eitaa logo
امام زادگان عشق
91 دنبال‌کننده
15.7هزار عکس
4.4هزار ویدیو
352 فایل
خانواده های معظم شهداء و ایثارگران محله مسجد حضرت زینب علیها سلام . ستاد یادواره امام زادگان عشق ارتباط با مدیر کانال @ya110s تاریخ تاسیس ۱۳۹۷/۱۰/۱۶
مشاهده در ایتا
دانلود
قبول کرده بود سخنران مراسم یادواره‌ی شهدای یک روستا باشد، وقتی متوجه شد برای مراسم مردم را بازرسی می‌کنند گفت با این وضعیت سخنرانی نمی‌کنم، مگر اینکه دست از بازرسی مردم بردارید شاد گرامی با ذکر 🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab 🌷〰〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
🌷〰🌷〰🇮🇷〰🌷〰🌷 ماه 🌷شهید نبی اله محمدی🌷 در سوم خرداد سال1341دریکی ازروستاهای شهرستان قزوین به دنیاآمد. از همان کودکی علاقه شدیدی به کارهای فنی داشت وبیشترساعات روز رادرگوشه ای ازمنزل درحال ابداع ،اختراع وکندوکاو به سرمی برد،طوری که همسایه ها حضوراو را درخانه ازطریق جنجال وسروصدای انفجارهای حاصل ازشیرین کاریهایش تشخیص می دادند. درصورت سکوت،متوجه میشدند که درخانه حضورندارد. شهید درمقطع دبیرستان به کارهای فنی مانند مکانیکی،تعمیرماشین آلات کشاورزی پرداخت وسپس دیپلم خودرادررشته علوم انسانی اخذ نمود. درهمان سالها پیشنهاد ازدواج با دختری راداد،که پدرش موافق نبود.با اصرار واستفاده از اهرم های فشار ، پدرخود وپدردختررا مجبوربه پذیرش این وصلت نمود و بالاخره ازدواج صورت گرفت. عشق آنهاهنوزهم زبانزد خاص وعام است. اومانندپروانه ای به دورشمع وجودهمسرش می چرخید و زندگی عاشقانه ای تشکیل داد. طولی نکشید اولین فرزندآنها بدنیاآمد ونام او را مجید گذاشتند. درآن زمان شهید به خدمت سربازی رفت ودرارتش خدمت خود را سپری نمود. زمان جنگ بود وهربارکه شهید به مرخصی می آمدوبه جبهه برمی گشت،دل همسرواطرافیان مانندسیروسرکه میجوشید. باهرسختی خدمت سربازی تمام شد و فرزنددوم نیز بدنیا آمد. اماباوجودجنگ تحمیلی،اورا تاب وتحمل ماندن درخانه نبودوباوجودداشتن یک پسریکساله ویک نوزاد دختر،مجددا باسمت بسیجی به جبهه برگشت وبعنوان سنگرساز بی سنگر،سواربرلودر،درجبهه ها فعالیت میکرد.اوهمچنان عاشق صنعت وفعالیت های فنی بود ....
و تمام مدت در حال تعمیر لودرهای جهاد سازندگی ویاساخت سنگر برای ادامه دفاع ازمیهن عزیزمان بود.بالاخره روز موعود فرارسید. عملیات کربلای5شروع شده بود. شلمچه غرق درتیروتفنگ وانفجاروفریاد بود. وی بی وقفه سنگرهای مورد نیاز رزمندگان رامی ساخت وپس از ساعتها فعالیت، لودر را درپشت یکی ازخاکریزها گذاشته وبرای چنددقیقه استراحت به پشت سنگر میرود که ناگهان صدای خمپاره توجه اوراجلب می کند. سریعا به حالت درازکش خودرابه روی زمین می اندازد غافل ازاینکه هدف خوداوبود. خمپاره کناراو فرود می آیدواو را درحالیکه همچون مولایش امام حسین(ع)،سرازبدنش جداشده بودبه آغوش معشوقش،شهیدکربلا روانه ساخت. و اینگونه در پنجم اسفندماه سال1365برگ دیگری ازکتاب ایثاروشهادت جمهوری اسلامی ایران ورق می خورد. ✅ فرازی از وصیت نامه شهید: آرزویم این است که شهیدان رابربالای بلندی به خاک بسپارند که نسیم صبحدم عطر این شهیدان وپیام خون آنها رابه جهانیان برساند. شاد گرامی با ذکر ⚘نثارارواح طیبه شهدا . امام شهداء و اموات صلوات⚘ 🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab 🌷〰〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷〰🌷〰🇮🇷〰🌷〰🌷 ۱۰ گفتم:«تصمیم‌هایی که فکر می‌کردم درسته؛ مثلاً چهارم دبستان بودم که تصمیم گرفتم چادر سر کنم. خانواده‌ام مخالف بودند، مخصوصاً مامانم. می‌گفت تو هنوز بچه‌ای دختر، نمی‌تونی چادر سر کنی، اما من سمج بودم. گریه می‌کردم که چادر بخرین. قبول نمی‌کردند. مادرم به خیال خودش من رو فرستاد دنبال نخودسیاه. گفت که برو توی پستو، تو صندوقچۀ چوبی، لابه‌لای لباس‌ها رو بگرد. یه چادر مشکی هست. بردار، سرت کن. فکر می‌کرد من این کار رو نمی‌کنم. رفتم و چادر رو برداشتم. قدیمی بود و سنگین. گل‌های درشتی هم داشت. سرم کردم. . خانواده‌ام مخالف بودند، مخصوصاً مامانم. می‌گفت تو هنوز بچه‌ای دختر، نمی‌تونی چادر سر کنی، اما من سمج بودم. گریه می‌کردم که چادر بخرین. قبول نمی‌کردند. مادرم به خیال خودش من رو فرستاد دنبال نخودسیاه. گفت که برو توی پستو، تو صندوقچۀ چوبی، لابه‌لای لباس‌ها رو بگرد. یه چادر مشکی هست. بردار، سرت کن. فکر می‌کرد من این کار رو نمی‌کنم. رفتم و چادر رو برداشتم. قدیمی بود و سنگین. گل‌های درشتی هم داشت. سرم کردم. . دیدم هم چروکه هم بلند. شستمش. اتو کشیدم. دادمش به آبجی‌ام و گفتم برام کوتاه کن. هیچ‌کس فکر نمی‌کرد که من این چادر رو سرم کنم. سرم که می‌کردم، می‌افتاد. هم سُر بود و هم سنگین. اونها من می‌خندیدن. می‌گفتن کسی که مجبورت نکرده، برای چی سرت می‌کنی؟ می‌گفتم خوشم نمیاد بدون چادر برم مدرسه. سرم می‌کردم، می‌رفتم مدرسه. بچه‌های مدرسه مسخره‌ام می‌کردن. توی مسیر هر کسی می‌دید مسخره‌ام می‌کرد. بلد نبودم. چادر سنگین بود. از پایین جمع می‌کردم، از بالا می‌افتاد. از بالا جمع می‌کردم، از پایین ول می‌شد. خواهرم چادر رو قایم می‌کرد، بلد نبودم. چادر سنگین بود. از پایین جمع می‌کردم، از بالا می‌افتاد. از بالا جمع می‌کردم، از پایین ول می‌شد. خواهرم چادر رو قایم می‌کرد، می‌رفتم پیدا می‌کردم. چادر سر کردن چیزی بود که خودم تصمیم گرفته بودم. هرچه مخالفت کردند، نتونستن از من بگیرند.» آقامصطفی لبخند معناداری زد و گفت: «تعبیر جالبی بود. این ازدواج هم گمونم همین‌طوره. باید با سنگینی‌اش، سُریش، کوتاهی و بلندیش کنار بیان.» چیزی نگفتم. پرسید: «شما موسیقی گوش می‌کنین؟» گفتم: «خانوادۀ ما مشکلی با موسیقی ندارن، گوش می‌کنن، اما من علاقه‌ای ندارم. من معمولاً کاست‌های حاج‌آقای کافی رو گوش می‌کنم و از نظر ایشون رقص و موسیقی حرامه!» گفت : «نظرتون دربارۀ مهریه چیه؟ به نظر من مهریه نباید زیاد باشه.» گفتم: «پدر و مادرم کنار نمیان. همین‌جوری هم شما توی خانوادۀ ما، بین دوستان و آشنایان ما مخالف زیاد دارین ولی سعی کنین برای مهریه زیاد پاپیچ نشین. تا حالا هیچ کدوم از خواهرهام نگرفتن. من نمیگم کی داده کی گرفته، چون از لحاظ شرعی درست نیست، ولی من کسی نیستم که بخوام این مهریه رو از همسرم کامل بگیرم. شما قبول کنین. در این‌باره حرفی نزنین. چون پدرم تا حالا خیلی کوتاه اومدن. از اینکه پدر و مادرتون نیومدن، از اینکه شغل ندارین، مسکن ندارین، اگه تو این مورد هم بخواین چونه بزنین ممکنه پشیمون بشن. ولی من شاید بخشی یا همه‌اش رو به شما ببخشم.» آقامصطفی شرایطش را روی برگۀ کوچکی نوشته بود. یکی‌یکی می‌خواند و سؤال می‌کرد؛ دربارۀ ولایت‌مداری، اعتقاد به رهبری و... و من پاسخ می‌دادم. آخرش پرسید: «شما چرا سؤال‌هاتون رو ننوشتین؟» گفتم: «نمی‌دونستم قراره صحبت کنیم.» ⬅️ ادامه دارد .... 🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab 🌷〰〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
41 امتحان مجدد 🔶 یکی دیگه از تفاوت های امتحانات مدرسه با امتحانات الهی اینه که در مدرسه معمولا یه بار امتحان مجدد گرفته میشه یا نهایتا دو بار. 💢 اگه آدم رد بشه دوباره باید سال بعد همون درس ها رو بخونه. 🌷 ولی خداوند متعال معمولا خیییلی امتحان مجدد میگیره. هرچی آدم خراب میکنه بازم امتحانات بیشتری از انسان میگیره 💕 کلا خدای مهربون به این سادگی ها انسان رو کنار نمیذاره... بالاخره بنده ش هست دیگه! باید هواشو داشته باشه.🌹😌 هر چی آدم توی امتحاناتش رد میشه و فرشته ها هی میگن خدایا این خیلی خراب کرده و باید باهاش برخورد کنی! 🌷🌺 خداوند میفرماید نه بذار یه امتحان دیگه بگیرم این بار خراب نمیکنه... این بار حتما قبول میشه... اما آدم دوباره خراب میکنه.... 🌹 باز خدا میفرماید: بازم امتحان میگیرم... این دفعه میتونه... این دفعه بیشتر کمکش میکنم تا متوجه بشه... اما بازم آدم خراب میکنه... و...💢 ما چه میکنیم...؟ 🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab 🌷〰〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
🌷〰🌷〰🇮🇷〰🌷〰🌷 هوا خیلی سرد شده بود فرمانده گردانمون همه ی بچه ها رو جمع کرد بعد هم با صدای بلند گفت: کی خسته است؟ همه با انرژی گفتیم: دشمن!!! ادامه داد: * کی ناراحته؟ - دشمن!!!! * کی سردشه؟! - دشمن!!! * آفرین... خوبه! حالا برید به کارتون برسید پتو کم بوده ، به گردان ما نرسیده.. 🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab 🌷〰〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
🌷〰🌷〰🇮🇷〰🌷〰🌷 💠 ماجرای شکست طرح ترور حاج قاسم سلیمانی در این طراحی قرار بود، تیم تروریستی وابسته و اجیر شده با ورود به کشور در ایام فاطمیه ، محلی در جوارحسینیه مرحوم پدر شهید سردار سلیمانی را خریداری کرده و با استقرار در آن ۳۵۰ تا ۵۰۰ کیلو مواد منفجره را تهیه و از طریق ایجاد کانال در زیر حسینیه قرار دهند . آنها با این اقدام شوم درصدد بودند یک جنگ مذهبی را راه اندازی و بگویند مسئله انتقام داخلی بوده است . به فضل الهی برغم برنامه ریزی چند ساله به سد هوشمندی و هوشیاری فرزندان ملت ایران برخورد و قبل از اقدام در تور اطلاعاتـی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی قرار گرفتند. اعضای این تیم پس از دستگیری گفتند می خواستیم عملیات ایام فاطمیه را به ایام محرم و تاسوعا و عاشورا بیاوریم تا با ترور سردار سلیمانی اتفاق بزرگی را برای بر هم زدن اوضاع داخلی و افکار عمومی رقم زنیم . 💢راوی حجت الاسلام حسين طائب رئیس سازمان اطلاعات سپاه 💠💠💠💠💠💠 مادر شهید اکبري ، شهید حادثه تروریستی اتوبوس سپاه تعريف مي کرد : چهارشنبه خواب امید رو دیدم دنبال تدارك یک مراسم بزرگ بود گفتم چه خبراست ؟ گفت همین چند روز یک مهمان خيلی عزيز داريم ... 📚من هستم ... 🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab 🌷〰〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا