9.67M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 شیک و باکلاس اما نادان و بی اطلاع.....
انسانهایی که میخواهند هر طور که شده به قول خودشان امروزی باشند اما سوار بر مرکب جهل و تقلید، میتازند.
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
🔻#اینجا_خیمه_گاه_شهداست... 👇
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
@shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
☆∞🕊∞☆
صبح است و وصیت در راه :
وصیـتـــــ من
بہ تمام راهیان شهـادتـــــ،
حفظ حرمتـــــ ولایتـــــ فقیہ و
مبـارزه با مظاهر ڪفر
تا اقامهٔ حق و ظهـور ولے خــــــــــدا
امام زمان (عج) استـــــ...
#شهید_مجید_پازوڪے
#شهید_تفحص
🔻#اینجا_خیمه_گاه_شهداست... 👇
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
@shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
درجهکمالانسانبه
اندازهمقاومتیاستکه
دربرابرخواستههاینفسانی
خودابرازمیدارد (:
- شهیدمصطفیچمران
🔻#اینجا_خیمه_گاه_شهداست... 👇
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
@shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
#شهیدی که
برای آب #نامه می نوشت
#شهید_والامقام
#یوسف_قربانی
هر روز می دیدم #یوسف گوشه ای نشسته و #نامه می نویسد . با خودم می گفتم #یوسف که کسی را ندارد ، برای چه کسی #نامه می نویسد؟ آن هم هر روز !
یک روز گفتم : #یوسف نامه ات را پست نمی کنی؟
دست مرا گرفت و قدم زنان کنار ساحل #اروند برد.
#نامه را از جیبش در آورد، ریز ریز کرد و توی آب ریخت. چشمانش پر از #اشک شد و آرام گفت : من برای آب #نامه می نویسم، #کسی را ندارم که …
#روحش_شاد
#یادش_گرامی با ذکر#صلوات
🔻#اینجا_خیمه_گاه_شهداست... 👇
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
@shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
🌹#حاج_قاسم |
🔸روزی که قاسم،سال 1335 در روستای قنات ملک کرمان بدنیا آمد،دونالد ترامپ ده ساله در نیویورک برای همکلاسی هایش قلدری میکرد و فکر نمیکرد 60سال بعد کودکی از قنات ملک مقابلش بایستد و حریفش باشد.
یادش با ذکر #صلوات
🔻#اینجا_خیمه_گاه_شهداست... 👇
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
@shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
إِنَّا مِنَ الْمُجْرِمِينَ مُنتَقِمُونَ...
بیﺗﺮﺩﻳﺪ ﻣﺎ ﺍﺯ ﻣﺠﺮﻣﺎﻥ ﺍﻧﺘﻘﺎم ﻣﻰﮔﻴﺮﻳﻢ...
📚 سوره مبارکه سجده، آیه۲۲
🔻#اینجا_خیمه_گاه_شهداست... 👇
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
@shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
خطبه ۳۱.mp3
5.01M
#شرح_نهجالبلاغه
شرح و تفسیر خطبه ۳۱
نهجالبلاغه
درخدمت حجةالاسلام استاد احمد غلامعلی
یکشنبه ۵ دی
مسجد حضرت زینب علیهاالسلام/شهرک شهید زینالدین
--------------
کانال عمومی فرهنگی مسجد حضرت زینب علیهاالسلام @ahlolmasjed
#اسم_تو_مصطفاست |
#قسمت: ۹۶
هیچ معلومه کجایی آقامصطفی؟
- اول سلام! - بسیار خب، علیک، حالا کجایی؟ - فرودگاه! به کجا میری؟ - بگم جیغ و داد راه نمیندازی؟ - بگو آقامصطفی، قلبم اومد تو گلوم - عراق!
گلوله های کاموا را چنگ زدم.
- میری عراق؟ به اجازه کی؟ که بعد بری سوریه؟ - رشته ای بر گردنم افکنده دوست! زدم زیر گریه. - کاش الان اونجا بودم عزیز! - که چی بشه؟ . آخه وقتی گریه می کنی خیلی خوشگل
میشی
- لذت می بری زجر بکشم؟ - بس کن سمیه! چرا فکر می کنی من دل ندارم؟ خیال می کنی خوشم میاد از تو و فاطمه دل بکنم؟ بلندتر گریه کردم. انگار همه مسافرها متوجه شده بودند. ۔ خداحافظ سمیه، مواظب خودت و فاطمه باش! گوشی را قطع کردی. چند بار شماره ات را گرفتم، اما گوشی ات خاموش بود. سرم را به شیشه پنجره تکیه دادم، درحالی که اشکهایم می آمدند. کجا میرفتی آقامصطفی؟ میرفتی تا ماه شوی.
باید وقتی میره و زنگ میزنه کلی هم بهش روحیه بدی دخترم.» این را مامانم گفت. کل خانواده ام موافق سوریه رفتنت بودند. فقط مامان می گفت: «کاش قبل رفتنش بگه و بره!» اما خودم می دانستم چندان فرقی هم نمی کرد، چه می گفتی چه نمی گفتی. تازه اگر از قبل میدانستم روزهای بیشتری زجر می کشیدم. از سفر شمال آمدم. فاطمه را گذاشتم پیش مامان و آمدم خانه خودمان که دیدم آنجا شده بود سلول انفرادی. چند دست لباس برای خودم و فاطمه برداشتم و زدم بیرون. از همان روز حال من بد شد و حال فاطمه بدتر.
⬅️#ادامه_دارد....
🔻#اینجا_خیمه_گاه_شهداست... 👇
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
@shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷