eitaa logo
ابراهیم هادی ذوالفقاری🇵🇸
188 دنبال‌کننده
4.6هزار عکس
3.5هزار ویدیو
47 فایل
﷽ ●بِسم ربّ الشُّهــداء●🌱 •مقام‌معظم‌ࢪهبرۍ: امࢪوزھ‌فضیݪت‌‌زندھ‌نگھ‌داشٺن‌شھدا‌ڪمتࢪ‌از‌‌شھادت‌نیست لینک ناشناسمون با گوش جان میشنویم payamenashenas.ir/Amirhosein110
مشاهده در ایتا
دانلود
❤️هرکس این را بخواند چنانچه پدر و مادر او باشند مورد رحمت_خداوند رحمان و رحیم قرار می گیرند . 🌸چنانچه پدر و مادر کرده باشند نماز در خوانده شود آنان مورد آمرزش_خداوند قرار می گیرند. ❤️این نماز آن چنان موجب شادی_پدر_و_مادر می شود که آرزو می کنند زنده شوند و را ببوسند . ❤️این نماز انسان را از افسردگی_های_بسیار_شدیدی که بر اثر مصیبت_های_سنگین بوجود می آید می بخشد . 🌸شب_جمعه_و_ارواح ❤️نماز براي پدر و مادر ۲ ركعت است : 🌸مانند نماز صبح رکعت است نيت : نماز هدیه به پدر مادر "و همین نماز رو در نظر بگیرید " 👈رکعت اول: بعد از خواندن سوره حمد، ، 10 مرتبه آیه 41 سوره ابراهیم خوانده می شود: 👇 " ربَّنَا اغفِرلی وَ لِوالِدَیَّ وَ لِلمُؤمِنینَ یَومَ یَقُومُ الحِسابُ 👈رکعت دوم: بعد از خواندن سوره حمد، 10 مرتبه آیه 28 سوره نوح خوانده می شود: 👇 " رَبَّ اغفِرلِی وَ لِوالِدَیَّ وَ لِمَن دَخَلَ بَیتی مُؤمِناً وَ لِلمُؤمِنینَ وَ المُؤمِناتِ " ❤️بارالها! مرا، پدر و مادرم را و هر که با ایمان به خانه ی من داخل شود و همه مردان و زنان با ایمان عالم را ببخش و بیامرز 👈پس از سلام نماز: 🌸بدون تغییر حالت نماز، 10 مرتبه آیه 24 سوره اسرا خوانده می شود: 👇 " رَبَّ ارحَمهُما کَما رَبَّیانِی صَغیراً " ❤️¤پروردگارا! هم چنان که پدرم و مادرم مرا به مهربانی از کودکی پرورش دادند، تو نیز در حق آن ها مهربانی نموده و رحمت خود را شامل حالشان بفرما. 📔 منبع: مفاتیح الجنان
🌹شهید مهدی زین الدین: هرگاه در شب جمعه شهدا را ياد کرديد آنها شما را نزد اباعبدالله یاد می كنند 🌷یاد شهدا با صلوات اَللّهمَ صَلّّ عَلی مُحَمَّد وَ آلِ محمد
سلامی: ماموریت داریم در دریاهای دوردست حضور یابیم فرمانده کل سپاه: 🔹نیروی دریایی سپاه یک نیروی قدرتمندی است و ما امروز ماموریت گرفته‌ایم که در دریاهای دوردست، حضور پیدا کنیم. 🔹امروز ما چیزی از دشمن کم نداریم، موشک‌های پیشرفته، شناورهای با ثبات بالا در دریا و تجهیزات دریا پایه دیگر، وقتی این تجهیزات با ایمان واقعی پاسداران دریادل همراه می‌شوند، شکست‌ناپذیر می‌شوند.
°•✨♥️•° گفتم:بہ‌نظرت‌کیا‌شهید‌میشن؟! گفت:اونایی‌کہ‌اسراف‌میکنن گفتم:اسراف! توچے؟! گفت:تو"دوست‌داشتن‌خدا" +قشنگھ‌نہ؟ : )! ♥️¦⇠
📗 کتاب " تاثیر نگاه شهید " (۱۳۹) 🌟 ادامه ی کتاب : 3⃣بخش سوم : محبت شهيد به فاميل‌ها و بستگان 🖊پدر شهید  اواخر خرداد سال ۱۳۹۶ بود فردی به نام عزيزي از شهر مقدس قم زنگ زد گفت از آن روزی که عکس خندان عباس را دیدم خیلی به او علاقه­ مند شده­ ام و با جان و دل به او ارادت دارم و گاهی ذکر صلوات و نماز و قرائت قرآن به روحش هدیه می‌کنم عکس او را در اتاقم نصب کرده‌ام و چندین‌بار لطف و محبت او را در زندگی‌ام دیده­ ام.  
📗 کتاب " تاثیر نگاه شهید " (۱۴۰) 🌟 ادامه ی کتاب : 3⃣بخش سوم : محبت شهيد به فاميل‌ها و بستگان 🖊مادر شهید  روز پنجشنبه اوایل اسفند سال ۱۳۹۶ بود. سر مزار فرزندم رفتم. داشتم قرآن می­خواندم. یک خانمی که بچه همراهش بود آمد جلو و با من به گرمی احوالپرسی کرد. گفت من دوتا حاجت داشتم. هر دوحاجت را از فرزند شما گرفتم. امروز به قصد زیارت امامزاده علی­ اشرف(ع) و مزار فرزند شهیدتان از خانه خارج شدم. در دلم گفتم كاش امروز مادر شهيد عباس را در امامزاده ببینم. وقتی شما را دیدم بسیار خوشحال شدم.   
📗 کتاب " تاثیر نگاه شهید " (۱۴۱) 🌟 ادامه ی کتاب : 3⃣بخش سوم : محبت شهيد به فاميل‌ها و بستگان 🖊مادر شهید بیستم خرداد ماه سال 1397 بود. می­خواستم لحظه شهادت عباس که حدود ساعت 3 بعدازظهر بود، سر مزار فرزندم دعا و زیارت عاشورا بخوانم. با عروسم تماس گرفتم و گفتم می­توانی مرا به امامزاده برسانی؟ قرار شد که به دنبالم بیاید. ساعت 2 و 45 دقیقه شد، اما عروسم هنوز نرسیده بود. پی‌جوی او شدم. خودش را رساند. در بین راه گفت وقتی تماس گرفتید داشتم خواب عباس را می­دیدم. این را گفت و تعریف کرد:«دیدم من و چند نفر دیگر در سالگرد شهادت عباس، در امامزاده علی اشرف(ع) کارهايي می­کنیم. انگار داشتیم فضایی را برای مراسم سالگرد آماده می­کردیم. ناگهان عباس را دیدم که او هم به سختی کار می­کرد. عرق از سر و صورتش جاری بود و خستگی را می­شد در چهره­اش دید. در خواب می‌دانستم که عباس شهید شده. به او گفتم ما برای شما کار می­کنیم، شما برای چه کسی کار می­کنی؟ جواب داد من برای آقا امام زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف) کار می­کنم. همان لحظه شما تماس گرفتید و من بیدار شدم.»   ادامه دارد ... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
. 📗 کتاب " تاثیر نگاه شهید " (۱۴۲) 🌟 ادامه ی کتاب : 3⃣بخش سوم : محبت شهيد به فاميل‌ها و بستگان 🖊دختر عمه شهید من از بچگی علاقه خاصی به زن‌دایی (مادر شهید) داشتم. شاید به این خاطر بود که چندین بار به من گفت من تو را مثل دخترم دوست دارم. من هم دختر بچه بودم و مهر و محبت او در دلم نشسته بود. دو سال بعد از شهادت عباس در مجلسي دعوت شدم که مراسم عقد نامزد شهید عباس دانشگر بود در سالن وقتی چشمم به زن دايي افتاد می خواستم زار زار گریه کنم ولی خودم را نگه داشتم. چند نفر را هم دیدم كه غمگین و ناراحت هستند ولی متوجه شدم آن‌ها هم در اشک ریختن پنهان‌کاری می‌کنند و تصورم این بود که در چنین شبي مجلس بايد براي عباس باشد. هر طور بود بغض گلویم را حفظ کردم. به خانه كه رسیدیم دلم طاقت نداد پنهان از همسر و بچه‌هایم در یک اتاق خلوت نشستم و گریه کردم قدري دلم آرام شد. نمی‌توانستم خودم را جای زن‌دايي تصور کنم. با خودم می گفتم امشب فقط خدا می‌داند در دل دایی و زن دایی چه می‌گذرد. طبق عادت هر موقع دلم می‌گیرد سوره یاسین می‌خوانم تا آرام شوم آن شب هم موقع استراحت سوره یاسین را با سوز و گداز و گریه خواندم ولی از بس غم و اندوه در دلم بود نمی‌دانم سوره را تا آخر خواندم یا نه همان شب در عالم رویا دیدم در امامزاده علی اشرف(ع) هستم همه کسانی که در جشن عقد دیده بودم آنجا بودند به صورت دایره‌وار دور تا دور مزار عباس حلقه زده بودند. حیاط امامزاده پر از جمعیت بود. وقتی به آسمان نگاه کردم انگار شب بود ماه و ستاره ها در آسمان بودند. ولی وقتی به حیاط امامزاده نگاه کردم همه جا مثل روز روشن بود. آن چیزی كه توجه مرا به خود جلب کرد صداي كسي بود كه داشت سوره ياسين را مي‌خواند و صدايش از بلندگوهای امامزاده علی اشرف(ع) پخش مي‌شد. آنقدر آن صدا زیبا و دلنشین بود كه همه افرادي كه در امامزاده بودند با جان و دل گوش می‌کردند کوچکترین صدایی از بچه‌ها شنیده نمی‌شد. از بس این صدا قشنگ بود تمام وجودم مجذوب کلام الهی شده بود. با خود گفتم چه کسی دارد قرآن می‌خواند؟ هرچه جستجو کردم ندیدم. از خوشحالی بیدار شدم حالم بسیار خوب بود. از لذت شنيدن صوت قرآن احساس خوبی بهم دست داده بود با خود می‌گفتم ای کاش همچنان در خواب بودم و آن صداي ملکوتی را گوش می شنيدم.  
📗 کتاب " تاثیر نگاه شهید " (۱۴۳) 🌟 ادامه ی کتاب : 3⃣بخش سوم : محبت شهيد به فاميل‌ها و بستگان 🖊دختر عمه شهید شبی در عالم رویا دیدم به همراه همسر و دو فرزندم برای زیارت امامزاده علی اشرف(ع) می‌رویم. ابتدای خیابان امامزاده، پارکی است. بچه ها گفتند می خواهیم به پارک برویم. همینطور که بچه ها مشغول بازی بودند من و همسرم دیدیم یک پیرمرد خوش سیما و محاسن سفید دو فانوس روشن در دست، به داخل امامزاده علی اشرف(ع) رفت احساس کنجکاوی باعث شد که بچه‌ها را رها کنیم به سمت امامزاده برویم متوجه شدیم آن چهره نورانی از امامزاده سید مهدی(ع) فانوس‌ها را روشن می‌کند و به سمت امامزاده علی اشرف(ع) می‌آورد و روی مزار شهدا مي‌گذارد و برمی‌گردد. دوباره فانوس‌ها را می‌آورد من دل نگران بچه‌ها بودم ولی صحنه طوری شد که مجذوب آن شدم و با همسرم داخل حياط امامزاده رفتیم. ديدم از ضریح مطهر امامزاده نور همچون مهتاب و از هر مزار شهید هم شعاعی از نور به سمت آسمان می‌درخشد. سر مزار شهید عباس رفتم لحظاتی به مزار او خیره شدم گفتم شما به غریبه‌ها نظر لطف داری و حاجات آن‌ها را برآورده می‌کنی من كه دخترعمه‌ات هستم يك محبت و نظري هم به من بکن. سرم را برگرداندم دیدم عباس داخل امامزاده علی اشرف(ع) است در حالی که یک دستش رویی ضريح است ما را نگاه می‌کند و لبخند می‌زند. از خوشحالی از خواب بیدار شدم.
📗 کتاب " تاثیر نگاه شهید " (۱۴۴) 🌟 ادامه ی کتاب : 3⃣بخش سوم : محبت شهيد به فاميل‌ها و بستگان 🖊پدر شهید: مدتي بود در صفوف نماز جماعت مسجد الزهرا(سلام‌الله علیها) جوانی را مي دیدم که مرتب در مسجد حضور پیدا می‌کند. تا آن روز او را ندیده بودم و نمي‌شناختم. اما او هربار که من را می‌دید به گرمی احوالپرسي می‌کرد. یک روز بعد از نماز پيش من آمد و گفت من مقید به نماز اول وقت نبودم تا این که یک روز به طور اتفاقی کتاب «آخرین نماز در حلب》 از شهيدتان به دستم رسید. عکس شهید را که دیدم با خودم گفتم چند صفحه اول را بخوانم تا با او آشنا بشوم اما وقتی شروع کردم، مشتاق شدم تا خواندن کتاب را ادامه دهم و تا پايان، كتاب را خواندم. روايت كتاب از زندگي شهيد آن قدر جاذبه داشت كه بخش‌هایی از كتاب را برای بار دوم مطالعه کردم. از آن روز مسیر زندگیم تغییر کرد. به خودم آمدم با خودم فكر مي‌كردم چرا تا به حال غافل بودم. تصمیم گرفتم در هر جایی كه باشم نماز اول وقت را در مسجد بخوانم و اگر برایم مقدور نبود در خانه نماز را اول وقت بخوانم. نکته دومی که از آن غافل بودم این بود که هرگز به دوست شهید فکر نکرده بودم. وقتی مطالب ارزنده کتاب را درباره داشتن دوست شهید، مطالعه کردم یک شهید را به عنوان دوست شهید خود انتخاب کردم. از آن روز به زندگی‌ام دلگرم‌تر شدم. گاهی با دوست شهيدم درد دل می کنم. احساس می‌کنم حرف‌های مرا می‌شنود و دستم را می‌گیرد و در زندگی کمکم می‌کند. موقع خداحافظي از من پرسید بغیر از کتاب آخرین نماز در حلب کتاب دیگری هم چاپ شده است؟ من کتاب لبخندی به رنگ شهادت را به او معرفی کردم.   ادامه دارد ...
10.64M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
کلیپ مال دو سال پیش است حتماببینید و نشر بدید!!! یا بگویید کرونا دروغ است یا امام حسین استثناست(: