eitaa logo
امام زادگان عشق
94 دنبال‌کننده
14.7هزار عکس
3.8هزار ویدیو
328 فایل
خانواده های معظم شهداء و ایثارگران محله مسجد حضرت زینب علیها سلام . ستاد یادواره امام زادگان عشق ارتباط با مدیر کانال @ya110s تاریخ تاسیس ۱۳۹۷/۱۰/۱۶
مشاهده در ایتا
دانلود
☑️ مادر شهیدان میرقیصری به دیدار فرزندانش رفت 🔸مادر شهیدان سید محمد و سید احمد میرقیصری از فرماندهان دفاع مقدس به فرزندان شهیدش پیوست. ⚘شادی روح همه مادران در خاک خفته علی الخصوص مادر شهیدان میر قیصری
سردار مرتضی ‌حاجی‌باقری فرمانده تخریب لشکر ۴۱ ثارالله و از همرزمان سردار شهیدحاج قاسم سلیمانی در رابطه با سیر تحول روحی و رفتاری یک معتاد در دوران دفاع مقدس می‌گوید: روایت‌های متعددی پیرامون دفاع مقدس وجود دارد که کم و بیش آنها را شنیده‌ایم؛ اما آنچه امروز بیان می‌کنم با روایت‌های دیگر از جبهه تفاوت دارد؛ چون این روایت نه بوی خون می‌دهد نه باروت. در این روایت صحبت از مبارزه با دشمن بعثی نیست؛ بلکه آنچه به میان می‌آید پیرامون مبارزه با دشمن درون و یعنی غلبه بر دشمن «نفس» است. راوی، سردار مرتضی حاجی باقری رزمنده کلاه به سر در کنارسردار شهید حاج قاسم سلیمانی اصل ماجرا از این قرار است که؛ یک روز به واحد موتوری لشکر ۴۱ رفتم و به مسئولش که آقای اسماعیل کاخ بود، گفتم: «یه راننده می‌خوام شجاع، نترس، نماز شب خون و خلاصه؛ عاشق شهادت! یعنی کپی بچّه‌های تخریب. داری؟» اسماعیل کاخ گفت: «من اتفاقاً یه دونه راننده دارم که همه این ویژگی‌ها رو داره.» خیلی خوشحال شدم. گفتم: «زود بگو بیاد.» رفت از داخل چادر اسکان یک بلندگوی دستی آورد و صدا زد: «آقای فلانی به دفتر موتوری.» داشتم لحظه شماری می‌کردم برای دیدن راننده‌ای که به قول آقااسماعیل تمام ویژگی‌های رزمندگان تخریب را داشت. خیلی طول نکشید. دیدم جوانی با موهای بلند و فر آمد، یک دستمال یزدی دور گردنش بسته و  یکی هم دور دستش. دکمه‌های یقه باز، آستین‌ها کوتاه. یک جفت دمپایی هم پایش بود. لخ لخ کنان آمد جلو و پیش اسماعیل کاخ رفت. من اعتنایی نکردم. چون منتظر راننده‌ای با آن ویژگی‌هایی که گفتم، بودم. دیدم حاج اسماعیل در حال پچ پچ کردن با این جوان است.
مرا نشان می‌دهد و آهسته در گوشش چیزهایی می‌گوید. یک لحظه شک کردم. نکند راننده‌ مورد نظرش همین باشد؟! اسماعیل صدایم کرد. گفتم: «بله.» گفت: «بفرما. این ‌هم راننده‌ای که می‌خواستی!» من به یک‌ باره جا خوردم. خیال کردم شوخی می‌کند. چون به همه چیز می‌خورد الّا آن چیزهایی که من گفته بودم. اسماعیل را کشیدم کنار، یواشکی گفتم: «اسماعیل! شوخیت گرفته؟» گفت: «نه. این همونه که تو می‌خوای. تازه یه چیزی هم بالاتر. اصلاً نگران نباش. با خیال راحت برش‌ دار برو تا از دست ندادیش.» گفتم: «آخه سر و وضعش اینو نشون نمی‌ده.» ادامه داد: «اتفاقاً برای این که ریا نشه عمداً سر و تیپش رو این‌طوری کرده.» گفتم: «عجب!» خیلی تحت تأثیر حرف اسماعیل قرار گرفتم. با خودم می‌گفتم: «این طور  که اسماعیل می‌گه، پس عجب نیروی باحالی گیرم اومده!» یک خودرو لندکروز نو و تازه به ما داده بودند. سوئیچش را دادم به او و گفتم: «بفرما. روشنش کن بریم گردان تخریب.» نشست پشت فرمان. من هم کنار دستش نشستم. خلاصه رفتیم واحد تخریب. مانده بودم سر و تیپ این بنده‌ی خدا را برای بچّه‌های تخریب چگونه توجیه کنم. علاوه بر این که رفتارهایش هم کمی سؤال برانگیز بود. توکل بر خدا کردم و به حرف‌های اسماعیل هم اعتماد داشتم. تصمیم گرفتم حساسیتی نشان ندهم. سه ماهی از این ماجرا گذشت. تا این که یک روز داشتیم با هم از کوشک به اهواز می‌رفتیم. در جاده خرمشهر بودیم که برگشت به من گفت: «برادر مرتضی!» جواب دادم: «بله.» پرسید: «اگر یه چیزی به شما بگم، از تخریب بیرونم نمی‌کنی؟» تعجب کردم. با این حال بدون مقدمه گفتم: «نه. برای چی بیرونت کنم؟» تأکید کرد:«مردونه؟» جواب دادم: «مردونه.» یک دفعه برگشت گفت: «برادر مرتضی، من بلد نیستم نماز بخونم!» شوکه شدم. سه ماه از سابقه‌اش در تخریب می‌گذشت، تازه داشت می‌گفت که من بلد نیستم نماز بخونم. باورم نشد. گفتم: «شما که همیشه میای نمازخونه، صف نماز می‌ایستی!» توضیح داد: «میام. ولی این‌قدر خودمو مشغول می‌کنم تا آخرین صف برسه. هر کاری دیگران می‌کنن، منم می‌کنم. وقتی همه نماز می‌خونن، منم الکی لب‌هامو می‌جنبونم. هر وقت دولّا می‌شن، منم می‌شم. دستاشون رو می‌گیرین جلو صورتشون یه چیزایی می‌گن، منم می‌گیرم و لب تکون می‌دم، راستش هیچی بلد نیستم.» متحیر ماندم. هم از خبری که می‌داد، هم از زرنگی‌اش. خیلی آدم زرنگ و باهوشی بود. رانندگی‌اش حرف نداشت. رد گم کنی‌اش از آن هم بهتر. من در این سه ماه متوجه نمازش نشده بودم. برای همین یک پیش‌نماز داشتیم به‌نام عباس دهباشتی. بچه زابل بود. طلبه‌ای وارسته که بعدا شهید شد. گفتم: «آقای دهباشتی، بین خودمون باشه. این بنده خدا نماز بلد نیست. یادش بده. هیچ‌کس هم نفهمه.» گفت: «باشه.» راوی خاطره سردار مرتضی‌حاجی باقری شروع کرد. راننده هم حسابی دل داد به آموزش. ول‌ کن حاج آقا نبود. هر وقت کمترین فرصتی گیرش می‌آمد،  سراغ حاج آقا می‌رفت. بین مأموریت‌ها اگر ۱۰ دقیقه وقت خالی بود همان ۱۰ دقیقه را غنیمت می‌شمرد. قرآنش را برمی‌داشت و سروقت حاج آقا می‌رفت. یک روز حاج‌آقا دهباشتی آمد سراغم و گفت: «برادر مرتضی! این کیه فرستادی پیش من؟ پدر منو درآورد!» پرسیدم: «چرا؟ مگه چی شده؟» توضیح داد: «دیر اومده، زود هم می‌خواد بره! مثلاً می‌گم تو قنوت یه دونه صلوات بفرست، همین برای شروع کافیه. میگه نه. شما یه چیزی می‌گین طولانیه. همون رو یادم بده. هم‌زمان می‌خواد نماز یاد بگیره، قرآن یاد بگیره، دعا یاد بگیره.» توصیه کردم: «حوصله کن. این باهوشه. زود یاد می‌گیره.» خلاصه به هر سختی بود، حاج آقا نماز را یادش داد. تازه خیال من راحت شده بود که یک‌بار دیگر با همان حالت آمد سراغم و با همان حالت قبل گفت: «برادر مرتضی!» گفتم: «بله.» پرسید: «یه چیزی بگم از تخریب بیرونم نمی‌کنی؟» بلند گفتم: «بسم الله الرحمن الرحیم. این دفعه چه چیزی را می‌خواهد اعتراف کند؟!» گفتم: ناراحت نمی‌شم. بفرما.» گفت: «راستش من سیگاری هم هستم!» با ناراحتی و تعجب تکرار کردم: «سیگاررر!» گفت: «شرمنده. من روزی دو پاکت سیگار می‌کشم.» گفتم: «بله؟ دو پاکت! چه‌جوری می‌کشی من اصلا نمی‌بینم؟» اصلاً باورم نشد. چون نه دهانش بوی سیگار می‌داد، نه کسی تا حالا گزارشی داده بود، مجدد پرسیدم: «کِی؟ چه‌جوری؟ پس چرا بوی سیگار نمی‌دی؟» گفت: «شرمنده، می‌رم توی توالت می‌کشم. بعد آدامس می‌خورم تا بوش بره.» بعد همان‌جا پاکت سیگارش را درآورد، داد به من و گفت: «بفرما! این خبرو به شما دادم که بگم این کارو هم از امروز کنار گذاشتم. وقتی تصمیم گرفتم به شما بگم که تصمیم خودم برای ترک سیگار قطعی شده.» من پاکت سیگار را مچاله کردم و انداختم دور. فکر او بدجوری درگیرم کرده بود. برای خودش پدیده‌ای بود این راننده استثنایی. خصلت‌هایش و تصمیماتش. هر روز در حال رشد و شکوفایی بود. تابستان بود و هوا گرم. روزها می‌رفتیم خرمشهر؛ آب‌تنی. این راننده
به قدری در شنا حرفه‌ای بود که لباس‌هایش را در یک دستش می‌گرفت و با دست دیگرش شنا می‌کرد. لباس‌ها را بدون این‌که خیس شود بیرون از آب نگه می‌داشت. با سرعت می‌رفت آن‌ سمت کارون و بر می‌گشت، تعجب‌انگیز این بود که هیچ‌وقت زیرپوشش را درنمی‌آورد. همیشه موقع آب‌تنی یک زیرپوش قرمز به تن داشت. یک روز پرسیدم: «مرد حسابی، چرا خودت رو اذیت‌ می‌کنی؟ خوب، زیرپوشت رو بکن. چرا با لباس آب‌تنی می‌کنی؟» وقتی خیلی گیر دادم، مرا کشید پشت یکی از دیوار خرابه‌های خرمشهر و باز هم شروع کرد: «برادر مرتضی! یه چیزی بگم...» گفتم: «خیلی خوب بابا. ناراحت نمی‌شم، اخراجت نمی‌کنم. بگو ببینم دیگه چه دسته گلی به آب ‌دادی؟» گفت: «خیلی ببخشیدا. زیرپوش منو از کمر بالا بزن.» زیرپوش را زدم بالا، دیدم ای داد و بی‌داد! عکس تمام قد یک خانم در وضعی بد از بالا تا پایین کمر او خال‌کوبی شده است. یادآوری کرد: «هی به من می‌گی زیرپوشت رو در بیار، زیرپوشت رو در بیار. اگر بچه‌های تخریب این صحنه رو ببینن چه فکری می‌کنن؟ چی می‌گن؟ برای خود شما بد نمی‌شه که منو آوردی تخریب؟» پرسیدم: «آخه این چه کاریه با خودت کردی؟» جواب داد: «دست رو دلم نذار برادر مرتضی. گذشته من خیلی سیاهه. من از گذشته‌ام فرار کردم، اومدم جبهه تا آدم بشم.» یک روز برایم تعریف می‌کرد: «من ورزشکار بودم. بنا به دلیلی به شدت معتاد شدم. گاهی از شدت خُمار گوشه خیابان در حال چرت می‌زدم. در یکی از روزها که چُرت می‌زدم دیدم یک  شهید را تشییع می‌کنند و کلی آدم از بزرگ و کوچک با احترام بدرقه‌اش می‌کنند. همون موقع از خودم پرسیدم برای یک مُرده این همه آدم است اما من که زنده‌ام هیچکس حواسش به من نیست. تصمیم گرفتم از این فلاکت بیرون بیام و مثل اون باشم.» برایم ثابت شده بود این راننده مردانه پای تصمیم‌هایی که می‌گیرد می‌ماند. ایام حضورش در منطقه می‌گذشت و راننده رشد بیشتری می‌کرد. یک روز آمد، گفت: «برادر مرتضی، من دیگه نمی‌خوام راننده باشم.» گفتم: «برای چی؟» گفت: «رانندگی کار مهمی نیست. می‌خوام رزمنده باشم، تخریب‌چی باشم! برم تو عملیات. کار مهم و باارزشی انجام بدم.» گفتم: «باشه. هر طور راحتی.» آموزش تخریب دید و تخریبچی شد. عملیات رمضان فرا رسید. شب اوّل عملیات من و او در باز کردن معبر همتای هم شدیم. یک معبر من باز می‌کردم، به موازات من یک معبر هم او باز می‌کرد. چند وقت گذشت. تخریب هم اشباعش نکرد. یک روز گفت: «برادر مرتضی، می‌خوام برم اطلاعات.» گفتم: «بفرما.» از گردان ما رفت. بعدها شنیدم شب‌ها می‌رفت در عمق خاک عراق و کارهای اطلاعات و شناسایی انجام می‌داد. مسئول تیم شناسایی یکی از همرزمانم شده بود. او همراه یکی از دوستانم شب‌ها برای آموزش و شناسایی می‌رفتند. یکی از این شب‌ها هوا ابری و خیلی تاریک بود. مأموریت می‌گیرد که «برود و از سنگر تانک عراقی‌ها گزارش بگیرد.»  می‌رود ولی بازنمی‌گردد. فردای همان شب از رادیو عراق صدایش را می‌شنوند که اعلام می‌کند: «من اسیر شدم.» بعدها از این راننده یک نامه به دستم رسید. نامه‌اش را هنوز نگه داشته‌ام. بالای نامه نوشته بود: «خدا عادل است.» نوشته بود: «اگر من شهید می‌شدم و پیکرم را به کرمان می‌بردند، با گذشته‌ای که در آن‌جا داشتم، مردم به شهدا بدبین می‌شدند. خواست خدا بود که من اسیر شوم تا هم عقوبت گذشته را بدهم و آدم شوم، هم ذهن مردم از من پاک شود.» بعد از هشت سال اسارت، وقتی به وطن بازگشت که حافظ قرآن شده بود. آمد سپاه، بعد رفت بیمارستان بقیةالله خالکوبی پشتش را هم محو کرد. شاید برای برخی این سوال ایجاد شده باشد که روایت سرگذشت این رزمنده چه ضرورتی داشته است؟ باید توضیح بدهم. در جبهه افراد مختلفی آمد و رفت داشتند. تنها یکی از رزمندگان این راننده بود. او در ابتدا با دیدن آن مراسم تشییع پیکر شهید به خود آمده بود و برای اینکه در تصمیمش ثبات قدم داشت با حضور در جبهه و اسارتگاه دشمن حافظ قرآن شد. در منطقه نبرد و جبهه اگرچه در ظاهر شرایط بحرانی و خطرناک جنگ حاکم بود اما روح جبهه سرشار از معنویت و ارزش‌های اخلاقی و انسانی بود. معنویتی که توانسته بود بستر تحول یک انسان با چنین شرایطی را فراهم کند. 🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷 امام زادگان عشق . محله زینبیه مسجد حضرت زینب علیها السلام 🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷
01.Hamd.05.mp3
3.48M
🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷 🌺 🌺 🌸 تفسیر قطره ای🌸 💐 💐 استاد گرانقدر حجت الاسلام و المسلمین 🌸 🌸 🌺 پنجم 🌺 💐 💐 🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷 امام زادگان عشق . محله زینبیه مسجد حضرت زینب علیها السلام 🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💠ایثارگران استخدام می شوند/ تفسیر قانون عادی بعهده مجلس است/کسانی با تفسیر به رای ، بدنبال محدود کردن قانون هستند. 🔹دکتر حمیدرضا حاجی بابایی با اظهار تاسف از اینکه برخی قانون مجلس را تفسیر به رای می کنند، گفت: متاسفانه شنیده می شود که کسانی به دنبال تضییع حقوق ایثارگران هستند و با تفسیر برای مصوبه مجلس را محدود می کنند. 🔸وی تاکید کرد: براساس این مصوبه مجلس، ایثارگران شاغلی که تا ۱۳۹۵/۱۲/۲۹ به صورت شرکتی، قرارداد کار معین وپیمانی در دستگاههای دولتی اشتغال داشته اند، در گروههای زیر مشمول قانون استخدام ایثارگران هستند. 🔸رئیس کمیسیون برنامه وبودجه ومحاسبات مجلس گفت، آن دسته از ایثارگران که در حال حاضر بصورت شرکتی، قرارداد کار معین و پیمانی در دستگاههای دولتی اشتغال دارند، مشمول قانون استخدام ایثارگران هستند. 🔸وی افزود، خانواده های شهدا، اعم از فرزند، همسر، خواهر وبرادر شهید، جانبازان و فرزندان آنها، با هر درصدی که جانبازی به آنها تعلق گرفته است. 🔸حاجی بابایی اظهار داشت،رزمندگان وفرزندان رزمندگانی که حداقل ۶ ماه سابقه حضور درمیدانهای دفاع مقدس را دارند، آزادگان و فرزندان آزادگانی که بیش از یک سال سابقه اسارت دارند. 🔸وی یادآور شد، در آبان ماه سال جاری استفساریه استخدام ایثارگران به تصویب مجلس و تایید شورای نگهبان رسیده است وبراساس این قانون دولت مکلف به تبدیل وضعیت ایثارگران شاغل در دستگاههای دولتی شده است.
📣📣 توجه توجه 🔊🔊 به اطلاع میرساند مسجد حضرت زینب "علیها السلام" به مناسبت میلاد با سعادت عقیله بنی هاشم حضرت زینب کبری "سلام الله علیها " و به پاس قدردانی از زحمات پرستاران و جهادگران عرصه سلامت(برادر و خواهر) در نظر دارد در جشنی که به همین مناسبت درشب شام ولادت برگزار می گردد از این عزیزان تجلیل بعمل آورد . لطفاجهت ثبت نام با شماره تلفن ذیل تماس حاصل فرمائید . سرکار خانم بزرگی ☎️09126013767 💠مهلت ثبت نام تا 1399/9/28 🔰محدوده محل سکونت از ابتدای خیابان شهید پاییزان( سه راهی کوه حضرت خضر نبی) تا مجتمع الهیه2 ✅ چنانچه در محل و همسایگی‌تان پرستاری می‌شناسید به شماره ذکر شده اطلاع دهید. قرارگاه فرهنگی اجتماعی مسجد حضرت زینب علیها السلام
🔻 🔹زمانی که ما مثلاً سرگرم مسائل جنگ در جامعه هستیم، چیزهایی به‌طور طبیعی ما را به سمت خودش جذب می‌کند. امّا وقتی که برای ، و فراغت داریم، باید پایبندىِ ما به ارزش‌های انقلاب و اسلام بیشتر باشد. استقرار ولایت الهی در جامعه، در آن‌جا که طعم شیرینِ ولایت الهی را چشیده است، باید روزبه‌روز روشن‌تر، واضح‌تر، عمیق‌تر و ماندگارتر شود؛ همان‌گونه که در دوران پنج ساله حکومت امیرالمؤمنین، به‌طور قطع و یقین می‌توانیم بگوییم این گونه بود. ۱۳۷۲/۳/۱۹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام امروز چهارشنبه اول ماه جمادی الاولی است.انشاالله خواندن نماز اول ماه و دادن صدقه برای سلامتی درطول ماه فراموش نشود. نماز اول ماه دو رکعت است , در رکعت اول بعد از حمد 30 مرتبه سوره توحید و در رکعت دوم بعد از حمد 30 مرتبه سوره قدر خوانده میشود. زمان خواندن از اول صبح تا قبل از غروب آفتاب است 🤲.🌸🤲🌸🤲🌸🤲🌸🤲
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷 💐❤️ ❤️💐 نزدیک به ۱۲۰۰ روز و دوری از و 🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷 امام زادگان عشق . محله زینبیه مسجد حضرت زینب علیها السلام 🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷
4_5944996591847866526.mp3
3.7M
🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷 💐 قسمت # اول 💐 و از صوت با ذکر ، است . ⚘نثار ارواح طیبه شهداء _ امام شهداء و اموات⚘ جهت شنیدن قسمت های قبلی ما را در سروش با لینک sapp.ir/ya110s_1399 همراهی کنید . 🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷 امام زادگان عشق.محله زینبیه مسجد حضرت زینب علیها السلام 🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷
☑️رهبر انقلاب: آمران و قاتلان سردار سلیمانی نیز باید انتقام پس دهند 🔸رهبر انقلاب اسلامی در دیدار اعضای ستاد بزرگداشت شهید سلیمانی و خانواده آن شهید: تشییع میلیونی شهید سلیمانی و شهید ابومهدی المهندس در عراق و ایران، اولین سیلی سخت به امریکایی‌ها بود اما سیلی سخت‌تر «غلبه نرم افزاری بر هیمنه پوچ استکبار» و «اخراج امریکا از منطقه» است، البته آمران و قاتلان سردار سلیمانی نیز باید انتقام پس دهند و این انتقام در هر زمانی که ممکن باشد، قطعی است. 🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷 امام زادگان عشق . محله زینبیه مسجد حضرت زینب علیها السلام 🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷
ya110s: 🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷 *《 خاطرات غسال شهدا 》* صفر آزادی نژاد، غسالی است که در طول ۳۰ سال خدمت پیکر افراد زیادی را غسل داده است شهدای زیادی از اول انقلاب و دوران جنگ از جمله شهید چمران ره شهید رجایی ره و شهید صیاد شیرازی ره ۳۰ سال خدمت «صفر آزادی نژاد» در غسالخانه بهشت‌زهرا آن قدر خاطره برایش به جا گذاشته که اگر ساعت‌ها هم نشینش شوی باز هم حرف برای گفتن دارد اما حال دلش با بعضی خاطره‌ها خوش‌تر است مثل روزی که بوی عطر گلاب از پیکر شهید پلارک در غسالخانه پیچید غسال شهدا خاطره آن روز را روایت می‌کند : در غسالخانه مشغول تطهیر بودیم که نوبت به غسل و کفن کردن یک شهید رسید هنوز زیپ کاور را باز نکرده بودیم بوی گلاب همه جا پیچید !!! به کمک غسال‌ها گفتم چرا به کاور گلاب زدید؟ بگذارید غسل بدهیم آن وقت گلاب می‌زنیم کمک غسال‌ها با تعجب نگاه کردند و گفتند : ما گلاب نزدیم !!! اسم شهید را خواندم " منوچهر پلارک " ( البته معروف به سید احمد پلارک ) زیپ کاور را که باز کردم و پیکر را بیرون آوردیم بوی گلاب مشام مان را پر کرد ! فکر کردم قبلاً غسلش داده‌اند و اشتباهی شده دقت کردم دیدم نه ، هنوز خاکی است !!! این شهید «غسیل الملائکه» بود !!! انگار ملائک قبل از ما غسلش داده بودند گریه کردم و او را شستم حال همه آن روز عوض شده بود ! ما پیکر شهدا را با گلاب می‌شستیم چون پیکر خیلی از آن ها چند وقت بعد از شهید شدن غسل داده می‌شد و بو می‌گرفت اما این شهید خودش بوی عطر گلاب می‌داد و نشان به آن نشان که هنوز هم محل دفنش
در قطعه ۲۶ بهشت‌زهرا با عطر گلاب شهید پلارک عطرآگین است ! این آقای غسال ادامه داد : در این مدت چیزهای عجیب و غریب از شهیدان زیاد دیده بودم ! مثل جوانی که چند ماه از شهادتش می‌گذشت اما بدنش هیچ آسیبی ندیده و تازه بود ! شهیدانی که وقتی آن ها را می‌شستم محو لبخند روی صورت‌های شان می‌شدم اما شهید پلارک چیز دیگری بود ! یک هفته بعد از تشییع پیکرش یک شب به خوابم آمد و گفت شما برای من زحمت زیادی کشیدی می‌خواهم برایت جبران کنم اما نمی‌دانم چه می‌خواهی !؟ من در عالم خواب گفتم آرزوی دیرینه‌ام رفتن به کربلاست باورکنید چند روز بعد از بلندگو اسمم را صدا زدند و گفتند صفرآزادی نژاد مدارکت را برای رفتن به کربلا به مسئول سالن تطهیر تحویل بده ! هاج و واج مانده بودم و اشکم بند نمی‌آمد این شهید مرا حاجت روا کرد ! همان روز سرقبرش رفتم و یک دل سیر با او درد دل کردم 《 من مفتخرم به تطهیر شهدا 》 ایشان ادامه داد : جنگ که تمام شد فکر می‌کردم ... پرونده غسل و کفن کردن شهدا هم بسته شد ( مثل همان فکری که بعد از پیروزی انقلاب کردم ! ) اما وقتی مأمور غسل و کفن کردن شهید صیاد شیرازی شدم فهمیدم هنوز هم برای سربلندی و حفظ این آب و خاک باید شهید بدهیم چهره بعضی شهیدان در زمان تطهیر تا عمر دارم از یادم نمی‌رود ! 《 مثل صورت شهید صیاد شیرازی که ( غرق در نور و آرامش بود !!! ) آن قدر آرام که ... وقتی غسلش تمام شد و پیشانی‌ اش را بوسیدم دور و بری‌هایم گفتند مگر مرده را می‌بوسند؟! گفتم : این بوسه بر پیشانی حکایتی دیگر دارد ... ⚘نثار ارواح طیبه شهداء . امام شهداء و اموات⚘ 🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تمام کوچه ها را به نام و یاد سردار مجاهد و محبوبمان حجله می‌زنیم. فرزندانمان را با منش او مدافع ولایت بار می‌آوریم و پرقدرت تاظهور مولایمان پای انقلاب می‌ایستم! 🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷 امام زادگان عشق . محله زینبیه مسجد حضرت زینب علیها السلام 🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷
❤️ امام جماعت محله‌ای که ۲۰۳ معتاد را ترک داد و شاغلشان کرد! ♦️ حجت‌الاسلام جهانگیری، امام جماعت محله ای که فقط ۲۴ سال دارد و فراتر از اقامه نماز در مسجد، دغدغه‌مند مردم به خصوص جوانان است؛ پای حرفشان می‌نشیند و برای رفع مشکلاتشان آستین بالا می‌زند تا گره‌گشای کارشان شود. ♦️او می‌گوید: زمانی که در این مرحله وارد شدم، دیدم وظیفه من این است که الآن در این موقعیت به مسأله دشوار اعتیاد رسیدگی کنم؛ زیرا در شهر کنگاور از هر ۴ ازدواج، ۲ مورد به طلاق ختم می‌شود که همگی ناشی از اعتیاد است. ما در مسجد ابتدا یک مرکز مشاوره راه انداختیم که توانسیتم این آمار را نصف کنیم. ♦️در گام اول ۲۱۴ معتاد مرد را به کمپ فرستادیم که تاکنون ۱۸۵ نفر ترک کردند و برای همه آن‌ها شغل ایجاد کرده ایم 🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷