#کتاب
#عصرهای_کریسکان #خاطرات_امیر_سعیدزاده #رزمنده_کرد_اسیر_در_چنگال
#ضد_انقلاب_کومله
#نویسنده_کیانوش_گلزار_راغب
#فصل_بیست و سوم
#قسمت ۶۶
#خدا_نگهدار_سعدا
اشک در چشمان سعید حلقه زد و گفت: «خدا نگهدار سُعدا جان. بچهها را اول به خدا و بعد به تو میسپارم. اگه مُردم و اعدام شدم بدان برای کشور و اعتقاداتم کشته شدم. بارها پیشنهادات میلیاردی داشتم و حاضر نشدم به خاک کشورم خیانت کنم.»
با اشک و آه و حسرت از سُعدا جدا میشوم و روانۀ زندان میشوم. او را به خدا میسپارم تا به سلامت روانه منزل شود.
با سوغاتیهایی که خانوادهام برایم میآورند و هدایایی که به دموکرات میدهند تا مدتی فضای امنتری برایم به وجود میآورند. هر بار که به ملاقاتم میآیند پول و مایحتاج مورد نیازم را تأمین میکنند. هر بار دویست تا هشتصد دینار عراقی پول برایم میآورند ولی دیگر صلاح نمیبینم سُعدا به ملاقاتم بیاید.
مادرم سالی چند بار با اقوام مسن به ملاقاتم میآید و نیازهایم را رفع میکند. به نسبت سایر زندانیان وضع مالی بهتری دارم. به دیگران هم کمک میکنم. مویز و گردو و انجیر و سیگار میخرم و با آنها قسمت میکنم.
دموکرات هم سر خانوادهام کلاه میگذارد و ماهانه از آنها جیره و مواجب میگیرد. مجبور میشوند در هر ملاقات اجناسی تهیه کرده و برایشان بیاورند. بیست جفت گیوه، ده تخته پتو، پارچه برای تهیۀ لباس نگهبانان، شیرینی و خوراکی طلب میکنند و قول آزادیام را میدهند. ماهی یکی دو بار نامه مینویسم و وقتی به ملاقاتم میآیند میدهم تا به نام اقوام و فامیل برای سپاه ببرند. نامهها را به رمز مینویسم و تاریخ پلونوم و پیشکنگره و زمان کنگرۀ اصلی و محل برگزاری و سران شرکتکننده در آن را برای سپاه میفرستم. طوری مینویسم که نتوانند کنترلش کنند. نمیتوانند به رمز و رموزش پی ببرند.
دموکرات سرم منت میگذارد که زندانیام کرده است. میگویند: «کومله کینۀ شدیدی نسبت به تو داره، اگه آزادت کنیم ترورت میکنن.»
فکر میکنند لطف دارند که مرا در زندان نگه داشتهاند و زنده ماندهام.
صالح سعادت رازن، بچۀ ارومیه که از افراد سرشناس وابستۀ دولت است، اعدام میشود. خضر میرآبادی از اعضای کادر مرکزی دموکرات، برادرش به جرم جعل اسکناس در ایران دستگیر شده و میگوید: «اگه سفارش کنی برادرم رو تو ایران آزاد کنن منم تو رو آزاد میکنم.»
ـ تو مرا آزاد کن تا برم، قول میدم رسیدم ایران برم برادرت رو آزاد کنم ولی تا زمانی که اینجام کاری از دستم برنمیآد.
ـ دوست نداریم تو به ایران بری. دوست داریم به دموکرات بپیوندی. تمام امکانات رو در اختیارت میذاریم و هر جای دنیا بخوای بری لوازم و امکاناتش رو جور میکنیم. فقط به ایران نرو و به رژیم کمک نکن. اگه میخوای تو کردستان عراق بمانی و کار کنی حمایتت میکنیم ولی به ایران نرو.
ـ من ایرانیم و فقط به ایران خدمت میکنم.
بعضی افراد نادان و جوان میآیند و میگویند: «ما فرستادۀ دولت ایرانیم و آمدیم توی حزب دموکرات نفوذ کنیم ولی حس ناسیونالیستی ما اجازه نمیده به ملت کُرد پشت کنیم و صادقانه اعتراف میکنیم. میخوایم عضو دموکرات بشیم.»
معلوم نیست اظهاراتشان چقدر صحت دارد و آیا دولت ایران آنقدر بیتجربه است که چنین افراد جوان و مجهولالهویهای را برای مأموریت و جاسوسی در دل حزب دموکرات انتخاب کرده تا در موقع مناسب به حزب ضربه بزنند؟ جای سؤال و تأمل دارد. با این نوع اعترافات و شیرینکاری نوجوانان بختبرگشته گورشان را با دست خودشان میکنند. میآیند مقابل دوربین فیلمبرداری دموکرات چنین اعترافاتی را بیان میکنند و فیلمشان از شبکههای خارجی پخش میشود و تبلیغات شدیدی علیه جمهوری اسلامی به راه میافتد.
بعد به جرم جاسوسی و اقدام تروریستی اعدام میشوند. وقتی خانوادههایشان میآیند و اعتراض میکنند، فیلم اعترافاتشان را نشان داده و میگویند: «پسرتان نفوذی و مزدور دولت ایران بوده.»
ابراهیم مصطفایی، سلیمان، قادر و هادی مدنی که همه نوجوان بانهای بودند به همراه جلال مهابادی با چنین سرنوشت مرگباری اعدام میشوند و همانجا به خاک سپرده میشوند. خانوادههایی که نفوذ دارند و میتوانند باج و خراج بیشتری بدهند موفق میشوند بیایند و جنازۀ فرزندشان را از زیر خاک بیرون کشیده و با خودشان ببرند. در این صورت قبر موقت تا اعدامی بعدی خالی میماند و نیازی به کندن قبر جدید نیست ولی خانوادههای مستضعف که امکان دسترسی به جنازۀ فرزندشان را ندارند، جنازه زیر مشتی خاک کمعمق باقی میماند و در اثر سرما و گرما و جریان آب بیرون میافتد و خوراک حیوانات وحشی میشود.
⬅️ ادامه دارد. . . . .
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
@shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷