فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥سخنان مادر گرامی رهبرانقلاب درباره روش تربيت فرزندانشان
روز مادر مبارک🌺
🔻#اینجا_خیمه_گاه_شهداست... 👇
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
@shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
هم اکنون جشن میلاد بانوی دوعالم حضرت زهرای مرضیه« س» و گرامیداشت مقام مادر و هفته زن و زاد روز بنیانگذار انقلاب اسلامی امام خمینی« ره» درحسینیه مسجد
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
عرض سلام و ادب
گزارش تصویری دیدار بانوان پیشکسوت هیئت زینبی به مناسبت( میلاد حضرت زهرای مرضیه« س» و زاد روز رهبر کبیر انقلاب اسلامی امام خمینی« ره» و گرامیداشت مقام مادر و هفته زن)
این دیدار تجلیل از خواهران پیشکسوتی است که در خدمت والدین بوده و پرستاری از آنان را بعهده گرفته اند.
۱۴۰۰/۱۱/۲
هیئت بانوان پیشکسوت زینبی
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
#اسم_تو_مصطفاست |
#قسمت: ۱۱۸
جلوی در بیمارستان. هنوز ساعت ملاقات نشده بود که زنگ زدند. گفتم: «من باید برم ام آرآی. میام باهم بریم!» به تو که هنوز زیر پتو بودی گفتم: «آقامصطفی شنیدی؟ دارم میرم ولی پولش را چه کنم؟ هیچی نباشه، صدهزارتومن میشه!» بلندشدی نشستی: «نگران نباش، من یه مقدار پول دارم!» . حقوقمون رو که هنوز ندادن! - این بار که رفتم سیصد دلار تشویقی گرفتم. گوشی رو بده به من! زنگ زدی به پدرت و قرار شد که پول
را تبدیل کند. رفتم پایین. با مادرم به جاهای مختلفی برای ام آرآی مراجعه کردیم، اما دست خالی برگشتیم. . توی این وضعیت که بچه وقت تولدشه خطرناکه؟ پدرت با درمانگاهی هماهنگی کرد. - فردا میبریمت اونجا. روز بعد ام آرآی که گرفتم، از آنجا آمدیم پیش تو اتاقت پر بود از مهمان، نگاهم کردی: «چیزی شده؟» - ام آر آی گرفتم! - پس برو بلوک زایمان نشون بده،
رنگ به صورت نداری؟ مامانم رسید. با او رفتیم. همان لحظه گفتند آماده شو برای اتاق عمل. پدرت آمد و کارهای پرونده را انجام داد. درحالی که برای رفتن به اتاق عمل آماده میشدم پرستاری آمد:
ملاقات کننده داری، بیا بیرون ولی اون طرف پرده نیا!» آمدم دم در، آنجا سرم در دست روی ویلچر، جلوی پرده ای که جلوی بلوک زایمان زده بودند نشسته بودی - آقامصطفی با این حالت چطوری اومدی؟
البهایت می جنبید، چند بار به سمتم فوت کردی: «آیت الکرسی برات خوندم، نگران نباشی ها! فقط مراقب خودت باش!» سرت را از لای پرده پیش آوردی و پیشانی ام را بوسیدی. پرستار گفت: «عجله کن خانم! باید بری اتاق عمل!» نگاهت که کردم، چشمهایت پر از اشک بود.
داخل ریکاوری بودم که به هوش آمدم.
مامانم کنار گوشم گفت: «بچه ت پسره و خوشگل.»
وقتی آوردنم بخش، نگاه چرخاندم و دلم میخواست میدیدمت. مامان متوجه شد: «الان مویش رو آتش میزنن و میاد.» آمدی با همان ویلچر - بچه کو آقامصطفی؟ - الان میارن. کمی بعد پرستاری آمد: «بیایین بچه رو تحویل بگیرین. نیم ساعتی تو دستگاه گذاشتیمش و حالش خوبه.» مادرت رسید. با مادرم رفتند سراغ بچه و تو آمدی بالای سرم. با شوق پرسیدی: «چه شکلیه؟»
- مگه ندیدیش؟ - میخوام خودت برام بگی! - اصلا شبیه من و تو نیست! . چرا چنین فکری میکنی؟ . آخه خیلی سفیده! نه به من رفته نه به تو! مامانم بچه به بغل آمد، نگاهت که به او افتاد خندیدی، بچه را گرفتی
بغلت.
- این چه حرفیه که به پسرمون میزنی؟ در گوشش اذان گفتی، درحالی که اذان فاطمه را پدرت گفته بود. در همان حال گوشی ات را روشن کردیو گفتی: «از من و پسرم فیلم بگیر.» آن شب تا صبح بارها و بارها رفتی و آمدی، به حدی که پرستارها از دستت عاصی شده بودند. وقتی می خواستند داروهایت را تزریق کنند و میدیدند نیستی، کلافه میشدند. یک بار هم پرستار آمد وضعیت مرا چک کند، دید روی تخت کنارم دراز کشیدی. لباس من آبی کم رنگ بود و لباس تو آبی پررنگ. به شوخی گفت:
حالا کدومتون زایمان کردین؟» پرستار دیگری آمد و گفت: «آقا تخت برای یه نفره بیا پایین!» - ما دو نفر وزنمون به اندازه یه نفرها |
وقتی خبر رسید مرخصم کردند، بار دیگر آمدی برای بدرقه. بچه را مادرت گرفته بود و وسایل را مادرم برداشته بود. تا جلوی در بیمارستان دنبال ما آمدی. حالا لنگان لنگان قدم برمیداشتی. کسانی که تو را میشناختند تبریک می گفتند و تو لبخند میزدی و تشکر می کردی. مرا سوار ماشین بابا کردی و با خیال راحت برگشتی به اتاق. روز سوم باید پسرمان را که حالا صدایش می کردیم محمدعلی، می بردیم غربالگری. بعد هم میرفتیم بخش نوزادان و تستزردی می گرفتیم. پزشک متخصص هم باید محمدعلی را ویزیت می کرد.
خبردار شدی و با همان لباس بیمارستان درحالی که آنژیوکت به دستت بود، آمدی درمانگاه النگ لنگان باهم رفتیم داخل مطب و به دکتر گفتی: «پدر این بچه م!» دکتر با تعجب نگاهت کرد: «پس چرا این لباس تنته؟» . کمی ناخوش احوالم، توی بیمارستان بستری ام. دکتر از محمدعلی تست زردی گرفت و آمدیم بالا داخل اتاقت. همان ساعت ناهار آوردند: «بخور عزیز!»
. متشکر، میل ندارم!| - باید بخوری، چون میخوای بچه شیر بدی! قاشق قاشق غذا را گذاشتی دهنم. غذا خورشت کرفس بود. تا آن زمان غذایی به این خوشمزگی نخورده بودم، حتی بعد از آن...
⬅️ #ادامه_دارد....
🔻#اینجا_خیمه_گاه_شهداست... 👇
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
@shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
💠 قرار شبانه
زمزمه می کنیم دعای فرج را به نیابت از تمام #شهدا
🌸بسم الله الرحمن الرحيم🌸
🌸الـهي عَظُمَ الْبَلاءُ
🌸 وبَرِحَ الْخَفاءُ
🌸وانْكَشَفَ الْغِطاءُ
🌸 وانْقَطَعَ الرَّجاءُ
🌸وضاقَتِ الاْرْضُ
🌸ومُنِعَتِ السَّماءُ
🌸واَنْتَ الْمُسْتَعانُ
🌸 واِلَيْكَ الْمُشْتَكى
🌸 وعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِ والرَّخاءِ
🌸اللّـهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد
🌸اولِي الاْمْرِ الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَيْنا طاعَتَهُمْ
🌸 وعَرَّفْتَنا بِذلِكَ مَنْزِلَتَهُم
🌸ففَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلاً قَريبا
🌸 كلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ
🌸يا مُحَمَّدُ يا عَلِيُّ يا عَلِيُّ يا مُحَمَّدُ
🌸اكْفِياني فَاِنَّكُما كافِيانِ
🌸وانْصُراني فَاِنَّكُما ناصِرانِ
🌸يا مَوْلانا يا صاحِبَ الزَّمانِ
🌸الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ
🌸ادْرِكْني اَدْرِكْني اَدْرِكْني
🌸السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ
🌸 الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَل
🌸يا اَرْحَمَ الرّاحِمينَ
🌸بحَقِّ مُحَمَّد وَآلِهِ الطّاهِرينَ
9.29M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
جشن میلاد حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها
امشب در حسینیه مسجد حضرت زینب سلام االه علیها