لطفا#مطالعه بفرمائید .
🔻#اینجا_خیمه_گاه_شهداست... 👇
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
@shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
#کتاب_آرام_جان
#خاطراتی_از_شهید
#محمد_حسین_حدادیان
#به_روایت_مادر
#نویسنده: محمد علی جعفری
#نشر_شهید_کاظمی
#قسمت_بیست و ششم
از وقتی محمد حسین وارد دبیرستان ،شد هر روز داستان داشتیم درس و مدرسه اش حاشیه خادمی هیئت و بسیجی فعالش به حساب میآمد. آدمی که تا نصفه شب توی پایگاه
و
بسیج بود نمیتوانست صبح در کلاس درسش بی تفاوت باشد اول متوسطه میرفت دبیرستان
غیرانتفاعی سبحان روبه روی تالار
فرمانیه. هر روز صبح از دکه
روزنامه فروشی کیهان می خرید
میبرد
کلاس می گفت: «بعضی
از بچه ها هم روزنامه آرمان میارن!» بحثشان بالا می گرفت.
میرفتم دنبالش چون جای پارک گیر نمی آمد زودتر راه می افتادم صدای زنگ مدرسه که بلند میشد
محمدحسین سر کوچه حاضر بود.
میخندیدم قبل از زنگ بیرون
اومدی؟ مگه سر کلاس نبودی؟»
می گفت قبل از زنگ کیفم روی
شونه مه» بعد شروع میکرد به تعریف کردن به قول خودش از
مبارزات انقلابی اش میگفت با لحن
لاتی
میگفت: «امروز زدم
تشتک مشتکشونه پایین آوردم
همین کارا رو میکنی که مدیرتون هر
روز زنگ میزنه
باد میانداخت به رگ گردنش که
خب این جماعت هنوز میگن توی انتخابات تقلب شده هارت و پورت الکیه هیچ مدرکی ندارن رو کنن،
فقط لاف میزنن
یکی از معلم هایش آمده بود پشتش. روی پایش بند نبود که آقای موسوی سر کلاس گفته من آقای خامنه ای را از پدرم بیشتر دوست دارم از طرفی مدیر مدرسه زنگ میزد به فرهاد که آقا این بچه شما مدرسه را به هم ریخته همه اش بحث سیاسی
سر هر بحث و ماجرا و بحرانی وارد میشد. ایست و بازرسی میزدند یا میرفتند برای شناسایی اگر توی روز هم کاری بود قید مدرسه را میزد.
👇👇👇
مدیر زنگ میزد آقا پسرتون امروزم نیومده! فرهاد میگفت بله در
جریانیم!»
آخه حدادیان سر پیازه یا ته پیاز؟ بقیه
بچه ها سرشون به کار خودشونه
دارن درسشونو میخونن چرا اون
باید همه جا سرک بکشه؟
وقت خادمی هیئت هم که پای
هیچ کس و هیچ چیز نمی ایستاد مراسم هیئت رایة العباس» ساعت سه بعد از ظهر شروع میشد از ساعت دو چنان کیپ تا کیپ مینشستند که سوزن نمی افتاد خدام درها را
می بستند.
محمد حسین تا سه ونیم کلاس
داشت. اگر میخواست تا زنگ آخر بماند، به مراسم هم نمیرسید چه برسد به خادمی روز اول نامه نوشته بود داده بود به دوستش که برساند به ناظم خودش هم جیم زده بود. ناظمش زنگ زد که پسرتان پررو پررو
نامه نوشته که من
باید بروم هیئت
حاج محمود کریمی معذرت
می خواهم به خاطر غیبتم چقدر کفری شده بود که امضا هم کرده روز بعد بازخواستش کرده بودند. ولی باز قبل از ظهر فلنگ را بسته بود. جلوی امامزاده موتورها و مانع های قرمز پلاستیکی را جابه جا میکردند در خشکه سرمایی که آب یخ میزد
گاهی میآمد خانه وسیله ای ببرد. صدایش در نمی آمد پوست دستش سفیدک زده بود. می لرزید. سرما
رفته بود تا دل استخوان هایش
لرزش شانه ها و مورمور پشتش را نمی توانست کنترل کند. استخوان تیره پشتش زیر کاپشن پیدا بود. دنده هایش را میشد بشماری می ایستاد جلوی بخاری چشمان عسلی اش می درخشید کف
دستانش را به هم میمالید نایستاد استکان چای بدهم دستش رفت. بی سروصدا، عین کفتر جلد امامزاده برای اینکه اوضاع را کنترل کنیم، یکی دو روز من و فرهاد به نوبت رفتیم
مدرسه اجازه اش را گرفتیم. درکش می کردیم. از زمانی که هیئت افتتاح شد قاتی بزرگترها خدمت میکرد از چهارده سالگی هم فرم پر کرد و رسماً شد خادم هیئت عشق میکرد که اجازه داده اند لباس سبز خادمی را تنش کند میگفت این لباس نوکری اباعبدالله است و با هیچ چیزی عوضش نمیکند خودش با دست لباس خادمیاش را میشست هر
دفعه هم با وسواس اتو میزد این فقط هيئت رایة العباس بود. توی فرمانیه هم میرفت داخل چایخانه هیئت «ماء الفرات» افتخار میکرد به چای ریزی و شستن استکانهای
روضه امام حسین (ع)
شبهای چهارشنبه هم سرش
میرفت هیئتش ترک نمیشد همه
میدانستند محمدحسین باید برود
هیئت «احباب». روزهای عاشورا توی
آشپزخانه شان کار میکرد. میگفتم
فسنجونهای نذری شونو دوست دارم شلوغه نمیتونم بیام بگیرم یکی برام بیار» قاطعانه میگفت پارتی بازی نمیکنم میخواید بیاید
اونجا «بخورید میگفتم پارتی بازی
!نکن به امیرآقا دوست بابا بگو مامانم سلام «رسوند قبول نمی کرد گاهی خود امیرآقا زنگ میزد به فرهاد که براتون غذا کنار گذاشتم میدم
محمد حسین بیاره.» آن را هم نمی!آورد امیرآقا مجبور میشد بدهد
یکی دیگر برایمان بیاورد.
سال بعدش که رفت رشته ،انسانی مدیر مدرسه «باقرالعلوم» فرهاد را کشاند مدرسه ازش پرسیده بود
شما شغلتون چیه؟» گفته بود: مدیر یک مؤسسه ام.» مدیر مدرسه دهانش باز مانده بود فکر میکرده اگر فرهاد وزیر نیست حداقل باید معاون وزیر باشد به فرهاد گفته بود هرچی به پسرتون میگیم دست از این کارهات بردار گوشش بدهکار نیست بهش گفتم تو فردا باید شغل داشته ،باشی ازدواج کنی ...
⬅️ ادامه دارد ...
🔻#اینجا_خیمه_گاه_شهداست... 👇
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
@shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
12.39M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
گوش ها و چشم هایتان را متبرک کنید...
مثل این کلیپ رو
خیلی کم میتونید گیر بیارید..
♥بیست عشق در یک قاب
#پیشنهاد_دانلود👌
#ماه_رمضان🌙
💠 جشن روزه اولی ها در آستان مقدس
زمان ثبت نام:
۷ الی ۹ فروردین ماه ۱۴۰۲
ثبت نام فقط از طریق سایت زیر انجام میشود
https://astanehmehr.amfm.ir/rozehavali_9saleh/
شماره تماس: ۰۲۵۳۷۱۷۵۸۲۶
#اطلاع_رسانی
🔷🔸💠🔸🔷
کانال رسمی آستان مقدس حضرت فاطمه معصومه سلام الله علیها
@astanqom