eitaa logo
امام زادگان عشق
93 دنبال‌کننده
14.9هزار عکس
4هزار ویدیو
331 فایل
خانواده های معظم شهداء و ایثارگران محله مسجد حضرت زینب علیها سلام . ستاد یادواره امام زادگان عشق ارتباط با مدیر کانال @ya110s تاریخ تاسیس ۱۳۹۷/۱۰/۱۶
مشاهده در ایتا
دانلود
۵ با شنیدن این جمله رنگ از رویم پرید. همه با تعجب به مصطفی نگاه کردند. من نشسته بودم در جمع دخترها. آقام اشاره کرد، یعنی شماها بلند شوید بروید توی اتاق. هال و پذیرایی ما دوتا در سه‌لت داشت. موقع مهمانی‌ درها را باز می‌کردیم و هال بزرگ می‌شد. من سریع رفتم پشت در سه‌لتی که آنها آن‌طرفش نشسته بودند. نشستم و گوش دادم. مصطفی به پدرم می‌گفت: «دو ماه مونده که سربازی‌ام تموم بشه. فعلاً شغلی ندارم، برای همین خانواده‌ام مخالف ازدواج من هستنو برام خواستگاری نمیرن؛ اما من دوست دارم زودتر ازدواج کنم تا به گناه نیفتم. از دختر شما هم خوشم اومده. با این شرایطی که من دارم، شما دخترتون رو به من میدین؟» من دختر کوچک خانواده بودم. ربابه یک سال از من بزرگ‌تر بود. مادرم به‌شدت پای‌بند سنت‌ها بود. می‌گفت: «آسیا به نوبت!» ربابه.» گفتم: «آقام الان فکر می‌کنه که اون اومده خواستگاری ربابه.» بعد از خودم پرسیدم: «از کجا معلوم که خواستگار ربابه نباشه؟ اون که اسمی از من نبرد!» ولی دلم گواهی می‌داد که خواستگار من است. به آشپزخانه رفتم و به ربابه گفتم: «شنیدی آقامصطفی اومده خواستگاری؟» ربابه بااکراه گفت: «من از مردهای ریشو و مؤمن خوشم نمیاد!» گفتم: «واقعاً؟یعنی تو بهش جواب نمیدی؟» گفت: « نه!» خوشحال شدم. گفتم: «ربابه من برعکسِ تو، ازش خوشم اومده!» گفت: «آره. با روحیات تو جور درمیاد.» پرسیدم: «تو ناراحت نمی‌شی اگه من زودتر ازدواج کنم؟» گفت: «نه! تازه کمکت هم می‌کنم.» صبح روز بعد مادرم گفت: «زینب آماده باش! امشب می‌خوان برات نشون بیارن.» نمی‌توانستم با مادرم بحث کنم و متقاعدش کنم که به آنها بگوید نیایند. رفتم خانۀ آبجی بزرگم. گفتم: «فاطمه جون بیا با هم بریم بیمارستان. می‌خوام با پسر حاج‌محمود صحبت کنم.» آبجی‌ام گفت: «مگه از جونت سیر شدی؟» گفتم: «چه کار کنم؟ نمی‌خوامش، ولی مامان میگه از این بهتر دیگه برات نمیاد.» فاطمه گفت: «خب راست میگه! می‌خوای زن یکی بشی که هشتش گرو نُهش باشه؟» گفتم: «ولی من ازش خوشم نمیاد!» زابل رسم نبود دختر و پسر قبل از ازدواج با هم صحبت کنند، حتی در مراسم خواستگاری. من بدون اجازۀ پدر و برادرهایم آمده بودم و اگر می‌فهمیدند خیلی عصبانی می‌شدند. هر طور بود آبجی‌ام را راضی کردم. رفتیم بیمارستان. من در محوطۀ بیمارستان روی نیمکتی نشستم و ‌فاطمه رفت او را از داخل بخش آورد. ایستاد روبه‌روی من. تعارفش نکردم که کنارم بنشیند. چادرم را کشیده بودم توی صورتم. تُن صدایم پایین بود. تُندتُند و بدون مکث شروع کردم به حرف‌زدن. ..... ⬅️ ادامه دارد .... 🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab 🌷〰〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷〰🌷〰🇮🇷〰🌷〰🌷 ڪه شوے یڪبار می شوے مـادر و همسر ڪه باشے صدبار و مـادر و همسر مفقودالاثر ڪه باشے هر ثانیـه باز آئینه، آب، سینے و چاے و نباٺ باز پنجشنبه ‌‌‌و یاد‌ با 🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab 🌷〰〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
🌷〰🌷〰🇮🇷〰🌷〰🌷〰 || حاج احمد 💢مهم نبود توی مراسم رسمی باشد یا مهمانی یا دورهمی خانوادگی. 💢هرجا میدیدش باید میدوید و بغلش می کرد و از سر و کولش بالا می رفت. حاج قاسم هم برایش کم نمی‌گذاشت و پابه پایش می آمد. شوخی نبود رفیقش از آسمان شاهد بازیشان بود. 💢نوه حاج احمد کاظمی عاشقش بود. ارواح طیبه شهداء - امام شهداء و اموات 🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab 🌷〰〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
16.66M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥شوخی با نامحرم 🔻 حکایت جالب امام باقر(ع) و معلم قرآنی که با نامحرمی شوخی کرد! 👈 مواظب باش آلوده نشی! 🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab 🌷〰〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
dcc_030e47861885a6316ed83b956bd1d25f.mp3
5.5M
🎧 همين آرزومه 🎤 🌹ارباب بےڪفن، همہ عالم فداے تو 🌿زهرا گرفتہ مجلس روضہ براے تو 🌹در لیلہ الرغائب و در بین روضہ ها 🌿ما آرزویـمان شده، ڪربُ بَلاے تو 🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab 🌷〰〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
و الکتاب دلتنگش که باشی ؛ انگار همه‌ی روزهای هفته پنج شنبه می شوند و جای خالی اش ، مدام خالی‌تر .... 🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab 🌷〰〰🇮🇷〰〰🌷