eitaa logo
امام زادگان عشق
94 دنبال‌کننده
14.7هزار عکس
3.8هزار ویدیو
328 فایل
خانواده های معظم شهداء و ایثارگران محله مسجد حضرت زینب علیها سلام . ستاد یادواره امام زادگان عشق ارتباط با مدیر کانال @ya110s تاریخ تاسیس ۱۳۹۷/۱۰/۱۶
مشاهده در ایتا
دانلود
هادی و دیگر بچه ها کنارم می نشستند و با من تکرار می کردند. وضعیت مالی خانواده ما متوسط بود. هادی این را می فهمید و شرایط را درک می کرد. برای همین از همان کودکی کم توقع بود. در دوره دبستان در مدرسه شهید سعیدی بود. کاری به ما نداشت. خودش درس می خواند و... از همان ایام پسرها را با خودم به مسجد انصارالعباس می بردم. بچه ها را در واحد نوجوانان بسیج ثبت نام کردم. آنها هم در کلاس های قرآن و اردوها شرکت می کردند. دوران راهنمایی را در مدرسه شهید توپچی درس خواند. درسش بد نبود، اما کمی بازیگوش شده بود. همان موقع كلاس ورزشهای رزمی می رفت. مثل بقیه هم سن و سال هایش به فوتبال خیلی علاقه داشت. سیکلش را که گرفت، برای ادامه تحصیل راهی دبیرستان شهدا گردید. اما از همان سالهای اولیه دبیرستان، زمزمه ترک تحصیل را کوک کرد؟ میگفت می خواهم بروم سر کار، از درس خسته شده ام، من توان درس خواندن ندارم و... البته همه اینها بهانه های دوران جوانی بود. در نهایت درس را رها کرد. مدتی بیکار و دنبال بازی و... بود. بعد هم به سراغ کار رفت. ما که خبر نداشتیم، اما خودش رفته بود دنبال کار. مدتی در یک تولیدی و بعد مغازه یکی از دوستانش مشغول فلافل فروشی شد. ⬅️.... 🔻... 👇 🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab 🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
"انا لله و انا الیه راجعون" امروزپایان دلتنگی پدری است که فرزندآسمانی اش میزبان اوست ۰ به همین منظور مراسم تشییع و تدفین مرحوم حاج ابراهیم بزرگی راد فرزند علیگل مورخ ۳۰ بهمن ساعت ۱۱ صبح واقع در امام زاده میرزای فومن برگزار می گردد ۰ از تمام دوستان وآشنایان تقاضامندم درصورت امکان برای شادی روح آن مرحوم نماز لیلة الدفن بخوانند . اجرکم عندالله (رکعت اول بعدازسوره حمد، یک مرتبه آیةالکرسی و در رکعت دوم بعد ازسوره حمد ده مرتبه سوره قدر) 🔻... 👇 🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab 🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
꧁༏ ♥️ ﷽ ♥️༏꧂ بزرگ‌مون‌میگفتــــ ↓ سردار سلیمانۍ دیپلم داشتــــ↯ امـا دکتراۍِ ولایت بـود دکتراۍِ مردم دارۍ بـود دکتراۍِ مـا بودツ ღ 🔻... 👇 🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab 🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
داستان های عنایات اهل بیت علیهم السلام ماجرای جالب تشرف به محضر امام زمان علیه السلام 🎙استاد عالی 🔻... 👇 🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab 🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
🔴تکفیری‌ها و معجزه امام رضا ✍️همسر سرلشکر پاسدار شهید حسین همدانی: گفت: قراره 48 اسیر ایرانی معاوضه بشن، باید برم. اسرا رو که آوردن همه‌شان نحیف و لاغر شده بودند. قیافه اسرای ایرانی رو داشتن که بعد 8 سال اسارت از زندان‌های صدام آزاد شدن اما اینا فقط چندماه تو اسارت تکفیری‌ها بودن. اسرا از آنچه به اونا گذشته بود گفتن. از اینکه هرروز شکنجه می‌شدن و از غذایی که به‌اندازه زنده نگه داشتن‌شون به اونا می‌دادن. یکی تعریف کرد: وقتی اسیر شدیم توی لباس‌هام کارت عضویت سپاه رو پیدا کردن. چندبار لب حوض درازم کردن و تبر روی گردنم گذاشتن و گفتن بگو غیر از تو کی نظامیه. به حضرت زینب متوسل شدم و شهادتین رو گفتم. برای تکفیری‌ها گردن زدن یه کار عادی بود اما می‌خواستن من بقیه رو لو بدم. یکی‌شون که سرکرده بود و فحش می‌داد برای آخرین بار از من خواست اقرار کنم. حرف نزدم. منتظر بودم با تبر گردنم رو بزنه که خمپاره‌ای نزدیکش منفجر شد. ترکش به سرش خورد و افتاد. تکفیری‌ها عصبی شدن و جنازه فرمانده‌شون رو از جلوی ما دور کردن و از اون به بعد روزانه فقط سهمیه کتک خوردن داشتیم تا یه شب تو خواب امام رضا علیه السلام رو جایی دیدم که برف سنگینی می‌اومد. حضرت اومد و گذرنامه ما رو امضا کرد و فرمود شما آزاد خواهید شد. فردا از خواب بیدار شدم، خبر آزادی رو شنیدم؛ در حالی که همون برفی که تو خواب دیدم می‌اومد. 📚کتاب خداحافظ سالار، ص84-85 🔻... 👇 🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab 🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
هدایت شده از  امام زادگان عشق
💠 قرار شبانه زمزمه می کنیم دعای فرج را به نیابت از تمام 🌸بسم الله الرحمن الرحيم🌸 🌸الـهي عَظُمَ الْبَلاءُ 🌸 وبَرِحَ الْخَفاءُ 🌸وانْكَشَفَ الْغِطاءُ 🌸 وانْقَطَعَ الرَّجاءُ 🌸وضاقَتِ الاْرْضُ 🌸ومُنِعَتِ السَّماءُ 🌸واَنْتَ الْمُسْتَعانُ 🌸 واِلَيْكَ الْمُشْتَكى 🌸 وعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِ والرَّخاءِ 🌸اللّـهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد 🌸اولِي الاْمْرِ الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَيْنا طاعَتَهُمْ 🌸 وعَرَّفْتَنا بِذلِكَ مَنْزِلَتَهُم 🌸ففَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلاً قَريبا 🌸 كلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ 🌸يا مُحَمَّدُ يا عَلِيُّ يا عَلِيُّ يا مُحَمَّدُ 🌸اكْفِياني فَاِنَّكُما كافِيانِ 🌸وانْصُراني فَاِنَّكُما ناصِرانِ 🌸يا مَوْلانا يا صاحِبَ الزَّمانِ 🌸الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ 🌸ادْرِكْني اَدْرِكْني اَدْرِكْني 🌸السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ 🌸 الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَل 🌸يا اَرْحَمَ الرّاحِمينَ 🌸بحَقِّ مُحَمَّد وَآلِهِ الطّاهِرينَ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام
باعرض سلام وتشکر بابت ابرازهمدردی زحمت کشیدید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بسم الله الرحمن الرحیم سلامی از عمق بفرست بر مادر عشق و 🌷السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ رَسُولِ اللَّهِ 🍃السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ نَبِيِّ اللَّهِ 🌷السَّلامُ عَلَيْكِ يَا زَوْجَةَ وَلِيِّ اللَّهِ 🌷السَّلامُ عَلَيْكِ يَا أُمَّ الْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنِ سَيِّدَيْ شَبَابِ أَهْلِ الْجَنَّةِ 🍃السَّلامُ عَلَيْكِ أَيَّتُهَا الرَّضِيَّةُ الْمَرْضِيَّةُ السَّلامُ عَلَيْكِ أَيَّتُهَا الْفَاضِلَةُ الزَّكِيَّة 🌷ُالسَّلامُ عَلَيْكِ أَيَّتُهَا الْحَوْرَاءُ الْإِنْسِيَّةُ 🍃السَّلامُ عَلَيْكِ يَا فَاطِمَةُ بِنْتَ رَسُولِ اللَّه 🔻... 👇 🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab 🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸 بسم الله الرحمن الرحيم 🌷 🌸 وَلَتَجِدَنَّهُمْ أَحْرَصَ النَّاسِ عَلَى‏ حَيَوةٍ وَمِنَ الَّذِينَ أَشْرَكُواْ يَوَدُّ أَحَدُهُمْ لَوْ يُعَمَّرُ أَلْفَ سَنَةٍ وَمَا هُوَ بِمُزَحْزِحِه مِنَ العَذَابِ أَنْ يُعَمَّرَ وَاللَّهُ بَصِيرٌ بِمَا يَعْمَلُونَ ‏ 🍀 ترجمه:(اى پیامبر) آنها (یهود) را حریص‏ترین مردم، حتّى (حریص‏تر) از مشركان،بر زندگى خواهى یافت ، هر یک از آنها دوست دارد هزار سال عمر كند، در حالى كه (اگر) این عمر طولانى به آنان داده شود، آنان را از عذاب خداوند باز نخواهد داشت و خداوند به اعمال آنها بیناست. 🔴 موضوع این آیه در ادامه موضوع آیات قبلی درباره یهود است و یهود حریص ترین مردم نسبت به دنیا هستند. 🔹 پیام های آیه 96 سوره بقره 🔹 ✅ عمر طولانى مهم نیست، قرب به خداوند و بركت عمر ونجات از آتش، ارزش دارد. ✅ ، حریص‏ ترین و دنیاگراترین مردم دنیا هستند. ✅ مى‏ خواهند زنده بمانند گرچه به هر نحو زندگى پست باشد. ✅ ، كم حافظه است. یهودیان از یک سو بهشت را مخصوص خود مى ‏دانند، «لكم الدار الاخرة خالصة» واز سوى دیگر مى‏ خواهند همیشه در دنیا زنده بمانند. «یعمّر الف سنة» 🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸
‌ ✍پرسیـدم : قلہ افتخـار یڪ ملـت ڪجاست؟ آرام دستـم را ڪًرفـت و بر سر قبـر یڪ مهمـانم ڪرد. روے ســنڪً قبــرش نوشتہ بود : " قلہ افتخــارم 【 】است... 🔻... 👇 🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab 🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
كمي قبل از شهادت نماز ظهر را در تيررس دشمن اقامه مي‌كند؛ مثل ياران امام حسين(علیه السلام) اما باز هم آرام است و اين موقعيت خطرناك از كيفيت نمازش كم نمي‌كند. كسي نمي‌داند در اين نماز ميان عباس و خدا چه مي‌گذرد. او چند ساعت بعد به شهادت مي‌رسد: «عباس ساعت سه و نيم بعد از ظهر پنج‌شنبه ۹۵/۳/۲۰ به شهادت رسيد ولي ما در مقر بوديم، نمي‌دانستيم كه عباس شهيد شده يا نه، فقط مي‌دانستيم كه عباس براي جلوگيري از پيشروي دشمن به جلو رفته، موقع غروب خورشيد بود كه همه نگران بوديم و مي‌گفتيم عباس الان مياد، سياهي شب فرارسيد، همه بي‌قرار بوديم. گاهي از مقر بيرون مي‌آمديم، چشم‌انتظار عباس بوديم، از سر شب تا صبح هر صدايي كه مي‌آمد همه بيرون مي‌پريديم كه عباس اومد... عباس اومد... صبح فرارسيد، نيروهايي براي تفحص جلو رفتند، پيكر مطهرش را به عقب آوردند. ديديم خون صورت عباس را خضاب كرده و سرخي‌اش سرزمين حلب را رنگين كرده است.» عباس تازه‌داماد بود. رفقاي عباس در سوريه هم‌قسم شده بودند كه از او مراقبت كنند و او را سالم به ايران برگردانند. بعد از شهادتش گفتيم خدا براي او نقشه كشيده بود.💔 •°🕊 🔻... 👇 🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab 🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✍ قرار بود مراسم اربعین سید فردا برگزار شود. من آن موقع در تبلیغات لشکر بودم. یکی از کارهایی که از زمان جنگ انجام می دادم کشیدن تصاویر شهدا بود. با سید از همان دوران جنگ رفیق بودم. شهید حسین طالبی نتاج، یکی از فرماندهان بی نظیر لشکر، سبب آشنایی من با سید مجتبی شده بود. من هم بعد از آن از این سید بزرگوار جدا نشدم. یک بار در نمازخانه لشکر و بعد از نماز به سراغ سید مجتبی رفتم. بعد از نماز معمولاً چند دقیقه ای سکوت می کرد و با خدا خلوت می کرد، بعد هم سر به سجده می گذاشت. من مقابل سید ایستادم، فکر و ذهن او در نماز بود، اصلاً سرش را بالا نیاورد. او غرق در یار بود. بعد از چند دقیقه متوجه حضور من شد! 🌷 از طرف لشکر گفتند: «برای مراسم فردا یک تابلو بزرگ از تصویر سید آماده کن.» من هم آخر شب، به منزلمان در بابل رفتم. با پارچه و چوب، بوم را آماده کردم، قلم و رنگ ها را برداشتم و به نام خدا شروع کردم. همسرم آن موقع ناراحتی اعصاب شدید داشت. بارها به پزشکان متخصص در شهرهای مختلف مراجعه کردیم اما مشکل او حل نشد. قبل از خواب، همسرم به من گفت: «اگه می شه این تابلو رو ببر بیرون، می ترسم رنگ روی فرش بریزه.» گفتم: «خانم، هوا سرده، من زیر تابلو پلاستیک پهن کردم مواظب هستم که رنگ نریزه.» سکوت کامل برقرار شده بود، حالا من بودم و تصویر سید مجتبی. اشک می ریختم و قلم را روی بوم می کشیدم. تا قبل از اذان صبح، تصویر زیبایی از سید ترسیم شد. خوشحال بودم و خسته. گفتم سریع وسایل را جمع کنم و بعد از نماز کمی بخوابم. آخرین قوطی رنگ را برداشتم که یک باره از دستم سُر خورد و افتاد روی فرش! نمی دانستم چه کار کنم. رنگ پاشیده بود روی فرش. بیشتر از همه به فکر همسرم بودم، نمی دانستم در جواب او چه بگویم. به من گفته بود که برو بیرون اما ... 🌷 بالاخره بیدار شد و از اتاق بیرون آمد. سریع دستمال و آب و ... آورد و مشغول شد، اما بی فایده بود! خانم من همین طور که با دستمال به روی فرش می کشید گفت: «خدایا، فقط برای اینکه این شهید فرزند حضرت زهرا بوده سکوت می کنم.» بعد هم گفت: «میگن اهل محشر در قیامت، سرها را از عظمت حضرت زهرا به زیر می گیرند.» بعد نگاهی به چهره شهید انداخت و ادامه داد: «فردای قیامت به مادرت بگو که من این کار را برای شما کردم. شما سفارش ما را بکن، شاید ما را شفاعت بکند.» 🌷 صبح با هم از خانه بیرون آمدیم. البته بعد از نماز چند ساعتی استراحت کردم. در را بستم و آماده حرکت شدیم. همان موقع، خانم همسایه بیرون آمد و خانم من را صدا کرد. خانواده ایشان را می شناختم؛ خانم رحمان پور همسر یکی از جانبازان جنگی و از زنان مؤمن محله ما بود. ایشان جلو آمد و رو به همسر من کرد و بی مقدمه گفت: «شما شهید علمدار می شناسید؟!» یک دفعه من و همسرم با تعجب به هم نگاه کردیم. خانم من گفت: «بله، چطور مگه؟!» خانم رحمان پور ادامه داد: «من یک ساعت پیش خواب بودم. یک جوان با چهره ای نورانی شبیه شهدای زمان جنگ آمد و خودش را معرفی کرد. بعد گفت: از طرف ما از خانم غلامی معذرت خواهی کنید و بگویید ما به پیمانی که بستیم عمل می کنیم، شفاعت شما در قیامت با مادرم زهرا (س).» 🔻... 👇 🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab 🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
قابل توجه بانوان انقلابی خواهران همیشه در صحنه زنان جهادگر و ولایتی در این اواخر که با بحران کاهش شدید نرخ باروری 😱😔 روبرو شدیم، زمانی که طرح تشویقی را نزد امام خامنه اي (دامت برکاته) بردند فرمودند: دیگه کار از این حرفها گذشته مگه اینکه زنهای انقلابی بلند شوند و «به خاطر خدا» یه کاری کنند. دقت کردید رهبر عزیزمان روی «شما» حساب باز کرده. یعنی شما «می توانید» با جهاد فرزند آوری و کمک های مالی، حمایت های معنوی و تشویق وترغیب به ازدواج به هنگام وفرزند آوری و... کشور ایران اسلامی را از این «تنگه ی احد» به سلامت عبور دهید. ان‌شاءالله 🤲 مطمئن باشید مدد الهی🕋 و عنایت اهل بیت علیهم السلام 🕌مثل همیشه پشت سر ماست پس بیاید یا علی بگیم و هر کاری از دستمون بر میاد، انجام بدیم لبیک یا خامنه ای ❤️❤️❤️❤️❤️ لبیک یا حسین (علیه السّلام) است 💌برسد به دست تمام زنان انقلابی و ولایتمدار کشور عزیزم ایران❤️🇮🇷 🔻... 👇 🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab 🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
دردو دل کردن با شهید زین الدین در باغ موزه دفاع مقدس جذابیتی برای مردم ایجاد نشده!!! 🔻... 👇 🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab 🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
کار فرهنگی مسجد موسی ابن جعفر (ع) بسیار گسترده شده بود. سید علی مصطفوی برنامه های ورزشی و اردویی زیادی را ترتیب میداد. همیشه برای جلسات هیئت یا برنامه های اردویی فلافل می خرید. می گفت هم سالم است هم ارزان. یک فلافل فروشی به نام جوادین در خیابان پشت مسجد بود که از آنجا خرید می کرد. شاگرد این فلافل فروشی یک پسر با ادب بود. با یک نگاه میشد فهمید این پسر زمینه معنوی خوبی دارد. بارها با خود سید علی مصطفوی رفته بودیم سراغ این فلافل فروشی و با این جوان حرف میزدیم. سید علی می گفت: این پسر باطن پاکی دارد، باید او را جذب مسجد کنیم. برای همین چند بار با او صحبت کرد و گفت که ما در مسجد چندین برنامه فرهنگی و ورزشی داریم. اگر دوست داشتی بیا و توی این برنامه ها شرکت کن. حتی پیشنهاد کرد که اگر فرصت نداری، در برنامه فوتبال بچه های مسجد شرکت کن. آن پسرک هم لبخندی می زد و می گفت: چشم. اگر فرصت شد، مییام. رفاقت ما با این پسر در حد سلام و علیک بود. تا اینکه یک شب مراسم یادواره شهدا در مسجد برگزار شد. این اولین یادواره شهدا بعد از پایان دوران دفاع مقدس بود. در پایان مراسم دیدم همان پسرک فلافل فروش انتهای مسجد نشسته! به سید علی اشاره کردم و گفتم: رفیقت اومده مسجد. سید علی تا او را دید بلند شد و با گرمی از او استقبال کرد. بعد او را در جمع بچه های بسیج وارد کرد و به دوران جنگ بود که این دوست جدید ما با تعجب به آن نگاه می کرد. سید علی گفت: اگه دوست داری، بگذار روی سرت. او هم کلاه رو گذاشت روی سرش و گفت: به من می یاد؟