#اسم_تو_مصطفاست |
#قسمت: ۱٠۸
چند روز بعد زنگ زدی: «عزیز، انگار نفرینت من رو گرفت. سوریه م، اما دارم برمی گردم.» قلبم فروریخت. . چرا؟ - مجروح شدم. نشستم روی زمین: «خدایا شکرت یعنی می آیی و میمونی پیشم؟» خندیدی: «نه عزیز این قدرا هم خوش شانس نیستی، خیلی جدی
نیست!»
. چرا، چرا باید آن قدر جدی باشه که
تو رو به من برسونه! امیدوار بودم پاهای گچ گرفته و بخیه خورده، تو را برای مدتی طولانی کنارم نگه دارد. از سوریه برگشتی. آمدنت مصادف شده بود با چهلم عمه سرور. وقتی خبر فوت او را به تو داده بودند، حاضر نشده بودی بیایی. اما حالا از سر اجبار برگشته و چراغ خانه ام را روشن کرده بودی. روزهای اول برای تعویض گچ و پانسمان پاهایت از پدرت و درمانگاه نزدیک خانه کمک گرفتیم، اما روزی گفتی: «بعد از این خودم پاهام رو پانسمان می کنم، فقط کمکم کن.»
- من که دلش رو ندارم! | - تو فقط نور چراغ موبایل رو بنداز روی زخم پاهام، بقیه ش با من نور چراغ موبایل رو انداختم روی زخم پایت، خیلی مانده بود تا خوب شود. گفتم: «خدا پدر داعش رو بیامرزها»
خندیدی: «تو اولین نفری هستی که به جون داعشیا دعا می کنی!» - دعا می کنم چون باعث شدن الان کنار من نشسته باشی! . حالا چرا نور رو میندازی روی سقف، من اینجا نشستم و زخم پامم اینجاست!
. چون چشمام رو بسته م و دارم گریه
میکنم! |
- تو که الان گفتی خوش حالی! - ولی از دردی که میکشی، رنج می برم! نمی توانستم با رفتنت کنار بیایم، اما تو پا روی دلت میگذاشتی و میرفتی. بازهم میرفتی. چند روز بعد پنجه پایت که در آتل بود سیاه شد. به زور خواستم ببرمت بیمارستان، قبول نکردی. از صاحب خانه، آقای
حاج نصیری خواستم بیاید. آمد و با پسرش تو را بردند دکتر. فهمیدیم پایت عفونت
نکرده، فقط آتل را محکم بسته ای که این طور سیاه شده. تا اینکه یک روز گفتی: «باید برم پادگان!» دلم قرص بود که هنوز پایت داخل گچ است. - با این پا؟ - با همین پا! ولی مراقبم. - پس منم میرم خونه مامانم تا کاردستی فاطمه رو درست کنم. باهم از خانه بیرون آمدیم، تو از آن سو من از این سو. در خانه مامان در حال درست کردن کاردستی بودم که تلفنم به صدا درآمد: «عزیز، اجازهمیدی برم سوریه؟» - آقامصطفی؟ با این حالی که داری نه، اجازه نمیدم! . اما اجازه من دست خداست. به آقاجون بگو عصات اونجا هم لازم میشه! و رفتی. به همین سادگی. شب از شدت ناراحتی به سیدمجتبی، یکی از بچه های افغانستانی که در گروه یاد و خاطره تلگرام بود، پیام دادم: «سیدابراهیم رفت.» نمیدانست همسرتم، نوشت: نمیدونم این پسره دنبال چیه؟
یکی نیست بپرسه آدم عاقل با این پا | کجا میری؟» با خودم زمزمه کردم: آزمودم عقل دوراندیش را بعد از این دیوانه سازم خویش را تو به دنبال آن پرنده ای بودی که از هر پرش، صدای ساز می آمد. ساز شهادت!
⬅️ #ادامه_دارد.....
🔻#اینجا_خیمه_گاه_شهداست... 👇
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
@shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
💢دستگیری عامل تعرض به تندیس شهید سلیمانی در شهرکرد
♦️رئیس کل دادگستری استان خبر داد: عامل تعرض به تندیس شهید سلیمانی شناسایی و دستگیر شد.
🔻#اینجا_خیمه_گاه_شهداست... 👇
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
@shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
عکس عزاداری رزمندگان در دفاع مقدس
🔻#اینجا_خیمه_گاه_شهداست... 👇
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
@shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
107571_760_۲۰۲۱_۰۹_۲۶_۲۰_۲۵_۲۹_۱۳۲.mp3
3.67M
.
♥السلام علیک یا ابا صالح المهدے♥
❣#قرار_شبانہ❣
✨بسماللهالرحمنالرحیم✨
🕊اِلـهی عَظُمَ الْبَلاءُ،وَبَرِحَ الْخَفاءُ،وَانْكَشَفَ الْغِطاءُ،وَانْقَطَعَ الرَّجاءُ وَضاقَتِ الاْرْضُ،وَمُنِعَتِ السَّماءُواَنْتَ الْمُسْتَعانُ،وَاِلَيْكَ الْمُشْتَكى،وَعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِوالرَّخاءِ؛اَللّـهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد ،اُولِي الاْمْرِ الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَيْناطاعَتَهُمْ ،وَعَرَّفْتَنابِذلِكَ مَنْزِلَتَهُم،فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاًعاجِلاً قَريباًكَلَمْحِ الْبَصَرِاَوْهُوَاَقْرَبُ؛يامُحَمَّدُياعَلِيُّ ياعَلِيُّ يامُحَمَّدُ اِكْفِياني فَاِنَّكُماكافِيانِ،وَانْصُراني فَاِنَّكُماناصِرانِ؛
يامَوْلاناياصاحِبَ الزَّمانِ؛الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ،اَدْرِكْني اَدْرِكْني اَدْرِكْني،السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ،الْعَجَلَ الْعَجَلَ،الْعَجَل،يااَرْحَمَ الرّاحِمينَ،بِحَقِّ مُحَمَّدوَآلِهِ الطّاهِرين🕊
🔻#اینجا_خیمه_گاه_شهداست... 👇
🌷〰〰🇮🇷〰〰🌷
@shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰🇮🇷〰〰🌷
239.7K
─┅═༅𖣔🌼🍃🌼𖣔༅═┅─
#بررسیمفهومغیرتدینیونقشآندرحفظمکتبحقوراههایحفظوتقویتغیرتدینی
‼️‼️#لطفا به ترتیب شماره بندی حتما گوش دهید.
بخش: 1
─┅═༅𖣔🌼🍃🌼𖣔༅═┅─