🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸
بسم الله الرحمن الرحيم
#تفسیر_یک_دقیقه_ای_قرآن_جلسه_97
🌷 #آیه_83_سوره_بقره_بخش_1
🌸 وَإِذْ أَخَذْنَا مِيثَاقَ بَنِى إِسْراءِيلَ لَا تَعْبُدُونَ إِلَّا اللَّهَ وَبِالْوَالِدَيْنِ إِحْسَاناً وَذِى الْقُرْبَى وَالْيَتَامی وَالْمَسَاكِينِ وَقُولُواْ لِلنَّاسِ حُسْناً وَأَقِيمُواْ الصَّلَو ةَ وَءَاتُواْ الزَّكَوةَ ثُمَّ تَوَلَّيْتُمْ إِلَّا قَلِيلاً مِّنكُمْ وَ أَنْتُمْ مُّعْرِضُونَ
🍀 ترجمه:و (به یاد آورید) هنگامی كه از بنى اسرائیل پیمان گرفتیم، جز خداوند را عبادت نمی كنید و به پدر و مادر و خویشان و یتیمان وبینوایان، احسان كنید و با مردم، به زبان خوش سخن بگویید و نماز را برپاى دارید و زكات بدهید. امّا شما (با اینكه پیمان بسته بودید،) جز عدّه ى كمى، سرپیچى كردید و روى گردان شدید.
🔴 #خداوند در این آیه پیمانی را که از بنی اسرائیل گرفته شده است یاد آوری می کند و می فرماید:و إذ أخذنا میثاق بنی إسراءیل«و به یاد آورید هنگامی که از بنی اسرائیل پیمان گرفتیم»میثاق یعنی عهد و پیمان اما این پیمان شامل چه مواردی بوده است:
🌷 #اولین مورد از این پیمان:لا تعبدون إلا الله«جز خداوند را عبادت نمی کنید» عبادتی که خالص باشد خوب و ثمر بخش است عبادت خالص یعنی عبادتی که فقط برای خدا باشد.
🌷 #دومین مورد از این پیمان:و بالوالدین إحسانا«و به پدر ومادر خود نیکی کنید» در کنار توحید و نام خدا،احسان به والدین مطرح است.حرف ب در کلمه بالوالدین یعنی انسان شخصا بدون هیچ واسطه ای به پدر و مادر خود احسان کند. هم نام پدر و هم مادر آمده است باید هر دو مورد احسان قرار گیرند گرایش داشتن فقط به یکی ممنوع است.
🌷 #سومین مورد احسان به خویشان(ذی القربی) است.
🌷 #چهارمین مورد از این پیمان احسان به یتیمان است«الیتامی» هر گونه احسان به یتیمان اجر و پاداش فراوانی دارد و هر گونه ظلم به آنها بلاهای دنیوی و اخروی به دنبال دارد.
🌷#پنجمین مورد از این پیمان احسان به بینوایان و فقیران است«المساکین»
🌷 #ششمین مورد از این پیمان سخن نیکو و خوش با مردم است:« و قولوا للناس حسنا» در اینجا منظور همه مردم است حتی با بت پرستان هم باید با سخن خوش و گفتار زیبا صحبت کرد.
🌷 #هفتمین مورد از این پیمان برپاداشتن نماز است( و أقیموا الصلاة) نماز در ادیان مختلف بوده است.
🌷 #هشتمین مورد از این پیمان پرداختن زکات است«و ءاتوا الزکاة»
🔴 «ثمتولیتم إلا قلیلا منکم:سپس شما سر پیچی کردید جز عده ی کمی»«و أنتم معرضون:و روی گردان شدید» بنی اسرائیل از این پیمان سرپیچی کردند و روی گردان شدند به جز تعداد کمی - انسان وقتی پشت به پیمان و حرف های خدا کند یعنی پشت به خدا کرده و در تاریکی گمراه و سرگردان می شود.
ادامه تفسیر این آیه در جلسه بعدی⬅️
#تفسیر_یک_دقیقه_ای_قرآن
🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸
خورشیـد ما نہ از شرق ،
بلڪه هر صبـح
از گوشهی چشمهای شما
طلـوع می ڪند ...
ســـلام ✋
#روزتون_شهدایی🌹
🔻#اینجا_خیمه_گاه_شهداست... 👇
🌷〰🇮🇷〰〰🌷
@shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰🇮🇷〰🌷
✴️💠 خاطرات شهدا 💠✴️
🔹خراش کوچیک!🔹
داییش تلفن کرد گفت :
حسین تیکه پاره رو تخت بیمارستان افتاده، شما همین طور نشستین؟
گفتم: نه.. خودش تلفن کرد.
گفت دستش یه خراش کوچیک برداشته پانسمان می کنه میاد.
گفت: شما نمیخواد بیاین.
خیلی هم سرحال بود.
شب رفتیم یزد، بیمارستان. به دستش نگاه می کردم.
گفتم: خراش کوچیک!
خندید...
گفت: دستم قطع شده، سرم که قطع نشده!
"شهید حسین خرازی"
#یاد_شهدا_صلوات 🌷
🔻#اینجا_خیمه_گاه_شهداست... 👇
🌷〰〰🇮🇷〰〰🌷
@shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰🇮🇷〰〰🌷
#رضایتنامه_ای_که_حضرت_زینب_س_ داد
حاجیه خانم عبداللهی مادر شهید مدافع حرم #محمد_اسدی درباره فرزندش میگوید:«من زمان جنگ تحمیلی همیشه آرزو داشتم پسرهایم بزرگ بودند و برای دفاع از کشور و اسلام به جبهه می رفتند. وقتی موضوع سوریه پیش آمد و محمد گفت که برای دفاع از حرم قصد دارد به عراق برود احساس مادر بودنم بر همه چیز غلبه کرد و قبول نکردم. برای این که بدون گفتن «نه» به محمد او را از رفتن منصرف کنم، گفتم من به شرطی قبول می کنم که یکی از امامانی که برای دفاع از حرمشان قصد داری به عراق و سوریه بروی به خوابم بیاید و به من بگوید که رفتن تو به این جنگ واجب است تا اجازه بدهم بروی. من برای محمد شرط سختی گذاشته بودم اما محمد دست بردار نبود و راه حل این شرط را خوب می دانست . هر روز به حرم امام رضا(ع) می رفت و از ایشان می خواست که به او کمک کند ،چهل روز روزه گرفت و شب ها نماز شب می خواند و دعا می کرد که من برای رفتنش رضایت بدهم. هر روز صبح که از خانه بیرون می رفت دست و پای من و پدرش را می بوسید و می گفت : «به خدا قسم اگر شما رضایت ندهید برای دفاع از حرم نمی روم ».روزها یکی پس از دیگری می گذشت و محمد هر روز بدون این که حرفی از رفتن برای دفاع از حرم بزند دست و پای من و پدرش را می بوسید و به حرم امام رضا می رفت ،شب ها نماز شب می خواند و روزها روزه می گرفت .بعد از چند روز تقریبا شرطی را که برای رفتن محمد گذاشتم فراموش کرده بودم تا این که یک روز دخترم به خانه ما آمد ،محمد و برادرش داخل اتاق بودند و خواهر محمد موضوعی را مطرح کرد که من دیگر چاره ای جز رضایت دادن به رفتن محمد برایم باقی نماند.
خواهر محمد گفت :«دیشب خواب دیدم که داخل یک باغ بزرگ هستیم و اتاق های زیادی در باغ وجود دارد .همه اتاق ها سوت و کور بود وفقط در اتاقی که محمد داخل آن نشسته بود محفل حضرت زینب(س) بر پابود .»به محض این که صحبت های خواهر محمد تمام شد محمد و برادرش که حرف های خواهرشان را شنیده بودند با خوشحالی از اتاق بیرون زدند و محمد گفت :«شما قول داده بودی که اگر بیبی زینب(س) من را طلبید مخالفت نکنی،خواب خواهرم همان رضایتنامه ای است که از ائمه می خواستی »
من راضی شدم
خواهر محمد که از شرط من برای رفتن محمد بی خبر بود با تعجب به ما نگاه می کرد و دائم دلیل خوشحالی محمد را از من می پرسید. ماجرا را برای خواهر محمد توضیح دادم و به محمد گفتم :«من راضی شدم .هر زمانی که دوست داشتی برو».اگر چه گفتن این حرف برایم سخت بود و دل کندن از پسرم سخت تر، اما نمی توانستم روی حرف بی بی زینب(س) حرفی بزنم.محمد با شنیدن این حرف بلافاصله زنگ زد و پیگیر کارهایش شد و در طی چند روز کارهای اعزامش را انجام داد
🔻#اینجا_خیمه_گاه_شهداست... 👇
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
@shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
#اسم_تو_مصطفاست|
#قسمت: ۱۳۳
مامان بی تابی می کرد، می گفت:
جواب فاطمه رو چی بدیم؟» گفتم: «خودم با فاطمه حرف میزنم!» او را بردم داخل اتاق، بغلش کردم:
مامان توی این مدت که بابا نبود، اگه اتفاقی می افتاد چطوری بهش میگفتی؟» - زنگ میزدم بهش! | . حالا میخوام یه خبر خوب بهت بدم. از این به بعد نیازی نیست به بابا زنگ بزنی، هر اتفاقی که برای تو بیفته، قبل از اینکه کسی متوجه بشه، بابات متوجه میشه. هرجا بخوای
بری همراهته و هیچ وقت از تو دور
نمیشه!
کمی مرا نگاه کرد، بغض کرد و درحالی که بغلم کرد گفت: «یعنی بابا شهید شده؟» | آره ولی نمردها سرش را روی سینه ام گذاشت و هق هق کرد. محمدعلی را آوردند شیرش بدهم، احساس کردم جان به تن ندارم چه برسد به شیر.
هشت روز بعد پیکرت را آوردند. گفتند از مسئولت خواسته بودی برای تو و من در معراج دیدار
خصوصی بگذارد. به معراج که می آمدم با خودم فکر میکردم هنوز زنده ای. هرکس با من حرف میزدیا میخواست تسلیت بگوید می گفتم: مصطفی زنده س. هروقت شنیدین مرده هر کاری خواستین بکنین و هرچی خواستین بگین، ولی حالا زنده سا» | کنار تابوتت که رسیدم، دیدم چقدر چهرهات پر از آرامش است. نشستم و آرام گرفتم: «تو مصطفای منی؟» مصداق آیه ما زن و مرد را برای آرامش همدیگر خلق کردیم را احساس می کردم، ولی فاطمه شوکه
شده بود. داخل دهان و بینیات پنبه گذاشته بودند. جمعیت آمده بودند و میخواستند تو را ببینند. مداحی آمده بود و می خواست روضه بخواند. داد زدم: «اینجا جای روضه خوندن نیست، من تحملش رو ندارم!» میدانستم اگر روضه بخوانند حالم بد میشود و دیگر نمی توانم خوب تماشایت کنم و حرف هایی را که باید، با تو بگویم. وقتی همه دیدار کردند، پیکرت را بردند پشت معراج و گفتند: «خودش خواسته با همسرش تنها باشه.» وقتی رفتم، مامان و برادرانم هم
آمدند. مامان بی قراری کرد، حالش بد شد و او را بردند بیرون. من ماندم و تو و مادر شهید قاسمی دانا که نمی خواست تنهایم بگذارد. نشستم کنارت و گفتم:
مصطفی تربیت بچه ها با من نیست. حالا که کارهای مردانه زندگی رو گذاشتی روی شونه های من، پس تربیت بچه ها با خودت. من کارای مردونه رو می کنم و تو هم بچه ها رو تربیت کن. اگه فردا روز بچه ها بد تربیت شدند، نگی تقصیر توه. یادت باشه که خودت بد تربیت کردی. میدونی که توان کار مردونه
ندارم، ولی سعی می کنم انجام بدم و بشم مرد خونه به شرطی که تو بچه ها رو تربیت کنی.» بعدها شنیدم شب شهادتت از ساعت دوازده تا چهار صبح با دوستی صحبت کردی و به صورت شفاهی وصیت کردی. شنیدم فقط دو ساعت راجع به من صحبت کردی و گفته ای: «بگویید خانمم از من راضی باشه. موقع خاکسپاری خاک کفشش را روی سرم بتکاند تا روی صورتم بریزد و جواز ورود من به بهشت شود. به او بگویید هر اتفاقی افتاد مثل همین چند سال که چیزی
نگفت و سکوت کرد، بازهم سکوت کند. به او بگویید از من راضی باشد و در معراج دمی با من تنها بماند.» از معراج که آمدیم فاطمه ناراحت بود. شبش مدام می گفت: «من نمیتونم بخوابم، اون بابا، بابای من
نبود!»
بعدا پیکرت را برای تشییع بردند دانشگاه. چون مدت زیادی بیرون مانده بودی، دوباره خون ریزی کرده بودی و مجبور شدند بار دیگرغسل و کفنت کنند. شست وشوی این بار با آب گرم بود و پنبه ها را برداشته و البها را به هم نزدیک کرده بودند.
برای همین سجاد آمد دنبالمان: «بابای فاطمه، برای مادر فاطمه و فاطمه دعوت نامه خصوصی داده!» وقتی خواستیم برویم مادر شهید قاسمی دانا و خانم حاج نصیری هم آمدند. سر راه فاطمه گفت: «میخوام برای بابام گل بخرم.» سجاد جلوی گل فروشی نگه داشت. فاطمه گل خرید و رفتیم معراج شهدا. پیکرت را گذاشتند زمین. رویت را که باز کردند، پنبه داخل دهان و بینی ات را برداشته بودند. فاطمه نگاهی به صورتت کرد و گفت: «من این رو هم قبول ندارم!»
گفتم: «وقتی بابا عمیق میخوابید چطوری می خوابید؟» کمی فکر کرد و گفت: «آهان همین طوری میخوابید!» شب آمدیم خانه. دسته های عزاداری می آمدند در خانه ما. دنبال فاطمه بودم، دیدم سجاد او را برده بیرون و برایش لباس سرمه ای با کت سفید و چادر و روسری خریده. بعد او را برده پارک و شامم پیتزا به او داده. شب هم همان جا نگهش داشت و او را بغل گرفت تا خوابش برد. دایی مهربان! یعنی دخترمان بی پدر شده
بود؟
⬅️ #ادامه_دارد...
🔻#اینجا_خیمه_گاه_شهداست... 👇
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
@shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
#دعوتنامه
شما سروران گرامی؛
دعوتید به مراسم #شبی_با_شهدای_بهمن ماه
#مسجد_حضرت_زینب_علیها السلام
🗓 دو شنبه ۱۴۰۰/۱۱/۱۸
🕕 بعد از نماز عشاء
🕌 مسجد حضرت زینب «س»، پایگاه شهید قلی زاده_پایگاه عقیله بنی هاشم
لطفا نذورات و کمکهای نقدی خود را به شماره کارت 6273811144241368 بنام سید علیرضا رجایی واریز نمائید. لطفا بعد از واریز حتما اعلام نمائید.
🔻#اینجا_خیمه_گاه_شهداست... 👇
🌷〰〰🇮🇷〰〰🌷
@shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰🇮🇷〰〰🌷
#دعوتنامه
شما سروران گرامی؛
دعوتید به مراسم #شبی_با_شهدای_بهمن ماه
#مسجد_حضرت_زینب_علیها السلام
🗓 دو شنبه ۱۴۰۰/۱۱/۱۸
🕕 بعد از نماز عشاء
🕌 مسجد حضرت زینب «س»، پایگاه شهید قلی زاده_پایگاه عقیله بنی هاشم
لطفا نذورات و کمکهای نقدی خود را به شماره کارت 6273811144241368 بنام سید علیرضا رجایی واریز نمائید. لطفا بعد از واریز حتما اعلام نمائید.
🔻#اینجا_خیمه_گاه_شهداست... 👇
🌷〰〰🇮🇷〰〰🌷
@shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰🇮🇷〰〰🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✋
اینجا قم یا تهران نیست
🔸اینجا حوزہ علمیه جامعة العروة الوثقی لاھور پاکستان است.
🔹 یک کاربر فضای مجازی در خصوص نفوذ انقلاب ایران در پاکستان نوشت:
این اون چیزی هست که غرب و شرق ازش میترسند؛ عمق نفوذ سیاسی انقلاب اسلامی ایران. انقلاب ایران در خیلی کشورها طرفدار داره.
🔻#اینجا_خیمه_گاه_شهداست... 👇
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
@shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
امام زادگان عشق
Share 202030_15295272.pdf
دفترچه آزمون استخدامی قوه قضاییه