eitaa logo
شهیدان کرمی
79 دنبال‌کننده
916 عکس
2.9هزار ویدیو
45 فایل
🔶️اهداف: تبلیغ وتحکیم سبک زندگی اسلامی، بهبود پویایی و ارتباطات خانوادگی، تقویت ایمان دینی، بصیرت افزایی و اندیشه ورزی ✏ارتباط با مدیر @YaHussain99
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹تویی که نمی شناختمت! ✍ راوی: غلامحسن جهانشاهی طی عملیات کربلای 10درمنطقه سلیمانیه کردستان عراق، قسمتی ازارتفاعات گموبه تصرف ما درآمده بودومأموریت ماپدافند(حفظ ونگهداری)این منطقه کوهستانی بود. منطقه ای گسترده بین نیروهای ماونیروهای عراقی که برای هردوطرف بسیارحساس بود، طوری که به هرجنبنده ای توسط دوطرف شلیک می شد. نیروهای بعثی روزها باشلیک پی درپی خمپاره ها، منطقه راناامن کرده بودند وشب ها باپرتاب منور منطقه راروشن می کردند تاهرگونه تحرک نیروهای ماراتحت نظر داشته باشند. مامی بایست جهت حفظ منطقه وجلوگیری ازتک دشمن این منطقه راباایجاد انواع موانع خصوصاً مین محافظت می کردیم. این مأموریت سخت وحساس به برادر معاون گردان تخریب لشکر57ابوالفضل (علیه السلام) وتیم تخریبش واگذارشده بود. تاآن موقع باوی ارتباطی نداشتم اما ازشجاعت وجوانمردی اوشنیده بودم. هواتاریک شده بود. به همراه نیروهای تخریب بایک ماشین پرازمین رسیدند. بچه های گردان ماچشم به و نیروهایش دوخته بودندومی دانستندکاشت مین وایجادموانع دراین منطقه، کاربسیارسخت وشجاعانه ای است. نیروهاروی یک پانشسته وآماده اجرای دستورفرمانده خودبودند. بعدازمدتی که به نیروهایش نگاه کرد، بدون این که دستوری بدهد یا داوطلبی انتخاب کندبه سمت صندوق های مین رفت یک صندوق مین بغل کردوبه صورت نیم خیزواردمنطقۀ موردنظر شد. نیروهایش باتعجب، گاه به هم نگاه می کردندوگاه به فرماندۀ خودکه به تنهایی درمنطقه نفوذمی کرد؛ سکوت نیروهارافراگرفته بود کسی نمی دانست چه بایدبگوید، یکی ازنیروها باصدای بلندگفت: «یاعلی» وبه طرف صندوق های مین رفت؛ به دنبال آن سایرنیروهانیزبایک «یاعلی» هرکدام صندوقی مین بغل کرده وبه دنبال فرمانده خود واردمنطقه شدند.... https://eitaa.com/shahidankarami
🌹ما و تانک ✍ راوی: سردار مرتضی رنجبر اواسط عملیات کربلای5 بود. گردان ما«تخریب» مأموریت همراهی گردان پیاده ابوذر رابرعهده داشت؛ تادرصورت برخورد این گردان بامیدان مین، سریع عملیات پاکسازی راآغازکنیم. گردان ابوذربه سرعت پیشروی می کرد ودرمنطقه ای به نام «دوعیجی»واقع درخاک عراق به علت خستگی، پیشروی رابه گروهانی ازگردان مالک اشترازنا واگذارکرد. مهمات تمام شده بودوخبررسیدکه هواپیماوتوپخانه دوربردعراق عقبه ی گردان مارابه شدت بمباران کرده اند ونیروهای تدارکات امکان فرستادن مهمات به جلورا ندارند. باتوجه به شرایط پیش آمده، فرمانده لشگر57 ابوالفضل دستوردادهمراه هرچه سریعترمهمات موردنیازرا ازسنگرهای عراق تهیه کنیم. بلافاصله بعداز دریافت دستوربه همراه سواربریک لندکروزبه مقرنیروهای عراق که به علت عقب نشینی خالی شده بود، حرکت کردیم. بعدازبارزدن مقدارزیادی موادمنفجره ومهمات به سمت نیروهای خودی درحال حرکت بودیم که بایک تانک عراقی که درست روبه روی ماایستاده بود، برخوردکردیم. چون تنهاراه ارتباطی برگشت ماهمین جاده بود، می بایست ازجلوی تانک عبورمی کردیم. سمت چپ جاده یک نهرآب وسمت راست آن نخلستان بود. با توجه به این شرایط، بایدتانک را ازروی جاده دورمی کردیم. ماشین رامتوقف کردم. به شهیدکرمی گفتم:«بیابشین پشت فرمان تامن تانک را مجبورکنم که گلوله اش روبه سمت من شلیک کنه، اون وقت تاگلوله گذاری بعدی توفرصت داری که ازروی جاده ردبشی.» که همیشه درهرشرایطی شوخی کردن وخندیدن رافراموش نمی کردگفت:«مگه ازجونم سیرشدم،توکه فرماندهی ماشین رو ردکن من تانک روسرگرم می کنم» وبعد باسرعت وحرکات مارپیچ شروع به دویدن کرد. هدایتگرتانک بادیدن لوله تانک رابه طرف گرفت وشلیک کرد. من هم ازفرصت استفاده کردم وماشین راباسرعت حرکت دادم. غافل ازاین که نیروهای خودی قبلاً زیراین جاده راجهت پناه گرفتن حفره زده بودند. باآمدن ماشین باآن همه موادمنفجره جاده خراب شد. ماشین بامهمات داخل آب افتاد. به طوری که اتاق ماشین زیرآب رفت وچرخ هایش روبه بالاشد. درآن شرایط که هم اضطراب شلیک مجددتانک راداشتم وهم انفجارماشین، باصدای بلند دادزدم: «کرمی!کرمی!بیاکمک کن ازماشین بیام بیرون!گیرکردم!» شهیدکرمی آمدکنارنهرایستاد. خنده امانش نمی داد... https://eitaa.com/shahidankarami
🌹تنها ✍راوی: غلامرضادریکوند با ودوسرباز، به منطقۀ ماووت عراق رفته بودیم تا درارتفاعات، نقاطی رامین گذاری کنیم. پایم ترکش خورد، گفت: «بایدبرگردی عقب!» گفتم:«زخمم سطحی است بگذار کمکت کنم! دست تنهایی!» قبول نکردوگفت: «بایدبرگردی عقب!» هرچه اصرار کردم بی فایده بود. بعدمراسوار قاطرکردوبه همراه یکی ازسربازها به عقب فرستاد. هوا کم کم تاریک شد. ماند و یک سرباز ومنطقه ای ناامن وگسترده که می بایست تاسحرمین گذاری شود. https://eitaa.com/shahidankarami
🌹 جاده ای تابهشت ✍ راوی: سردار مرتضی رنجبر درمورخه۱۳۶۷/۴/۲۸ همزمان باپذیرفته شدن قطعنامه ۵۹۸، لشگر۵۷ ابوالفضل (علیه السلام) درمنطقه بانه کردستان مستقربود. خبرلشکرکشی سپاه هفت عراق متشکل ازلشکرهای مکانیزه به همراه منافقین به خاک ایران به سرعت درمیان نیروهاپیچید. درآن زمان به بنده که مسؤولیت یکی ازمحورهای لشگر۵۷ابوالفضل(علیه السلام) رابرعهده داشتم، ابلاغ شدکه با ۳ گردان پیاده ویک گروهان ادوات جهت رویارویی بانیروهای دشمن درمنطقه حضورپیداکنم. باتوجه به گستردگی حمله عراق ومنافقین ازهواوزمین، منطقه بسیارآشفته شده بود. مابعدازسه روز درگیری شدیدتوانستیم جلوی پیشروی عراقیهارابگیریم اماپراکندگی نیروهای عراق ومنافقین درمنطقه وآتش سنگین آنهاکاررا سخت کرده بود. درمقرفرماندهی که درزیرگردنه ی باطاق بود با و مسؤول اطلاعات عملیات جهت بررسی اوضاع منطقه جلسه ای تشکیل دادیم. بعدازبررسی موقعیت نیروهای خودی ومنافقین جهت شناسایی منطقه به همراه و بایک دستگاه خودروحرکت کردیم. منطقه کوهستانی بودباصخره های بزرگ ودره های عمیق. ازطریق جاده ای باریک باشیب بسیارتندوپیچ های متعددحرکت می کردیم. کنترل ماشین درشیب تندجاده که باپیچ هاوگردنه های خطرناک قطع می شد بسیارمشکل بود. به خصوص که می بایست منطقه راهم زیرنظرداشته باشیم. ازهرپیچ که عبورمی کردیم به پیچ دیگر می رسیدیم، درقسمتی ازجاده که شیب تندی داشت سرعت ماشین به هشتادکیلومتر رسیده بود که به یک پیچ بسیارتند رسیدیم، ازپیچ که عبورکردیم به ستون منافقین برخورد کردیم. ماشین که متوقف شد، خود را درفاصله ی ده متری تانک منافقین دیدیم؛ تیربارچی تانک بادیدن مابه سرعت خودروی مارابه گلوله بست. شرایط جاده به گونه ای بود که هیچ راه گریزی نداشتیم. برادرمرادی که سمت شاگرد نشسته بود ازماشین بیرون پرید وجلوی درماشین به شهادت رسید. من که پشت فرمان خودروبودم، درخودرو رابازکردم وبه سرعت به پشت ماشین خودمان دویدم. تیربارچی امانم ندادوازچندناحیه به شدت زخمی شدم ووسط جاده افتادم. که وسط مانشسته بودازخودرو بیرون پریدوباحرکت سریع خودرابه پشت خودرو رساند، تیربارچی منافقین با دیدن باآتش سنگین خودرو واطراف آن راگلوله باران کرد. ازپشت خودرو خارج شد، وبه سرعت به سمت صخره ای شروع به دویدن کردکه منافقین اورا به گلوله بستند وبه شهادت رساندند. روحش شاد. https://eitaa.com/shahidankarami
🌹 انهدام پل خاکی ✍ راوی: سردار مرتضی رنجبر درتاریخ ۱۳۶۵/۱۰/۱۹ عملیات کربلای ۵ درحال اجرابود. یکی ازلشکرهاجهت انهدام پل خاکی بین جزایر«بوارین» و «شلحه» حمله ای راآغازکرده بود که به علت دیدمستقیم تیربارهای دشمن روی پل وحساس بودن منطقه، علی رغم به شهادت رسیدن تعدادزیادی ازنیروهای تخریب این لشکر، موفق به انهدام پل نشده بودند. موقعیت جغرافیایی پل ومواصلاتی بودن آن برای دشمن بسیارحیاتی واستراتژیک بودوطبق اطلاعات به دست آمده لشکر، گارد ریاست جمهوری عراق که ازتوانمندترین لشکرهای عراق بود، ازطریق این پل، قصد حملۀ گسترده ای رابه نیروهای ماداشت. حاج روح الله نوری فرمانده لشکر ۵۷ ابوالفضل(علیه السلام) دستوراجرای فوری انهدام پل وپاکسازی منطقه رابه گردان ایثار«تخریب» لشکر ۵۷ که فرماندهی آن برعهده اینجانب بود، ابلاغ نمودند. بعدازدریافت دستور، بابرادر معاون گردان که تجربۀ پاک سازی سخت ترین معابر راداشت، جلسه ای برای طرح نقشه انهدام پل تشکیل دادم چراکه تخصص وشجاعت برادر همیشه گره گشای لحظه های سخت بود. دیدن پیکرشهدا روی پل ونگرانی ازحملۀ گارد ریاست جمهوری عراق، کلافه ام کرده بود. دوست داشتم هرچه زودتر پل منهدم شود؛ که حال وهوایی بهترازمن نداشت گفت: سیصدپوند موادمنفجره برای انهدام پل نیازداریم. به صورت مطمئن وی نگاه کردم، معلوم نبودبه چه چیزی فکر می کرد.اما من فقط به سختی کارولحظه انهدام پل فکرمی کردم. بعدازبررسی نهایی، قرارشدعملیات انهدام پل در دومرحله انجام شود.ساعت 9 شب، جهت انجام مرحله اول که ایجادحفره برای جاسازی موادمنفجره وانفجارسنگرتیرباردشمن بود، حرکت کردیم. نیروهای دشمن مرتب روی پل منورمی زدند. به آرامی دردل تاریکی به سمت نقاطی که ازقبل مشخص شده بود، حرکت کردیم. هرلحظه ممکن بود تیربارچی دشمن، متوجه نفوذ بچه هاشود، اضطراب وترس ازلورفتن بچه ها نفس کشیدن راسخت کرده بود. طبق معمول چندمترجلوتر ازماحرکت می کردوبااشاره دست بچه هارا هدایت می کردبه ابتدای پل که رسیدیم سخت ترین قسمت کار،ایجادحفره درنزدیکی تیرباربود این کارراخودش به عهده گرفت. باقراردادن خرج گودها وانفجارآنهامرحله اول کارراباموفقیت انجام داد. دربرگشت جهت بردن موادمنفجره براثرانفجاری که توسط خرج گودهابه وجودآمد، تیربارچی دشمن که درانتهای پل مستقر بود، فرارکرد. بالورفتن نفوذبچه ها تیربارهای دیگردشمن که درموقعیت های دیگرمستقربودند، به شدت مارازیرگلوله گرفتند. علی رغم آتش سنگین ازجهات مختلف، موادمنفجره رابه دوش گرفتیم ودرمیان آتش ودودوشلیک مستقیم دشمن بعثی، به سمت پل حرکت کردیم. سفتی زمین و وزن موادمنفجره، فشارزیادی رابه بچه ها وارد می کرد. طوری که وقتی سینه خیزحرکت می کردند، دکمه های لباس هایشان کنده می شد. دشمن که انفجاراول تعادلشان رابه هم زده بودباتمام قوا روی بچه ها آتش می ریختند. درجلوی مابدون این که به آتش مستقیم تیربارها اهمیت بدهد،بچه ها را جهت جاسازی موادمنفجره درحفره هاهدایت کردوخودش باحرکت مارپیچ تاانتهای پل رفت ومواد منفجره راجاسازی کرد. علی رغم فشارسنگینی که به ما وارد می شد، جاسازی موادمنفجره انجام شد. درحال انجام مراحل پایانی انفجار،باآستین صورتش راپاک کردوگفت: «برادرها! پناه بگیرید! الان پل منفجرمی شود.» هنوزکلام تمام نشده بودکه پل باصدای مهیبی ازجاکنده شدوکوهی ازآب وآتش وخاک رابه اطراف پراکندوتوانستیم باشجاعت بچه ها جلوی نفوذدشمن رابگیریم. https://eitaa.com/shahidankarami
🌹لبخند درآتش ✍ راوی: علی رضایی برای اجرای عملیات والفجر6 درمنطقۀ چزابه دراطراف شهرستان بستان مستقربودیم. منطقه ای رملی ونامنظم که توسط عراقی ها مین گذاری شده بود. رملی بودن منطقه باعث شده بود لایه ای ماسه روی مین ها وتله های انفجاری رابپوشاند.درچنین منطقه ای تردد نیروهاغیرممکن بود. هواتاریک شد. ونیروهایش، جهت بازکردن معبرها، واردمنطقه شدند. روان بودن رمل ها وسستی زمین، خنثی کردن مین ها وتله های انفجاری رابسیارسخت وحساس کرده بود. بادقت زیادبچه های تخریب راآماده وعملیات پاکسازی راآغازکرد. لورفتن تخریب به معنای لورفتن کل عملیات بود. ونیروهایش باسختی وزحمت زیاد، منطقه راتاسنگرکمین دشمن که به وسیله سیم خاردارهای چندلایه وکانال آب محافظت می شد، پاکسازی کرد. بعدازبازشدن معبر، عملیات آغازشد. گلوله باران توپخانه، خمپاره هاوتیربارهای دشمن بعثی منطقه رابه آتش کشید. دود غلیظی منطقه رافراگرفت. نیروهای تخریب درحین عملیات درمیان آتش ودود وگردوخاک مشغول بازکردن معبری جهت تردد خودروها بودند. فشارکارروی آنها حرکت وادامۀ فعالیت راسخت کرده بود. براثراصابت گلوله های توپ وخمپاره ودودباروت وآتش سوزی ها، لایه ای گردوغبارسیاه صورت بچه ها راپوشانده بود. آن قدر که چهره آنها مشخص نبود. اما درآن هنگامه چشمم به افتاد که درحال لبخندزدن بود وبه بچه هاروحیه می داد. https://eitaa.com/shahidankarami
🌹 شناسایی ✍ راوی: سردار مرتضی رنجبر قراربود همراه بچه های اطلاعات وعملیات، برای آخرین بارمنطقه ای راکه در20 کیلومتری مابود، شناسایی کنیم. بعدازشناسایی بچه های گردان تخریب ومین گذاری بایدهمراه  گردان پیاده آماده حرکت می شدیم. برف تمام منطقه رافراگرفته بود. بچه هابه خاطرسرمای شدیدلباس های گرم پوشیدند. برادرفاضل شیرازی ازبچه های بروجردمسؤول طرح عملیات لشکر57 حضرت ابوالفضل، توضیحاتی درخصوص چگونگی نفوذبه منطقه راعنوان کردندوگفتند:«بچه ها آب فراموش نشود.»  که تجربه این گونه شناسایی هارادرمنطقه های سردسیر داشت، گفت:«باتوجه به منطقه آب خیلی ضروری نیست. بهتراست بچه هاهمراه خودشان نان وخرما بیارن» بعضی ازدوستان خصوصاً برادرشیرازی به خنده گفت:«مگه می خواهیم سفرقندهاربریم؟»...  روبه من کردوبه آرامی گفت:«بهتراست به تعدادبچه ها نون وخرما همراه خودمون ببریم.» من هم موافقت کردم. بعدازشناسایی منطقه، درحال برگشت به علت طولانی بودن مسیر وحرکت درگل ولای، بچه ها گرسنه شده بودند. اما چون باآوردن نان وخرما مخالفت کرده بودند به روی خودشان نمی آوردند. گردان به صورت ستونی حرکت می کرد.  به جزبرادرشیرازی ازپشت به شانۀ بچه ها می زدوبه هرکدام ازبچه ها یک نان وچند عدد خرما می دادوبه آنها می گفت:«به کسی نگو»به طوری که هریک ازبچه ها گمان می کردکه فقط به اونان وخرما داده است. بعدازطی کردن مسافتی بچه هابه علت خستگی درکنارچشمه ای برای استراحت توقف کردند.  روبه آقای شیرازی کردوگفت:«برادرشیرازی من گرسنه ام شماچطور؟» برادرشیرازی که گرسنه اش بودبه گویش بروجردی گفت:«مِئینی شیه؟ مِنَم گشنمَه!»  روبه بچه های گردان کرد وبلندگفت:«کی گشنشه؟» بچه ها که همه سیر بودندبلندگفتند:«آمریکا»  باخنده گفت:«البته بااون نون وخرمایی که شما خوردیدمعلومه که آمریکا گشنشه.» همهمه بین بچه ها افتادوازهمدیگر می پرسیدند:«مگه کرمی به توهم نون وخرما داده؟» بعدازکلی شوخی وخنده  یک نان وچندعددخرما به برادرشیرازی دادوگفت:«این یک تجربه شدبرای شناسایی های بعدی.» https://eitaa.com/shahidankarami
هدایت شده از شهیدان کرمی
🌹 جاده ای تابهشت ✍ راوی: سردار مرتضی رنجبر درمورخه۱۳۶۷/۴/۲۸ همزمان باپذیرفته شدن قطعنامه ۵۹۸، لشگر۵۷ ابوالفضل (علیه السلام) درمنطقه بانه کردستان مستقربود. خبرلشکرکشی سپاه هفت عراق متشکل ازلشکرهای مکانیزه به همراه منافقین به خاک ایران به سرعت درمیان نیروهاپیچید. درآن زمان به بنده که مسؤولیت یکی ازمحورهای لشگر۵۷ابوالفضل(علیه السلام) رابرعهده داشتم، ابلاغ شدکه با ۳ گردان پیاده ویک گروهان ادوات جهت رویارویی بانیروهای دشمن درمنطقه حضورپیداکنم. باتوجه به گستردگی حمله عراق ومنافقین ازهواوزمین، منطقه بسیارآشفته شده بود. مابعدازسه روز درگیری شدیدتوانستیم جلوی پیشروی عراقیهارابگیریم اماپراکندگی نیروهای عراق ومنافقین درمنطقه وآتش سنگین آنهاکاررا سخت کرده بود. درمقرفرماندهی که درزیرگردنه ی باطاق بود با و مسؤول اطلاعات عملیات جهت بررسی اوضاع منطقه جلسه ای تشکیل دادیم. بعدازبررسی موقعیت نیروهای خودی ومنافقین جهت شناسایی منطقه به همراه و بایک دستگاه خودروحرکت کردیم. منطقه کوهستانی بودباصخره های بزرگ ودره های عمیق. ازطریق جاده ای باریک باشیب بسیارتندوپیچ های متعددحرکت می کردیم. کنترل ماشین درشیب تندجاده که باپیچ هاوگردنه های خطرناک قطع می شد بسیارمشکل بود. به خصوص که می بایست منطقه راهم زیرنظرداشته باشیم. ازهرپیچ که عبورمی کردیم به پیچ دیگر می رسیدیم، درقسمتی ازجاده که شیب تندی داشت سرعت ماشین به هشتادکیلومتر رسیده بود که به یک پیچ بسیارتند رسیدیم، ازپیچ که عبورکردیم به ستون منافقین برخورد کردیم. ماشین که متوقف شد، خود را درفاصله ی ده متری تانک منافقین دیدیم؛ تیربارچی تانک بادیدن مابه سرعت خودروی مارابه گلوله بست. شرایط جاده به گونه ای بود که هیچ راه گریزی نداشتیم. برادرمرادی که سمت شاگرد نشسته بود ازماشین بیرون پرید وجلوی درماشین به شهادت رسید. من که پشت فرمان خودروبودم، درخودرو رابازکردم وبه سرعت به پشت ماشین خودمان دویدم. تیربارچی امانم ندادوازچندناحیه به شدت زخمی شدم ووسط جاده افتادم. که وسط مانشسته بودازخودرو بیرون پریدوباحرکت سریع خودرابه پشت خودرو رساند، تیربارچی منافقین با دیدن باآتش سنگین خودرو واطراف آن راگلوله باران کرد. ازپشت خودرو خارج شد، وبه سرعت به سمت صخره ای شروع به دویدن کردکه منافقین اورا به گلوله بستند وبه شهادت رساندند. روحش شاد. https://eitaa.com/shahidankarami