eitaa logo
امام زادگان عشق
95 دنبال‌کننده
14.7هزار عکس
3.8هزار ویدیو
328 فایل
خانواده های معظم شهداء و ایثارگران محله مسجد حضرت زینب علیها سلام . ستاد یادواره امام زادگان عشق ارتباط با مدیر کانال @ya110s تاریخ تاسیس ۱۳۹۷/۱۰/۱۶
مشاهده در ایتا
دانلود
روایت فرشته ملکی همسر شهید نویسنده میخواست بیاید تو. داشت شیشه را میشکست. اسلحه را گرفتم طرفش. گفتم «اگریکی پا بگذارد تو، میزنم.» خیلی زود دو تا تویوتا از بچه های لشکر آمدند. هر پنج تایشان را گرفتند و بردند. به منوچهر خبر رسیده بود. وقتی فهمیده بود آنها آمده اند توی خانه، قبل از این که بیاید، رفته بود یکی زده بود توی گوش صاحب خانه. گفته بود «ما شهر و زندگی و همه چیزمان را گذاشته ايم، زن و بچه هامان را آوردهیم این جا، آن وقت تو که خانواده ات را برده ای جای امن، این جوری از ما پذیرایی می کنی؟!» شام میخوردیم که زنگ زد. اف اف را برداشتم. گفتم «کیه؟» گفت «باز کنید لطفا» پرسیدم «شما؟ گفت «شما؟» | سر به سرم می گذاشت. یک سطل آب کردم، رفتم بالای پله ها. گفتم «کیه؟» تا سرش را بالا گرفت بگوید «منم»، آب را ریختم روی سرش و به دوبه دو آمدم پایین. خیس آب شده بود. گفتم «برو همان جا که یک ماه بودی.» گفت «در را باز کن. جان علی. جان من.» از خدایم بود ببینمش. در را باز کردم و آمد تو. سرش را با حوله خشک کردم. برایش تعریف کردم که تو رفتی، دو، سه روز بعد آقای موسوی و خانمش رفتند و این اتفاق افتاد. دیگر ترسیده بود. هر دو، سه روز می آمد. اگر نمیتوانست بیاید، زنگ میزد. شاید این اتفاق هم لطف خدا بود. او که ضرر نکرد. منوچهر که بود، چیزی کم نبود. فکر کرد اگر بخواهد منوچهر را تعریف کند چه بگوید. اگر از دوستان منوچهر می پرسید، میگفتند «خشن و جدی است.» اما مادربزرگ می گفت «منوچهر شوخی را از حد گذرانده.» چون دست می انداخت دور کمرش و قلقلکش میداد و سر به سرش می گذاشت.
مادربزرگ می گفت «مگر تو پاسدار نیستی؟ چرا این قدر شیطانی؟ پاسدارها همه سنگین و رنگینند.» مادربزرگ جذبه منوچهر را ندیده بود و عصبانیتش را، وقتی تا گوش هایش سرخ میشد. فرشته تعجب می کرد که چطور میتواند این قدر عصبانی شود و باز سکوت کند و چیزی نگوید. شنیده بود سیدهای حسینی جوشی اند، اما منوچهر اینطوری نبود. پدربزرگ منوچهر سید حسینی بود. سالها قبل باکو زندگی می کردند. پدر و عموهایش همان جا به دنیا آمده بودند. همه سرمایه دار بودند و دم و دستگاهی داشتند، اما مسلمان ها به شان حق سیدی میدادند. وقتی آمدند ایران، باز هم این اتفاق تکرار شده بود. به پدربزرگ برمی خورد و شجره نامه اش را میفروشد. شناسنامه هم که می گیرد، سید بودنش را پنهان می کند. منوچهر راضی بود از این کار پدربزرگ. می گفت «یک چیزهایی باید به دل ثابت باشد، نه به لفظ.» به چشم من که منوچهر یک مؤمن واقعی بود و سید بودنش به جا۔ میدیدم حساب و کتاب کردنش را. منطقه که میرفتیم، نصف پول بنزین را حساب می کرد، میداد به جمشید. جمشید هم سپاهی بود. استهلاک ماشین را هم حساب می کرد. میگفتم «تو که برای مأموریت آمدی و باید برمی گشتی. حالا من هم با تو برمی گردم. چه فرقی دارد؟» می گفت «فرق دارد.» زیادی سخت می گرفت. تا آنجا که می توانست، جیره اش را نمی گرفت. بیشتر لباس خاکی می پوشید با شلوار کردی. توی دزفول یکی از لباسهای پلنگیش را که رنگ و رویش رفته بود، برای علی درست کردم. اول که دید، خوشش آمد، ولی وقتی فهمید لباس خودش بوده، عصبانی شد. ندیده بودم این قدر عصبانی شود. گفت «مال بیت المال است. چرا اسراف کردی؟» گفتم «مال تو بود.» گفت «الآن جنگ است. آن لباس هنوز قابل استفاده بود. ما باید خیلی بیشتر از اینها دلسوز باشیم.» لباسهایش جای وصله نداشت. وقتی چاره ای نبود و باید می انداختشان دور، دکمه هاش را می کند. می گفت «به درد میخورند.» سفارش می کرد حتى ته دیگ را دور نریزم. بگذارم پرنده ها بخورند. برای این که چربی ته دیگ مریض شان نکند، یک پیت روغن را مثل آب کش سوراخ سوراخ کرده بود. ته دیگ ها را توی آن خیس می کردم، تا چربی هایش برود، می گذاشتم برای پرنده ها. توی دزفول دیگر تنها نبودیم. آقای پازوکی و خانمش آمدند پیش ما، طبقه بالا. آقای صالحی تازه عقده کرده بود و خانمش را آورد دزفول. آقای نامی، کریمی، ملکی، عبادیان، ربانی و ترابیان هم خانواده شان را آوردند آنجا. هر دو خانواده یک خانه گرفته بودند. مردها که بیشتر اوقات نبودند. ما خانم ها با هم ایاق شده بودیم و یک روز در میان دور هم جمع میشدیم، هر دفعه خانه یکی. یک عده از خانواده ها اندیمشک بودند، محوطه شهید کلانتری. آنها هم کم کم به جمع مان اضافه میشدند. از علی می پرسیدم «چند تا خاله داری»؟ می گفت «یک لشکر». میپرسیدم «چند تا عمو داری؟» می گفت «یک لشکره» نزدیک عملیات بدر، عراق اعلام کرد دزفول را می زند. دزفولیها می رفتند بیرون از شهر. میگفتند «وقتی می گوید، میزند.» دو، سه روز بعد که موشک باران تمام میشد، برمی گشتند. بچه های لشکر می خواستند خانمهایشان را بفرستند شهرهای خودشان، اما کسی دلش نمی آمد برود. دستواره گفت «همه بروند خانه ما، اندیمشک.» من نرفتم. به منوچهر هم گفتم. ادعا داشتم قوی هستم و تا آخرش می مانم. هر چه به ام گفتند، نرفتم. پای علی میخچه زده بود. نمیتوانست راه برود. بردمش بیمارستان. نزدیک بیمارستان را زده بودند. همه شیشه ها ریخته بود. به دکتر پای علی را نشان دادم. گفت «خانم، توی این وضعیت برای میخچه پای بچهت آمدهای این جا؟ برو خانه ت.» برگشتم خانه. موج انفجار زده بود در خانه را باز کرده بود. هیچ کس نبود. توی خانه چیزی برای خوردن نداشتیم. تلفن قطع بود. از شیر آب، گل می آمد. برق رفته بود. با علی دم در خانه نشستیم. یک تویوتا داشت رد میشد. آرم سپاه داشت. براش دست تکان دادم. از بچه های لشکر بودند. گفتم «به برادر صالحی بگویید ما اینجا هستیم، برایمان آب و نان بیاورد.» | آقای صالحی مسئول خانواده ها بود. هر چه می خواستیم به او می گفتیم. یکی، دو ساعت بعد آمد. نگذاشت بمانیم. ما را برد خانه دستواره. با چند تا از خانم ها رفته بود بیمارستان برای کمک به مجروحها، که گفتند «منوچهر آمده.» پله ها را دو تا یکی دوید. از وقتی آمده بود دزفول، یک هفته ندیدن منوچهر برایش یک عمر بود. منوچهر کنار محوطه گلکاری بیمارستان منتظر ایستاده بود. فرشته را که دید، نتوانست جلوی اشکهایش را بگیرد. گفت «نمی دانی چه حالی داشتم. فکر می کردم مانده اید زیر آوار. پیش خودم می گفتم حالا جواب خدا را چه بدهم؟» فرشته دستش را حلقه کرد دور گردن منوچهر. گفت «وای منوچهر، آن وقت تو میشدی همسر شهید.» اما منوچهر از چشم های پف کرده اش فقط اشک می آمد. ⬅️..... 🔻... 👇 🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab 🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
اوج قله تقدیر ۱.mp3
11.1M
۱ 💠 محال است کسی قدرِ شبهای قدر را درک کند، و محال است به اوج قله‌ی تقدیر دست یابد؛ مگر آنکه به کشفِ یک فرمول، قبل از شبهای قدر رسیده باشد! ☜ فرمولی که ؛ قدم اول تمام قدرتها و پرش‌ها در سلوکِ انسانی است ❗️
دنیا دنیای عمل و عکس العمل است، عشق واقعی لقاءالله و بقیةالله(عج) و خدمت به خلق‌الله است و هرچه به قله ظهور نزدیک می‌شویم ما را به امتحان می‌کنند و در قله هوا کم است و ما را بی‌هوا می‌خرند و موضوع، موضوع هوا است یا ایتها النفس المطمئنه! حسین یکتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
اعمال مشترک ومخصوص شبهای قدر التماس دعا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
اطلاعیه: تاریخ و زمان مراسم تشییع متعلقه حضرت آیت الله العظمی جوادی آملی ▫️ پایگاه اطلاع رسانی اسراء: رحلت بانوی با فضیلت حاجیه خانم روحی متعلقه حضرت آیت الله العظمی جوادی آملی به اطلاع عموم می رساند ▫️ پیکر آن فقیده سعیده، فردا دوشنبه 5 اردیبهشت 1401 (٢٣ ماه مبارک رمضان) ساعت ٤ بعد از ظهر بعد از طواف مضجع شریف حضرت فاطمه معصومه سلام الله علیها و نماز بر پیکر آن مرحومه توسط آیت الله العظمی جوادی آملی در حرم مطهر، در گلزار شهدا تشییع و در آنجا به خاک سپرده خواهد شد. ▫️ همچنین مراسم بزرگداشت و ترحیم آن مرحومه فردا شب بعد از نماز مغرب و عشاء ساعت 21:30 تا 23 در محل مسجد اعظم قم برگزار می گردد.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مشتاقم ... برای یڪ تغییر به دست شما آسمانے‌ها ڪه زیر و رو شود، ناخالصے‌هاے نفسِ زمین‌گیرم... 🔻... 👇 🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab 🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰روز دوشنبه روز زیارتی 🌸امام حسن علیه السلام 🌸امام حسین علیه السلام دعا🤲 🔻... 👇 🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab 🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
▪️▪️🏴▪️▪️ بسم الله الرحمن الرحيم 🌷 🌸 وَلَئِنْ أَتَيْتَ الَّذِينَ أُوتُواْ الْكِتَابَ بِكُلِّ ءَايَةٍ مَّا تَبِعُواْ قِبْلَتَكَ وَمَآ أَنْتَ بِتَابِعٍ قِبْلَتَهُمْ وَمَا بَعْضُهُمْ بِتَابِعٍ قِبْلَةَ بَعْضٍ وَلَئِنِ اتَّبَعْتَ أَهْوَآءَهُمْ مِّنْ بَعْدِ مَا جَآءَكَ مِنَ الْعِلْمِ إِنَّكَ إِذاً لَمِنَ الظاَّلِمِين َ 🍀ترجمه:و(اى پیامبر!)اگر هرگونه آیه،براى اهل كتاب بیاورى،از قبله ى تو پیروى نخواهند كرد،و تو نیز پیرو قبله آنان نیستى،(همانگونه كه)بعضى از آنها نیز پیرو قبله دیگرى نیستند وهمانا اگر از هوس هاى آنان پیروى كنى،پس از آنكه علم (وحى) به تو رسیده است، بى شک در این صورت از ستمگران خواهى بود. 🌺 این آیه، از لجاجت اهل كتاب(اهل کتاب منظور یهود و نصارا)پرده برداشته و سوگند یاد مى كند كه هرچه هم آیه و دلیل براى آنان بیاید،آنها از اسلام و قبله ى آن پیروى نخواهند كرد. چون حقیقت را فهمیده اند،ولى آگاهانه از پذیرش آن سر باز مى زنند. تهدید و هشدارهاى قرآن نسبت به پیامبر، به منظور جلوگیرى از بروز و نسبت نارواى خدایى به اولیاست.آنگونه كه در ادیان دیگر،مردم عیسى علیه السلام را فرزند خدا و فرشتگان را دختران خدا مى دانستند. قانون برای همه یکسان است اگر پیامبر از هواهای آنها تبعیت می کرد از مقام نبوت عزل می شد و گرفتار کیفر الهی می شد. 🔹 پيام های آیه 145سوره بقره 🔹 ✅ ،مانع تفكّر است. آنان نه تنها نسبت به اسلام تعصّب مى ورزند،در میان خودشان نیز عناد و لجاجت دارند. ✅ در برابر هیاهو و غوغاى مخالفان نباید تسلیم شد و براى مأیوس كردن ، قاطعیّت لازم است. ✅ یهود ونصارا هر یک داراى قبله ى ویژه اى بودند به این خاطر می فرماید بعضی از آنها پیرو قبله دیگری نیستند. ✅ انحراف ، بسیار خطرناک است. ✅ ،به تنهایى براى هدایت یافتن كافى نیست، روحیّه ى حقّ پذیرى لازم است. یهود صاحب كتاب بودند، ولى با وجود تعصّب نابجا،این علم چاره ساز نشد. ✅ ،حقّ تغییر قانون الهى را بر اساس تمایلات مردم ندارد. ✅ از سرچشمه ى علم واقعى است. ✅ قوانینى شایسته پذیرش و پیروى هستند كه از هواهاى نفسانى تبعیت نکرده و بر پایه ى علم بنا شده باشند. ✅ ،براى همه یكسان است. اگر بر فرض پیامبر نیز تابع هوا و هوس شود، گرفتار كیفر خواهد شد. ‌▪️▪️🏴▪️▪️