#کتاب_با_بابا
براساس خاطراتی از
#سردار_شهید_حاج_محمد_طاهری
و فرزندش#مصطفی
#قسمت_سی و هشتم
#جلسه_فرماندهان
برادر مهدي رجب زاده مي گفت: جلسهاي اضطراري پیش آمده بود. از سنگر فرماندهی ارتش در منطقه، بی سیم زدند که سريعا فرمانده گردان صبار
حاجي طاهري) به آنجا برود. آن وقتها، گه گاه بین نیروهاي ارتش و سپاه، تلفيق صورت می گرفت و عملیات، به صورت مشترک برگزار مي شد. آنروزها، فرماندهي گردان، تنها بخشي از کار حاجي طاهري بود. او علاوه بر آن، در بسياري از امور به نیروها کمک مي کرد. همه او را دوست داشتند چون فقط امر و نهي نمي کرد.
حتي در تدارکات و جابه جايي تسلیحات نیز به نیروهایش کمک می کرد. حاجي با چند نفر از بچه ها در حال پیاده کردن جعبه هاي مهمات و انتقال آنها به سنگر مهماتبود و لباسش کمي نامرتب و کثیف شده بود. به محض این که موضوع
جلسه را به اطلاعش رساندند، و اینکه سریع باید خودش را برساند، لباسهایش را تکان داد و بلافاصله راهي شد، اما هنوز آثار زنگها روي لباس باقي مانده بود، اما فرصت تهیه لباس تمیز در خط نبود. به همین جهت، وقتي وارد سنگر برادران ارتشي شد،
👇👇👇