🌷〰🌷〰🇮🇷〰🌷〰🌷
#یاد_یاران
#سردار_دلها
#سپهبد_شهید
#حاج_قاسم_سلیمانی
#قسمت_سی_و_نهم
دستی روی شانه هايم پايين آمد : عزیزم،بلندشو، بسه ديگه، بلندشو بريم. ببين همه رفته اند. نگاه كردم. جايی كه ايستاده بودي، تونبودي. اما بوي خوب تنت را هنوز مي توانستم احساس كنم. وجودم پر از تو بود. سرم گيج مي رفت. آسمان گرفته بود. سوزعجيبي می آمد.
سر مزارت خالی نمی شد. زن و مرد، کودک و نوجوان، سپاهی و ارتشی صف کشیده بودند برای آمدن سر قبرت. یاد وصیتت افتادم که گفته بودی فقط روی قبرم بنویسید:
" سرباز ولایت"
سكوت سنگيني روي قبرها نشسته بود، پاهايم رمق نداشتند. چادرم را روي سرم محكم كردم. حس غريبی در وجودم خانه كرد. شده بودی نور و دويده بودي توي تمام جانم. گرماي وجودت ريخت توي رگ و خونم. ديگر صدایی را نمي شنيدم. دو جفت چشم نمناک جلوتر از من به حركت درآمدند. چشمهاي من هم پس از اين هميشه نمناك خواهد بود. بي اختيار روي قبرها پا مي گذاشتم و مي رفتم. يادم آمد هميشه باخودت به گلزار شهدا مي آمدم. پا كه روی قبرها مي گذاشتم، با مهربانی می گفتی كه از روي قبرها نرو؛ زیر هر كدام از اين قبرها يك نفر خوابيده و گناه دارد كه پايت را روي اين آدمها مي گذاري. آنوقت با پاهايم از روي قبرها مي پريدم. با خودم گفتم: نكند كسی پاهايش را روی قاسم بگذارد و چقدر از اين فكر، دلم گرفت.
📚من#قاسم_سلیمانی هستم
#ناصر_کاوه
#ادامه_دارد ...
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
علیرضا سمیع زاده-1029562622_-57113831.mp3
زمان:
حجم:
7.03M
🎙 #قسمت_سی_و_نهم از کتاب #دکل
📚 #کتاب_صوتی 🔊
«قبل از خواب کتاب خوب بشنوید»
🕒 مدت: ۱۴ دقیقه و ۳۸ ثانیه
💾 حجم: ۳ مگابایت
اولین مستند داستانی گام دوم انقلاب
به قلم: روح الله ولی ابرقوئی
ناشر: انتشارات شهید کاظمی
9⃣3⃣#قسمت_سی_و_نهم
🔻#اینجا_خیمه_گاه_شهداست... 👇
🌷〰〰🇮🇷〰〰🌷
@shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰🇮🇷〰〰🌷
#خار_و_گل_میخک
از شهید یحیی السنوار
#قسمت_سی_و_نهم
حسن غرغر کرد و به سمت مادرم رفت و او را هل داد و او روی زمین افتاد و همه دختر و پسرها به او حمله کردیم و او را به
زمین زدیم و سیلی زدیم و موهایش را کندیم و با لگد زدیم بلند شد و فحش و دشنام داد و از خانه خارج شد. حسن رفت و برنگشت و ما شروع به جویا شدن درباره او کردیم و به ما گفتند که به سرزمین های اشغالی 1948 رفته و آنجا مشغول کار است در آنجا تصمیم گرفت برای تحصیل برنگردد.
حال پدربزرگم رو به وخامت گذاشت و جانش را به درگاه پروردگارش تسلیم کرد پس با گریه و اشک با او وداع کردیم و خداوند رحمتش کند و در بهشت پهناورش قرار دهد پدربزرگم بدون اطلاع از سرنوشت پدرم درگذشت. او بیش از پنج سال است که فوت کرده بدون اینکه نوه اش را ببیند که برای کار از غزه گریخته و به سرزمینهای اشغالی رفته است. بدون اینکه محمود در کنارش باشد ما به وظیفه خود عمل کردیم و همسایه ها در شادیها و غم ها مانند یک خانواده با ما
بودند.
هر روز صبح صدها پسر و دختر اردوگاه حوالی ساعت هفت صبح به مدارس خود می رفتند از همه نسل ها پسر و دختر هفت ساله، که در کلاس اول ابتدائیه تا هجده سالگی که در مقطع متوسطه تحصیل می کردند هر روز صبح بعد از گروه های پسر گروه های دختر و پس از آن گروه های مرحله متوسطه به مدرسه داخل می شدند اکثریت پسران و دختران کمپ علاقه ای به برقراری روابط عاشقانه نداشتند زیرا قوانین محله در کمپ ایجاب می کرد که با آنها برخورد شود. دختران همسایه دوست داشتند با خواهرانم سر و کار داشته باشند مادرم همیشه به برادران و خواهرانم هشدار می داد که
از هرگونه رابطه به جنس مخالف جلوگیری کنند او اغلب به برادرانم هشدار می داد که به دختر همسایه ها نگاه نکنند و آنها هیچ نوع ارتباطی نداشته باشند و به ما هشدار می داد که به ناموس مردم توهین نکنیم زیرا مردم ناگزیر به ما توهین می کنند این هشدارها یک عامل بازدارنده برای ما بود که حتی به انجام کارهای که عده یی فکر می کردند با هوش ترین باهوشان هستند هم فکر نکنیم.
چند پسر جوان در گوشه جاده در مسیر رفت و آمد دختران مدارس و آنهایی که مانند بادیه نشینان زندگی می کردند به مزاحمت آنها می پرداختند. بعضی از این جوانها سر راه دخترها ایستاده می بودند تا فقط به آنها نگاه کنند با چند کلمه گذرا بگویند مثلا چقدر زیبا هستی او چه می بینیم (سبحان الله) برخی دیگر آنجا ایستاده می بودند تا دخترانی را ببینند که آنها را دوست داشتند به عشقشان متقاعد شده بودند به این امید که رابطه ی با آنها ایجاد شود و ابراز علاقه کنند و یا نامه ای از ته دل برایشان می نوشتند. بله مردم اردوگاه مانند همه مردمان بودند، با وجود بدبختی و شقاوتی که دارند، آنها عاشق می شوند، دوست داشته باشند و زندگی را همانطور که همه مردم زندگی می کنند می گذرانند اما تردیدی نیست که میزان حفظ آداب و سنن و نزدیک شدن به دختران همسایه نقض عرف و سنت است بیشتر آنها محصور در احساسات درون روح خود می باشند مگر اینکه نگاه تحسین آمیز و یا با اشتیاق نگاه کردن از دور را داشته باشند. و عموما بخاطر جلب توجه به خانواده معشوقه خودخدمت می کردند.
برخی از جوانان اردوگاه قوانینی تصویب کردند که در راه ها مزاحم دختران نشوند بنابراین برخی ها نامه های عاشقانه و محبت آمیز می نوشتن و رد و بدل می کردند و بعضا در حین رفتن و بازگشت به مدرسه ملاقات می کردند. حتی یکی پشت سر دیگری راه می رفت گویی این کار خودجوش بوده است. و گاه سخنانی رد و بدل می شد که گویی هر کدام با همکاران خود صحبت می کردند برخی به خود اجازه می دادند در ساعتی محدود که معشوق آنها از آنجا عبور می کرد، پنجره اتاق را باز کنند در همان لحظه و از طریق آن پیام خود را به اوبرسانند.
بسیاری از دختران اغلب توسط پدر برادر یا مادرشان مورد ضرب و شتم قرار می گرفتند زیرا آنها در حال تبادل پیام با مردان جوان دستگیر می شدند اما همه اینها... داستان های کم و نادر بودند تعداد کمی از اردوگاه، در دوره اولیه پس از جنگ صبح ها به سر کار در سرزمین های اشغالی سال 1948 می رفتند. این پدیده به تدریج شروع به افزایش یافت و این پدیده عاشقی و مزاحمت و پدیده های دیگر نیز همراه با آن رشد کردند .
ادامه دارد ...
🔻#اینجا_خیمه_گاه_شهداست... 👇
🌷〰🇮🇷〰〰🌷
@shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰🇮🇷〰🌷