#داستانک
موشی در خانه ی صاحب مزرعه، تله موش ديد. به مرغ و گوسفند و گاو خبر داد. همه گفتند: تله موش؛ مشکل توست به ما ربطی ندارد...ماری دمش در تله موش گیر کرد و زن مزرعه دار را که آنجا بود گزيد و سپس از آن مرغ، برايش سوپ درست کردند و گوسفند را برای عيادت کنندگان از زن مزرعه دار، سر بريدند. زن مزرعه دار زنده نماند و مُرد. گاو را برای مراسم ترحيم کُشتند.
«و در اين مدت موش از سوراخ ديوار نگاه می کرد و به مشکلي که به ديگران ربط نداشت فکر می کرد.»