارا هم
دمق و کم حرف ،چپ و راست من
نشسته بودند و شاید که نه، حتماً به
حرفهای روز آخر بابایشان فکر
میکردند حرفهایی که یادش از
درون آتشم میزد و مدام در ذهنم
تکرار میشد این دفعه آخره که میرم ،اما خیلی زود بر میگردم»،
«یک کار ناتمام دارم که باید تمامش کنم»،
«کار از نخوردن قند گذشته»، «منو پیش دوستان شهیدم ،توی گلزار شهدای همدان دفن کنید.»
هر چقدر با خودم کلنجار میرفتم خودم را مهیای رفتن به عروسی نمیدیدم .آخر چه دلیلی داشت که بعد از آن وداع تلخ از سوریه زنگ بزند و اصرار کند که «برید شمال، عروسی پسر دوستم و آدرس بدهد و هی زنگ بزند تا مطمئن شود که
رفته ایم به عروسی یا نه.
غروب روز سومی که حسین رفته بود به ساری رسیدیم. شمال سرسبز و همیشه زیبادر هجوم پاییز رنگ باخته بود و
👇👇👇