eitaa logo
امام زادگان عشق
95 دنبال‌کننده
14.7هزار عکس
3.8هزار ویدیو
328 فایل
خانواده های معظم شهداء و ایثارگران محله مسجد حضرت زینب علیها سلام . ستاد یادواره امام زادگان عشق ارتباط با مدیر کانال @ya110s تاریخ تاسیس ۱۳۹۷/۱۰/۱۶
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅نماهنگ انقلاب 🌺سرود و کارتون زیبایی درباره انقلاب اسلامی ایران 🌸🌸 🔻... 👇 🌷〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab 🌷〰〰🇮🇷〰🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سوخته ای شهیدی که همزمان با فرار شاه خائن از ایران به شهادت رسید -شهید شهيد حسين شمس ابتدا در يك خانواده روستایی در سال 1326 چشم به جهان گشود و در دامان پدر و مادر روستانشين محروم زحمت كش پرورش يافت . در سن ده سالگي در همان روستاي دره سوخته كه زادگاه اصليش مي باشد به تحصیل دروس مكتبي پرداخت و همزمان كمك حال پدر در كارهاي كشاورزي بود. در سن هجده سالگی به خدمت سربازي اعزام شد . جوان متدين وخوش رفتار بود، هميشه در زندگي به فكر مردم محروم بود گر چه وضع مالی خودش هم خوب نبود اما هر چقدر توان داشت به کمک مستضعفان مي پرداخت. علاقه وافری به تحصیل دروس حوزوی داشت و همین سبب شد تا در حوزه علميه قم کسب علم کند و زمانی نکشید که بعنوان مبلغ در داخل كشور مشغول به فعالیت شد . در تعطيلات تابستاني به تدريس قرآن در يزدان شهر نجف آباد، كرج، تهران، زواره و شاه آباد غرب مشغول شد و پس از چندي به مبارزات و افشاگري بر عليه شاه معدوم و عوامل آمريكائي در كشور پرداخت . سال 1356 در شهرستان نجف آباد در دهه آخر ماه صفر سخنراني داشت که تحت تعقيب ساواك قرارگرفت.
پس از آن به مبارزات خود در شهرها، می پرداخت . از آنجایی که عكس شهيد شمس در دست ساواك بود، و تحت تعقیب شهيد شمس ناچارشد تا با لباس مبدل به تبلیغ انقلاب بپردازد لذا لباس روحانيت را از تن در آورده و با لباس چريكي تغيير قيافه داد و بصورت مسلحانه به مبارزات خود ادامه داد ، انقلاب اسلامي ملت مسلمان ايران به وقوع پيوست. شهيد شمس مسئوليت گروه توحيد شهرستان مقدس قم را بعهده گرفت و محافظت از بازار شهر قم شبها بر عهده ایشان و همرزمانش بود. و لذا شهيد شمس هيچ وقت نتوانست آسوده خاطر شب را در منزل خود سپری کند. در 26 دي ماه 1357 برای ایشان حکم ماموریت از قم به شهرستان كاشان نوشته می شود که در حين ماموریت در جاده قم به كاشان توسط عوامل نفوذی آمريكائي ترور و به فيض شهادت نائل میگردد. این شهید بزرگوار در روز 26/10/57 در شهرستان قم تشيع و پیکر مطهرش در قبرستان ابوحسين ( قبرستان نو) به خاک سپرده مي شود . 🔻... 👇 🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab 🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅بازی نور و رنگ ها 🔘مسجد نصیر الملک،شیراز،ایران 🇮🇷نیمه پنهان 🇮🇷
💠دو توصیه‌ی بعد از ملاقاتش با آقا و برگزاری مراسم تقریظ، رزق ما هم شد تا ببینیمش. یکی دو ساعتی در جمع ما بود. موقع رفتن بهش گفتیم توصیه‌ای به ما کن. بی‌درنگ گفت‌‌: «⚡️اول اینکه حواس‌تان به باشد، یکی از دوستان که شده بود، به خواب رفیقش آمده و گفته بود به من اجازه‌ی ورود به نمی‌دهند، چون حق‌الناس گردنم هست، لطفا برو از طرف من آن را ادا کن. یعنی حتی اگر شهید هم بشوید اما حق الناس گردنتان باشد، اهل بهشت نخواهید شد. 🌿 دوم هم اینکه بخوانید. بدون نماز شب به جایی نخواهید رسید.» 📝محمد پورغلامی 🔻... 👇 🌷〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab 🌷〰〰🇮🇷〰🌷
۴۸ *سلام بر شما که از خیر رسانی به انسانها دریغ نمی کنید* *روایت امروز برای کسانی که در ادارات مختلف و شرکتهای خصوصی و ..... مسؤلیت دارند بسیار سودمند است لطفا برایشان ارسال کنید* سلام خدمت عمو زنجیر باف یه گله ازت داشتم، شما که زحمت کشیدی و زنجیر منو بافتی آخه چرا اونو پشت کوه انداختی!؟ 😂😂😜😜 چرا کار منو راه ننداختی😜😭 امام حسین علیه السلام وَ اعْلَمُوا أَنَّ حَوَائِجَ النَّاسِ إِلَيْكُمْ مِنْ نِعَمِ اللَّهِ عَلَيْكُمْ فَلَا تَمَلُّوا النِّعَمَ فَتَحُورَ نِقَما *نیاز مردم به شما از نعمت هاى خدا بر شما است؛ از این نعمت افسرده و بیزار نباشید که این نعمت به نقمت تبدیل خواهد شد.* بجار جلد ۷۵ ص ۱۲۱ *ره نیک مردان آزاده گیر* *چو ایستاده‌ای دست افتاده گیر* *اگر از دست شما کاری ساخته است و کار دیگران نزد شما گیر کرده است با روی باز و میل کار مردم را انجام دهید که نعمتی است از جانب خدا برای عاقبت بخیری شما و اگر از نیاز مردم به خود افسرده و ناراحت شوید و کار مردم را انجام ندهید هر اینه این نعمت برایتان به عذاب تبدیل خواهد شد و گناه بی توجهی به نیاز دیگر انسانها برایتان نوشته خواهد شد* 🖋سالن مطالعه محله زینبیه، با کلی کتاب، مقاله و ... مفید و خواندنی @salonemotalee
🌼🌺🌼💐🌼🌺🌼 🌺 مبارک باشد آمدن ماهی که 💐 اولین روزش 🌼 سومینش 🍀 دهمینش 🌺 سیزدهمینش 💐 نیمه اش 🌼 بیست و هفتمش 🔻... 👇 🌷〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab 🌷〰〰🇮🇷〰🌷
برکاتـ۱۴معصوم_۲۰۲۲_۰۲_۰۳_۱۳_۴۱_۵۴_۰۰۹.mp3
3.7M
سرود💐💐💐 عیان شده به جهان جمال لم یزلی🌿 محمد آمده است دو فاطمه دو علی سید مهدی میر داماد🎤 👌بسیار زیبا 🔻... 👇 🌷〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab 🌷〰〰🇮🇷〰🌷
گلزار شهدای بقیع مزار شهیدان انقلاب اسلامی که بعضا مخفیانه و شبانه از ترس مامورین شاه در این قبرستان دفن شدند مکانی که حضرت امام خمینی رحمه الله علیه بعداز پیروزی انقلاب اسلامی در آن حضور یافته و سخنرانی نمودند. 🔻... 👇 🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab 🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
غبار روبی شهدای مدافع حرم در بهشت معصومیه
| : ۱۳۰ شب تاسوعا با محمدعلی و فاطمه منزل عموجعفر بودم. مامان و بقیه هم بودند. از بیرون صدای سینه زنی می آمد. همه در حال درست کردن غذا برای نذری فردا بودند که یکی از دوستانم زنگ زد و شروع کرد به صحبت. حرف کشیده شد به همسران شهدا، نمیدانم چطور اجازه دادم به صحبتش ادامه بدهد، با این همه گفتم: «از شهادت نگوا» | . فکر میکنی برای آقامصطفی اتفاقی نمی افته؟ کسی که میره اونجا صددرصدم نگم، یه درصد احتمالش هست که شهید بشه! . خب باشه، ولی تو چطور دلت میاد بگی؟ . فکر می کنی برای آقامصطفی چه اتفاقی می افته؟ . همیشه از خدا خواستم برگرده، حتی اگه از گردن به پایین فلج بشه و نتونه صحبت کنه، همین که چشماش باز باشه و گوشه خونهم باشه برام کافیه! . خیلی بی انصافی که براش چنین آرزویی داری، فکر نمی کنی چقدر اذیت میشه؟ - به اذیتش فکر نمی کنم، به این فکر می کنم که هست! | . بگذریم، به قول تو از این حرفها نزنیم! صدای سینه زنی نزدیک تر شده بود. احساس می کردم دارم از حال می روم، به دیوار تکیه دادم. . چطور بگذرم وقتی احساس می کنم چنین روزی برای منم هست. خیلی ذهنم درگیر همسران شهدا شده. با او که خداحافظی کردم سریع به تو زنگ زدم. صدایت می آمد که آن طرف خط با بیسیم صحبت میکردی. هرچه منتظر ماندم صحبتت تمام شود نشد. تلفن را قطع کردم، درحالی که صدایت در گوشم میپیچید، بی آنکه کلماتت یادم بیاید. آن شب برگشتم خانه. درحالی که محمدعلی را می خواباندم، شروع کردم به خواندن دعای حصار. فاطمه اعتراض کرد: «بازم این دعا رو برای محمدعلی میخونی و برای من نمیخونی؟» خندیدم: «برای محمدعلی نمیخونم، برای بابا
میخونم!» همیشه وقت خواندن دعا در آرامش کامل فرومی رفتم، ولی آن شب نشد. به آیت الکرسی که میرسیدم یا اشتباه می خواندم یا یادم میرفت کجا بودم. محمدعلی روی پایم بود و تکانش میدادم که وسط دعا خوابم برد. بیدار شدم و یادم آمد نتوانستم آیت الکرسی را تا انتها بخوانم. دوباره شروع کردم، اما بازیا یادم میرفت یا خوابم میبرد. نفهمیدم کی کنار محمدعلی دراز کشیدم و از هوش رفتم. صبح که برای نماز بیدار شدم، یادم آمد که نتوانستم حصار را کامل بخوانم. سعی کردم بعد نماز بخوانم، اما باز هم نشد. ترس وجودم را گرفته بود. بچه ها که بیدار شدند صبحانه شان را دادم، آماده شان کردم و رفتیم پارک شهدای گمنام. قرار بود مراسم روز تاسوعا آنجا برای خانم ها برگزار شود. محمدعلی گریه می کرد. نمی توانستم او را آرام کنم و خانم ها به نوبت او را می گرفتند. مامان نبود تا به دادم برسد، خانه عموجعفر بود. آخرسر محمدعلی را گرفتم و از حسینیه شهدای گمنام آمدم خانه. لباسهایش را عوض کردم و رفتم مسجد امیرالمؤمنین تا در ظهر تاسوعا، آنجا هم نماز بخوانم و هم سخنرانی و عزاداری گوش کنم. به ذهنم آمد که هفته قبل روز علی اصغر (ع)، محمدعلی را که روز تولد حضرت علی اصغر(ع) به دنیا آمده بود لباس سقایی پوشانده و برده بودم همایش شیرخوارگان که در پارکی نزدیک حسینیه بود. بچه های پایگاه هم بودند. همه میشناختند که او پسر توست. می آمدند بغلش می کردند و می بردند. بعد هم دادند بغل مداح. او هم محمدعلی را سر دست بلند کرد و گفت: «بابای این بچه الان توی سوریه در حال نبرده، براش دعا | کنید سالم برگرده.» رفتم مسجد همانجاه روحانی مسجد دعای علقمه را می خواند، آن هم با ترجمه فارسی می دانستم مثل همیشه همین که دعا تمام شود و حاجت رواباشیها زمزمه لبها شود، حاجتم تو خواهی بود: اینکه سالم برگردی، اینکه بیایی و بیشتر پیش ما بمانی، اینکه جنگ تمام شود و دیگر نروی، اما وسط دعای علقمه که خواستم دعا کنم، دیدم نمیتوانم و شرمی وجودم را گرفت: «خجالت نمی کشی سمیه؟ حضرت زینب چه مصیبتا که نکشید. ندیدی چه اتفاقی برای امام حسین (ع) افتاد. اونوقت تو میخوای برای مصطفات دعا کنی؟ خدایا هرطور که صلاح میدونی، خدای من هرطور که صلاح میدونی!» تمام مدتی که نبودی میدانستم تا رضایت به شهادتت ندهم شهید نمیشوی. فکر شهادتت جانم را پر از استرس می کرد. نه، تو شهید نمیشدی تا من نمی خواستم. مگر شهید مدق به همسرش نگفته بود این همه سختی های من را که می بینی، پس رضایت بده به | شهادتم. پس من تا راضی نمیشدم نباید تو شهید میشدی. مراسم مسجد که تمام شد بچه ها را برداشتم و آمدم خانه. از فاطمه کوچولو هم ناراحت شده بودم. بهانه گیری هایش خسته و بی طاقتم می کرد و دلم میخواست ساکت باشد، هیچ نگوید و هیچ نپرسد. خانه که آمدم دیدم چقدر خانه آشفته است، هر کار کردم جمع و جور کنم دستودلم نرفت. فاطمه باز پیچید به پروپایم. شاید چون حال خرابم را میدید. ⬅️.... 🔻... 👇 🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab 🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷