eitaa logo
امام زادگان عشق
90 دنبال‌کننده
15.8هزار عکس
4.4هزار ویدیو
352 فایل
خانواده های معظم شهداء و ایثارگران محله مسجد حضرت زینب علیها سلام . ستاد یادواره امام زادگان عشق ارتباط با مدیر کانال @ya110s تاریخ تاسیس ۱۳۹۷/۱۰/۱۶
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷〰🌷〰🇮🇷〰🌷〰🌷 💠 ماجرای شکست طرح ترور حاج قاسم سلیمانی در این طراحی قرار بود، تیم تروریستی وابسته و اجیر شده با ورود به کشور در ایام فاطمیه ، محلی در جوارحسینیه مرحوم پدر شهید سردار سلیمانی را خریداری کرده و با استقرار در آن ۳۵۰ تا ۵۰۰ کیلو مواد منفجره را تهیه و از طریق ایجاد کانال در زیر حسینیه قرار دهند . آنها با این اقدام شوم درصدد بودند یک جنگ مذهبی را راه اندازی و بگویند مسئله انتقام داخلی بوده است . به فضل الهی برغم برنامه ریزی چند ساله به سد هوشمندی و هوشیاری فرزندان ملت ایران برخورد و قبل از اقدام در تور اطلاعاتـی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی قرار گرفتند. اعضای این تیم پس از دستگیری گفتند می خواستیم عملیات ایام فاطمیه را به ایام محرم و تاسوعا و عاشورا بیاوریم تا با ترور سردار سلیمانی اتفاق بزرگی را برای بر هم زدن اوضاع داخلی و افکار عمومی رقم زنیم . 💢راوی حجت الاسلام حسين طائب رئیس سازمان اطلاعات سپاه 💠💠💠💠💠💠 مادر شهید اکبري ، شهید حادثه تروریستی اتوبوس سپاه تعريف مي کرد : چهارشنبه خواب امید رو دیدم دنبال تدارك یک مراسم بزرگ بود گفتم چه خبراست ؟ گفت همین چند روز یک مهمان خيلی عزيز داريم ... 📚من هستم ... 🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab 🌷〰〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
در طول سفر حیران بودم،حیران و مشتاق،حیران و عاشق. همه چیز خوب بود جز آنکه گاهی مرا میگذاشتی و با دوستانی که آنجا پیدا کرده بودی،میرفتی زیارت. روزی که چشم باز کردم و دیدم باز هم نیستی،ابر های همه عالم آمد توی دلم و خزیدم به غار تنهایی. وقتی از دستت ناراحت میشدم دیگر نمیتوانستم حرف بزنم،میشدم کوه یخ. وقتی آمدی و حالم را دیدی سعی کردی از دلم دربیاوری.همان روز باید میرفتیم کاظمین. در ماشین کنارم بودی،اما انگار یک عالم از تو فاصله گرفته بودم.دست هایم را که یخ بود چسبیدی:((عزیز باور کن دلم نیومد بیدارت کنم! اون قدر خوب خوابیده بودی که...)) دهانم باز نمیشد جوابت را بدهم.ناله ات بلند شد:((ببین نفرینت من رو گرفت.باور کن دلم بدجور درد گرفته! امروز که رفته بودم زیارت،پیش از اینکه برم حرم دیدم گرسنه‌م .عربی گوشه پیاده رو بساط صبحونه رو پهن کرده بود و نیمرو درست میکرد. با انبری تخم مرغ هارو هم میزد.همون رو می انداخت زمین و باز برمیداشت و زیر و رویش میکرد.بی خیال شدم و یه پرس سفارش دادم.خوردن همان و این دل درد شدید همان!)) رویم را کردم سمت پنجره ماشین و بیرون را نگاه کردم و چشم دوختم به بیابان خشک و نخل های خاک آلود. حال تو خیلی بد بود و چند بار به راننده گفتی نگه دارد،ولی او بیشتر پا را روی گاز گذاشت،چون ظاهرا احساس ناامنی میکرد. صدای انفجار هایی از دور دست می آمد. بالاخره آشتی کردیم. ⬅️.... 🔻... 👇 🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab 🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
و یکم صدای انفجارهایی از دوردست می آمد. بالاخره آشتی کردیم. قول دادی در کربلا جبران کنی و دیگر تنهایم نگذاری، اما آنجا هم بیشتر در خدمت پیرزن و پیرمردهای کاروان بودی. شب آخر می خواستی ویلچر مادربزرگت را تحویل بدهی. گفتم: «منم میام.) گفتی: «بشین هلت بدم!» تا گیت بازرسی نشستم روی صندلی چرخ دار و مرا هل دادی. چقدر خندیدیم! دم گیت گفتم: «مردم دارن نگاه می کنن، اگه الان بلند بشم می ریزن و چادرم رو تکه تکه می کنن، میگن شفا گرفته!» مرا بردی پشت حرم حضرت عباس (ع) پیاده کردی. ما نیاز به اتفاقات بزرگ نداشتیم تا بخندیم و شاد باشیم. همین که همدیگر را داشتیم اتفاق بزرگی بود. از کربلا که برگشتیم رفتم حوزه که امتحان هایم را بدهم. آن روز امتحان منطق داشتم. آخرهای جلسه بود که یکی از بچه ها آمد و گفت: «آقایی دم در با تو کار داره ورقه ام را دادم و آمدم. تو بودی سوار آردی: بدو بیا، داریم میریم ماه عسل» . چی میگی برای خودت آقا مصطفی؟ امتحان دارم. امتحان بعدیم رو چه کنم؟ مدیر حوزه اگه بفهمه پوست از سرم می کنه. خندیدی، از همان خنده های بلند کودکانه: «دوروزه برمی گردیم، بجنب که دیر شد!» - وای آقامصطفی من که چیزی برنداشتم! - صندلی عقب رو نگاه کن! سبد مسافرتی آنجا بود. درش نیمه باز بود و پر از وسیله. آن طرف تر هم پتو بود و بالش و فلاسک چای و سجاده. از سمت قزوین رفتیم شمال. یک سفر دونفره، سفر ماه عسل، البته با کمی تأخیر. ⬅️ دارد..... 🔻... 👇 🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab 🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
براساس خاطراتی از و فرزندش و دوم الحمدلله رب العالمین و صلي الله علي محمد و آله الطيبين الطاهرين و لعنت الله علي القوم الظالمين این جان عاریت که به حافظ سپرده دوست روزي رخش ببینم وتقديم وي | کنم با سلام به پیشگاه مقدس امام زمان(عج) و نائب برحقش امام خمینی و سلام بر همه ملتهاي آزاده و در خط ولایت اهل بیت: اینک که در هر عملياتي اینجانب توفیق پیدا می کنم شرکت کنم، چند جمله اي به عنوان وصیت مینویسم اینجانب محمد طاهري، فرزند اکبر، متولد کاشمر، شغل: پاسدار که به خاطر دفاع از حریم قرآن و خدمت به جمهوري اسلامي به سپاه آمدم و از همان اول، عشق اسلام درقلبم مرا وادار خدمت به جمهوري اسلامي کرد و اینک که خداوند تبارک و تعالي به این بنده حقیر توفیق عنایت کرد که با آگاهي و آشنايي با نظام جمهوري اسلامي، معتقد به ولایت فقیه بوده و در هر کاري که بتوانم به اسلام و مسلمین خدمت کنم... در طول این جنگ که از طرف سپاه به جبهه مامور شدم فرصتهايي مي شد که گاهگاهي قلبم متوجه خدا مي شد و این توفیق هم بهترین حالات بود که فرصت توبه داشتم و امیدوارم که خداوند عالم، از گناهان من بگذرد. خداوند ميداند که تنها آرزویم این است که خداوند تبارک و تعالي، حال دعا تضرع به درگاهش و خدمت به اسلام و مسلمین به من عنایت کند و شهادت در راهش را. هرچند ما خيلي غافل بودیم و خيلي به 👇👇👇👇