eitaa logo
امام زادگان عشق
94 دنبال‌کننده
14.9هزار عکس
4هزار ویدیو
331 فایل
خانواده های معظم شهداء و ایثارگران محله مسجد حضرت زینب علیها سلام . ستاد یادواره امام زادگان عشق ارتباط با مدیر کانال @ya110s تاریخ تاسیس ۱۳۹۷/۱۰/۱۶
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥سخنان مادر گرامی رهبرانقلاب درباره روش تربيت فرزندانشان روز مادر مبارک🌺 🔻... 👇 🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab 🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
هم اکنون جشن میلاد بانوی دوعالم حضرت زهرای مرضیه« س» و گرامیداشت مقام مادر و هفته زن و زاد روز بنیانگذار انقلاب اسلامی امام خمینی« ره» درحسینیه مسجد
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 عرض سلام و ادب گزارش تصویری دیدار بانوان پیشکسوت هیئت زینبی به مناسبت( میلاد حضرت زهرای مرضیه« س» و زاد روز رهبر کبیر انقلاب اسلامی امام خمینی« ره» و گرامیداشت مقام مادر و هفته زن) این دیدار تجلیل از خواهران پیشکسوتی است که در خدمت والدین بوده و پرستاری از آنان را بعهده گرفته اند. ۱۴۰۰/۱۱/۲ هیئت بانوان پیشکسوت زینبی 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
| : ۱۱۸ جلوی در بیمارستان. هنوز ساعت ملاقات نشده بود که زنگ زدند. گفتم: «من باید برم ام آرآی. میام باهم بریم!» به تو که هنوز زیر پتو بودی گفتم: «آقامصطفی شنیدی؟ دارم میرم ولی پولش را چه کنم؟ هیچی نباشه، صدهزارتومن میشه!» بلندشدی نشستی: «نگران نباش، من یه مقدار پول دارم!» . حقوقمون رو که هنوز ندادن! - این بار که رفتم سیصد دلار تشویقی گرفتم. گوشی رو بده به من! زنگ زدی به پدرت و قرار شد که پول را تبدیل کند. رفتم پایین. با مادرم به جاهای مختلفی برای ام آرآی مراجعه کردیم، اما دست خالی برگشتیم. . توی این وضعیت که بچه وقت تولدشه خطرناکه؟ پدرت با درمانگاهی هماهنگی کرد. - فردا میبریمت اونجا. روز بعد ام آرآی که گرفتم، از آنجا آمدیم پیش تو اتاقت پر بود از مهمان، نگاهم کردی: «چیزی شده؟» - ام آر آی گرفتم! - پس برو بلوک زایمان نشون بده، رنگ به صورت نداری؟ مامانم رسید. با او رفتیم. همان لحظه گفتند آماده شو برای اتاق عمل. پدرت آمد و کارهای پرونده را انجام داد. درحالی که برای رفتن به اتاق عمل آماده میشدم پرستاری آمد: ملاقات کننده داری، بیا بیرون ولی اون طرف پرده نیا!» آمدم دم در، آنجا سرم در دست روی ویلچر، جلوی پرده ای که جلوی بلوک زایمان زده بودند نشسته بودی - آقامصطفی با این حالت چطوری اومدی؟ البهایت می جنبید، چند بار به سمتم فوت کردی: «آیت الکرسی برات خوندم، نگران نباشی ها! فقط مراقب خودت باش!» سرت را از لای پرده پیش آوردی و پیشانی ام را بوسیدی. پرستار گفت: «عجله کن خانم! باید بری اتاق عمل!» نگاهت که کردم، چشمهایت پر از اشک بود. داخل ریکاوری بودم که به هوش آمدم.
مامانم کنار گوشم گفت: «بچه ت پسره و خوشگل.» وقتی آوردنم بخش، نگاه چرخاندم و دلم میخواست میدیدمت. مامان متوجه شد: «الان مویش رو آتش میزنن و میاد.» آمدی با همان ویلچر - بچه کو آقامصطفی؟ - الان میارن. کمی بعد پرستاری آمد: «بیایین بچه رو تحویل بگیرین. نیم ساعتی تو دستگاه گذاشتیمش و حالش خوبه.» مادرت رسید. با مادرم رفتند سراغ بچه و تو آمدی بالای سرم. با شوق پرسیدی: «چه شکلیه؟» - مگه ندیدیش؟ - میخوام خودت برام بگی! - اصلا شبیه من و تو نیست! . چرا چنین فکری میکنی؟ . آخه خیلی سفیده! نه به من رفته نه به تو! مامانم بچه به بغل آمد، نگاهت که به او افتاد خندیدی، بچه را گرفتی بغلت. - این چه حرفیه که به پسرمون میزنی؟ در گوشش اذان گفتی، درحالی که اذان فاطمه را پدرت گفته بود. در همان حال گوشی ات را روشن کردیو گفتی: «از من و پسرم فیلم بگیر.» آن شب تا صبح بارها و بارها رفتی و آمدی، به حدی که پرستارها از دستت عاصی شده بودند. وقتی می خواستند داروهایت را تزریق کنند و میدیدند نیستی، کلافه میشدند. یک بار هم پرستار آمد وضعیت مرا چک کند، دید روی تخت کنارم دراز کشیدی. لباس من آبی کم رنگ بود و لباس تو آبی پررنگ. به شوخی گفت: حالا کدومتون زایمان کردین؟» پرستار دیگری آمد و گفت: «آقا تخت برای یه نفره بیا پایین!» - ما دو نفر وزنمون به اندازه یه نفرها | وقتی خبر رسید مرخصم کردند، بار دیگر آمدی برای بدرقه. بچه را مادرت گرفته بود و وسایل را مادرم برداشته بود. تا جلوی در بیمارستان دنبال ما آمدی. حالا لنگان لنگان قدم برمیداشتی. کسانی که تو را میشناختند تبریک می گفتند و تو لبخند میزدی و تشکر می کردی. مرا سوار ماشین بابا کردی و با خیال راحت برگشتی به اتاق. روز سوم باید پسرمان را که حالا صدایش می کردیم محمدعلی، می بردیم غربالگری. بعد هم میرفتیم بخش نوزادان و تستزردی می گرفتیم. پزشک متخصص هم باید محمدعلی را ویزیت می کرد. خبردار شدی و با همان لباس بیمارستان درحالی که آنژیوکت به دستت بود، آمدی درمانگاه النگ لنگان باهم رفتیم داخل مطب و به دکتر گفتی: «پدر این بچه م!» دکتر با تعجب نگاهت کرد: «پس چرا این لباس تنته؟» . کمی ناخوش احوالم، توی بیمارستان بستری ام. دکتر از محمدعلی تست زردی گرفت و آمدیم بالا داخل اتاقت. همان ساعت ناهار آوردند: «بخور عزیز!» . متشکر، میل ندارم!| - باید بخوری، چون میخوای بچه شیر بدی! قاشق قاشق غذا را گذاشتی دهنم. غذا خورشت کرفس بود. تا آن زمان غذایی به این خوشمزگی نخورده بودم، حتی بعد از آن... ⬅️ .... 🔻... 👇 🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab 🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💠 قرار شبانه زمزمه می کنیم دعای فرج را به نیابت از تمام 🌸بسم الله الرحمن الرحيم🌸 🌸الـهي عَظُمَ الْبَلاءُ 🌸 وبَرِحَ الْخَفاءُ 🌸وانْكَشَفَ الْغِطاءُ 🌸 وانْقَطَعَ الرَّجاءُ 🌸وضاقَتِ الاْرْضُ 🌸ومُنِعَتِ السَّماءُ 🌸واَنْتَ الْمُسْتَعانُ 🌸 واِلَيْكَ الْمُشْتَكى 🌸 وعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِ والرَّخاءِ 🌸اللّـهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد 🌸اولِي الاْمْرِ الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَيْنا طاعَتَهُمْ 🌸 وعَرَّفْتَنا بِذلِكَ مَنْزِلَتَهُم 🌸ففَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلاً قَريبا 🌸 كلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ 🌸يا مُحَمَّدُ يا عَلِيُّ يا عَلِيُّ يا مُحَمَّدُ 🌸اكْفِياني فَاِنَّكُما كافِيانِ 🌸وانْصُراني فَاِنَّكُما ناصِرانِ 🌸يا مَوْلانا يا صاحِبَ الزَّمانِ 🌸الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ 🌸ادْرِكْني اَدْرِكْني اَدْرِكْني 🌸السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ 🌸 الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَل 🌸يا اَرْحَمَ الرّاحِمينَ 🌸بحَقِّ مُحَمَّد وَآلِهِ الطّاهِرينَ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
9.29M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
جشن میلاد حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها امشب در حسینیه مسجد حضرت زینب سلام االه علیها