#پسرک_فلافل_فروش |
#آن_روزها
#قسمت_چهارم
آن روزها مادر شهید در خانواده ای بزرگ شدم که توجه به دین و مذهب نهادینه بود. از روز اول به ما یاد داده بودند که نباید گرد گناه بچرخیم. زمانی هم که باردار میشدم، این مراقبت من بیشتر
می شد.
سال ۱۳۶۷ بود که محمدهادی یا همان هادی به دنیا آمد. پسری بود بسیار دوست داشتنی. او در شب جمعه و چند روز بعد از ایام فاطمیه به دنیا آمد. یادم هست که دهه فجر بود. روز ۱۳ بهمن.
وقتی میخواستیم از بیمارستان مرخص شویم، تقویم را دیدم که نوشته بود: شهادت امام محمد هادی (ع). برای همین نام او را محمدهادی گذاشتیم. عجیب است که او عاشق و دلداده امام هادی شد و در این راه و در شهر امام هادی (ع) یعنی سامرا به شهادت رسید. هادی اذیتی برای ما نداشت. آنچه را می خواست خودش به دست می آورد. از همان کودکی روی پای خودش بود. مستقل بار آمد و این، در آینده زندگی او خیلی تأثیر داشت.|
زمینه مذهبی خانواده بسیار در او تأثیرگذار بود. البته من از زمانی که این پسر را باردار بودم، بسیار در مسائل معنوی مراقبت می کردم. به غذاها دقت می کردم و هر چیزی را نمی خورد. خیلی در حلال و حرام دقت می کرد. سعی می کردم کمتر با نامحرم برخورد داشته باشم. آن زمان ما در مسجد فاطمیه بودیم و به نوعی مهمان حضرت زهرا (س) من یقین دارم این مسائل بسیار در شخصیت او اثرگذار بود. هر زمان مشغول زیارت عاشورا میشدم،