#کتاب_آرام_جان
#خاطراتی_از_شهید
#محمد_حسین_حدادیان
#به_روایت_مادر
#نویسنده: محمد علی جعفری
#نشر_شهید_کاظمی
#قسمت_ ۳۲
تا محمد حسین برسد به مشهد مدام بهش زنگ
میزدم .سعی میکردم پشت گوشی مسلط باشم. از اینکه فرصت زیارت پیدا کرده بود یا نه به ما خبری نداد فقط لحظه پرواز به پدرش زنگ زده بود . از وقتی که پدرش گفت «رفت»، قلبم سر ناسازگاری گذاشت؛ تندتند میزد تیر میکشید سنگینی
می کرد.
صبح یکشنبه بعد از نماز صبح خواب به چشمم نیامد . چادر نماز را از دور سرم باز نکردم یا پای سجاده
مینشستم یا دور خانه راه میرفتم
گوشی را از دستم جدا نمیکردم
نشستم روی مبل خیره شدم به
صفحه موبایل بهش زنگ زدم
هر دوتا خطش خاموش بود؛
شماره هایمان مثل هم بود؛ فقط آخر
شماره من ۷۰ بود، آخر شماره محمد حسین ۸۰ همیشه خدا هم دو تا گوشیاش توی دستش بود، آیفون و نوکیای ساده. هر موقع گوشی نو میخریدم سیم کارتش را بیرون می آورد می گذاشت روی عسلی
می
گفت: «حاج خانم برو برای این یه
فکری کن
گوشی آیفونش را به مناسبت تولدش
خریده بودم. تازه آیفون آمده بود توی بازار آن موقع نزدیک سه میلیون
برایم آب خورد.
نزدیک تولدش میگفت اگه گفتی
چند روز دیگه چه خبره؟ الکی فکر
میکردم
هیچی مگه قراره چه خبری باشه؟ کمی فکر کن ۲۳ دی رو میگم الهی قربونت برم تولدته
آهان !!
مشمول میخواستی از زیرش
در بریها
نه من همین حالا کادوی تو رو نقد
میدم
محکم بغلش می گرفتم و میبوسیدمش.
اینم کادوی تولدت خب بعدش
بعدی نداره
نه اینکه فایده نداره بعدش دوباره ماچش میکردم آن قدر که دیگر خسته میشد میرفت و می گفت: «با تو مشمول آبمون تو یه
جوب نمیره!»
👇👇👇
خنده روی لبم ..
با سید رفتم توی اتاقش لباسهایش روی جالباسی بود. یکی یکی بغل گرفتم ..بوییدم عطرش را میکشیدم ته ریه ام..
فرهاد ادکلنهای گران قیمت می خرید
محمد همه را صاحب
میشد زیاد هم رفقاش بهش هدیه میدادند، ورساچه، اروس مشکی
،تروساردی ،اومو و زارا....
پا شدم بروم امامزاده علی اکبر (ع)
گفتم میروم کمی آرام میشوم رفتم از جاکفشی کفشم را بردارم کلاه کاسکتش را .دیدم خاله اش از سوئد برایش فرستاده بود یک کلاه با لباس موتورسواری خیلی ایمنی داشت. حریفش نمیشدم بپوشد بهانه می آورد که سایزش نیست میگفتم لباسشو نمیپوشی عیبی نداره؛ لااقل کلاهشو بذار «سرت» انگار میخواست حرصم را در بیاورد با نیش باز گفت: «کجای کاری حاج خانم؟ من اتوبان صدر رو با سرعت ۱۸۰ یک طرفه رفتم هیچی
نشد!
لبم را گاز گرفتم زدم روی پایم لپم را
کشید و گفت: چه کار کنم مأموریت
بود، باید تعقیبش میکردم
لباس و دستکشش که غیب شد.
برایم مثل روز روشن بود که به یکی بخشیده صدایش را در نیاورد آخر احوال لباس را ازش پرسیدم لب هایش به خنده باز شد گذاشته م مغازه یکی از بچه ها برای فروش برای اینکه بهش ثابت کنم می شناسمش گفتم «آره جون
مادرت!»
از داخل جاکلیدی کلید خانه را
برداشتم سوئیچ موتور محمدحسین آویزان بود ولی هیچ وقت به من
نگفت چرا عاشق احمد کاظمی بود دست کشیدم روی عکس شهید
کاظمی . جاسوئیچی اش
میخواستم بروم کلاس ورزش.
زمستان بود و یک روز برفی
میخواستم با ماشین بروم ریموت در
پارکینگ را ندیدم. ریموت قبلاً دست
محمد حسین بود بهش گفته بودم که خواستی از خانه بیرون بروی حتماً
ریموت را در جاکلیدی بگذار
محمد حسین رفته بود بیرون مجتبی
دوسه بار بهش زنگ زد جواب نداد همه خانه را زیرورو کردم یک ماشین دیگر بیرون داشتیم نزدیک خانه جا
نبود با فاصله زیادی پارک کرده
بودیم مجتبی که دید ریموت نیست رفت آن ماشین را بیاورد
کلاسم دیر شده بود. مجتبی دویده بود که زودتر ماشین را به من برساند.
دوسه بار خورده بود زمین دیدم خیس و لنگان دست خالی برگشت . گفت که ماشین یخ زده و روشن نشده گفت «مامان آژانس میگیرم
کهبه کلاست برسی.» دیگر خیلی دیر شده بود. بیخیال کلاس شدم. گوشی ام را برداشتم به محمد حسین پیام دادم آقا محمدحسین سلام یک مقدار در رفتارت تجدید نظر کن اگر خیرت به ما نمیرسد حداقل شرت هم به ما نرسد ....
⬅️ ادامه دارد ....
🔻#اینجا_خیمه_گاه_شهداست... 👇
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
@shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
ⴆ✆Ⰶఠ䈆✆㌆䔆ఠ㤆㈆찆㈆1_1319577382.mp3
زمان:
حجم:
8.5M
•[ میخوایم با هم یه زیارت عاشورا بخونیم! ]
🎧 - با صدای سردار دلها -
ثواب این زیارت عاشورا رو هدیه می کنیم به روح ائمه اطهار علیهم السلام، روح امام شهداء، شهداء و اموات
🔻#اینجا_خیمه_گاه_شهداست... 👇
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
@shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸
بسم الله الرحمن الرحيم
#تفسیر_یک_دقیقه_ای_قرآن_جلسه_479
🌹 آیه 5 سوره نساء
🌸 وَلَا تُؤْتُواْ السُّفَهَآءَ أَمْوَالَكُمْ الَّتى جَعَلَ اللَّهُ لَكُمْ قِيَاماً وَ ارْزُقُوهُمْ فِيهَا وَاكْسُوهُمْ وَقُولُواْ لَهُمْ قَوْلاً مَّعْرُوفا
ً
🍀 ترجمه: و اموال خود را كه خداوند وسیله ى برپایى زندگى شما قرار داده، به دست سفیهان ندهید و از آن، به آنها روزی بدهید و لباس بر آنان بپوشانید و با آنها سخن پسندیده بگویید.
🌷 #لا_تؤتوا: ندهيد
🌷 #سفهاء: سفيهان جمع سفيه است و سفیه به معنای کم خرد است.
🌷 #جعل: قرار داد
🌷 #قیام: در اینجا به معنای برپایی
🌷 #اکسوهم: لباس بر آنان بپوشانید
🌷 #قول: سخن
🌷 #معروف: پسندیده
🌸 و لا تؤتوا السفهآء أموالكم التى جعل الله لكم قیاماً: و اموال خود را که #خداوند وسیله ی برپایی زندگی شما قرار داده، به دست سفیهان ندهید. پس اموال عمومى نباید در دست افراد کم خرد قرار گیرد، زیرا مال، قوام جامعه است و سپردن هرگونه مقام و مسئولیتِ مالى به این افراد، خیانت به جامعه است. امام صادق علیه السلام به شخصى فرمودند: مال خود را حفظ كن،چون مال موجب قوام دین تو است. و آنگاه این آیه را #تلاوت فرمودند. «و لاتؤتوا السفهاء اموالكم التى جعل اللّه لكم قیاماً...» امام باقرعلیه السلام درباره ى معناى «السفهاء» فرمودند: مقصود كسى است كه به او اطمینان ندارى. و ارزقوهم فیها و اکسوهم و قولوا لهم قولا معروفا: و از در آمد آن به آنها روزی دهید و لباس بر آنان بپوشانید و با آنها سخن #پسندیده بگویید. سفیهان احساس و عاطفه دارند روح و روان دارند با آنها باید به زبان خوش و پسندیده سخن گفت.
🔹 پيام های آیه 5 سوره نساء 🔹
✅ مالى كه سبب برپا ماندن جامعه است، نباید در اختیار #سفیه باشد.
✅ حاكم شدن #سفیه حتّى بر اموال خود، ضربه ى اقتصادى به جامعه است و جامعه نسبت به اموال شخصى افراد حقّ دارد.
✅ در برخوردها، به مصالح #اقتصادى جامعه و رشد فكرى افراد باید توجّه كرد، نه عواطف گذرا.
🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸