هدایت شده از فرهنگ و سنن ایران جان
🌹جمعه های دلتنگی
لحظه ها را متوسل به دعاییم بیا
سالیانی ست که دل تنگ شماییم بیا
وسعتت در دل این ظرف نشد جا ماندیم
تشنه از حسرت رویت لب دریا ماندیم
چشممان خشک شد از وسعت این بی آبی
و نداریم دگر طاقت این بی آبی
در قنوت دلمان خواهش باران داریم
ندبه خوانیم و تمنای بهاران داریم
پس ببار ای پسر حضرت بارانبر ما
که ترک خورده زمین از اثر این گرما
دامن دشت شده سفره ی راز دل ما
داغ آلاله نشانی ز نیاز دل ما
ما که در راه تو عمری ست تمامی گردیم
گردبادیم و به دنبال شما می گردیم
چند جمعه دلمان را سر راهت آریم
تا بدانی که تمنای وصالت داریم
شهرمان را ز رخِ چون قمرت روشن کن
کوچه ها را پر از نسترن و سوسن کن
آسمان خواهش یک جرعه نگاهت دارد
نه که ما فاطمه هم چشم به راهت دارد
#شعر
#جمعه_های_دلتنگی
#امام_زمان
https://eitaa.com/farhang_mazandaran
هدایت شده از فرهنگ و سنن ایران جان
@Maddahionlinمداحی_آنلاین_غفلت_از_یار_گرفتار.mp3
زمان:
حجم:
2.64M
🌹🎼🎧 غفلت از یار گرفتار شدن هم دارد
🌹🎤علی فانی
💚لبیک یا امام زمانم
غفلت از یار گرفتار شدن هم دارد
از شما دور شدن زار شدن هم دارد
هر که از چشم بیفتاد
محلش ندهند
عبد آلوده شدن
خوار شدن هم دارد
عیب از ماست که هر
صبح نمی بینیمش
چشم بیمار شده
تار شدن هم دارد
آنقدر حرف در این سینه ی
ما جمع شده
این همه عقده تلنبار شدن
هم دارد
از کریمان فقرا جود و
کرم می خواهند
لطف بسیار طلبکار شدن
هم دارد
نکند منتظر مردن مایی آقا؟
این بدی مانع دیدار شدن
هم دارد
دلم جز هوایت هوایی ندارد
لبم غیر نامت نوایی ندارد
وضو واذان و نماز و قنوتم
بدون ولایت صفایی ندارد
دلی که نشد خانه ی یاس نرگس
خراب است و ویران
بهایی ندارد
بیا تا جوانم بده رخ نشانم
که این زندگانی وفایی ندارد
╭┅───── 🌺 ─────┅╮
@farhang_mazandaran
╰┅───── 🌺 ─────┅╯
👈قصه ننه علی
🟡 فصل دوم : آن دو چشم آبی!
قسمت سوم
کمکم سروکلهی میهمانها پیدا شد. برای خودشان بریدند و دوختند و تنم کردند؛ پنج تومان مهریه به نیت پنج تن. صدای صلوات و شکستن کلهقند از اتاق مردانه به گوش رسید. زنها کِل کشیدند و صدای دف بلند شد. هیچکس از من نپرسید: «زهرا! تو راضی هستی یا نه؟!» کلهشق بودم. جلوی خودم را گرفتم تا اشکم درنیاید! بابا هم حرفی نداشت و ریش و قیچی را سپرده بود دست دایی. خودخوری میکردم و دلم داشت از غصه منفجر میشد. رسم نبود دختر و پسر تا قبل از ازدواج با هم صحبت کنند؛ وگرنه حرف دلم را به رجب میزدم و میگفتم که دلم به این وصلت رضا نیست. از حرصم یک کلمه هم با مادرم حرف نزدم. شب برگشتم خانهی عبداللهزاده و تا صبح گریه کردم. دلم میخواست شبانه خودم را گموگور کنم و جایی بروم که دست هیچکس به من نرسد. همیشه در خیالم نقشه میکشیدم که تا آخر عمر کنار مادرم میمانم. تازه داشتم آن روی خوش زندگی و آرامش را میدیدم که همهچیز خراب شد. فردا ظهر با آسیه خانم تسویه کردیم و به خانهی خودمان برگشتیم.
قرار خرید عقد و عروسی را از قبل گذاشته بودند. مادرم سر کار بود و نتوانست با ما به بازار بیاید. همراه زن دایی، رجب و مادرش رفتیم سبزه میدان. یکی دو دست لباس، چند قواره پارچه و یک حلقهی طلا برایم خریدند. رجب در آسمانها سِیر میکرد و من برای بخت بدم زار میزدم! ناهار را در چلوکبابی بازار خوردیم. دیوار مقابل میز ما آینهکاری شده بود. بیبی خانم سرش را بالا گرفت و با تعجب به زن دایی گفت: «اِه! خاله جان! اونایی که دارن غذا میخورن همشهری ما هستن؟!» زن دایی نگاهی به آینه انداخت، خندهاش گرفت و گفت: «خاله! اونا ماییم تو آینه! خودتم نمیشناسی؟!» رجب خندهاش گرفت و بیبی خانم خودش را با غذا مشغول کرد. من هم که اصلا از رجب خوشم نمیآمد، مثل یک تکه یخ نشسته بودم سر میز و توجهای به آنها نمیکردم.
♥️روایت زندگی زهرا همایونی؛ مادر شهیدان #امیر_و_علی_شاه_آبادی
👈قصه ننه علی
🟡فصل دوم : آن دو چشم آبی!
قسمت چهارم
برادرم محمدحسین مخالف ازدواج من بود. از همان روز بلهبرون که رجب را دید، از او خوشش نیامد. مدام تهدید میکرد: «مگر اینکه از روی جنازه من رد بشید بخواید زهرا رو شوهر بدید به این چشم آبی!» اما زور دایی بیشتر بود. کمی داد و فریاد کافی بود که محمدحسین سر جایش بنشیند و تسلیم دایی شود. دایی محمد شرط کرده بود زهرا باید در خانهی من زندگیاش را شروع کند. به رجب گفت: «اجازه نمیدم جای دیگه خونه اجاره کنی. چه معنی داره عروس جوون آوارهی خونهی مردم بشه!» جهیزیهای را که با کمک دایی خریده بودیم داخل یکی از اتاقهای خانه چیدند. هفته بعد، عقد و عروسی را یکی کردند و مراسم در خانهی دایی برگزار شد. زن آرایشگر نگاهی به صورتم انداخت و گفت: «حیف این صورت نیست که سرخاب سفیدآب بمالم؟! ماشاءالله مثل یه تیکه ماه میمونه عروس خانوم!» لباس عروس اجارهای را پوشیدم و بدون آرایش نشستم سر سفره عقد. دومین روز از شهریور سال 1342 بعد از یک سکوت طولانی، بهاجبار در جواب عاقد بلهی تلخی گفتم و رخت عزا به تن دلم پوشاندم!
آرزوی هر دختری پوشیدن لباس عروس است؛ اما آنقدر ساعتهای دردناکی را پشت سر میگذاشتم که هیچ لذتی از عروسی نبردم. بهجای صدای ساز و شادی میهمانها، گوشم سوت میکشید. کامم تلخ بود و لب به شیرینی عروسی خودم نزدم. دلم میخواست صبح از خواب بیدار شوم و ببینم همهی اینها فقط یک خواب ترسناک بوده و واقعیت نداشته است. بعد از شام، میهمانها یکییکی رفتند. آخرین نفری که از او خداحافظی کردم مادرم بود. رفتم در آغوشش، هر دو گریه کردیم. خواهرانم دور ما حلقه زدند و همه اشک شوق میریختند! مادرم بهسختی مرا از خودش جدا کرد. دستی روی سرم کشید و گفت: «الهی که خوشبخت بشی مادر!» بدون اینکه پشت سرش را نگاه کند، رفت. میخواستم صدایش بزنم و بگویم: «مامان! نرو، من بیتو...» اما بغض اجازه نداد. مادرم در میان اشک چشمانم ناپدید شد و من ماندم با شوهری که یازده سال از من بزرگتر بود.
♥️روایت زندگی زهرا همایونی؛ مادر شهیدان #امیر_و_علی_شاه_آبادی
⚘🍃⚘🍃⚘🍃⚘🍃⚘🍃⚘
نوشته ای از سردار شهید نور علی شوشتری
دیروز از هر چه بودیم گذشتیم .
امروز از هر چه بوده ایم!
آنجا پشت خاکریز بودیم و
اینجا در پناه میز!
دیروز دنبال گمنامی بودیم و
امروز مواظبیم ناممان گم نشود !
جبهه، بوی ایمان می داد ؛
اینجا ایمانمان بو می دهد !
الهی، نصیرمان باش تا بصیر گردیم ...
بصیرمان کن تا از مسیر، برنگردیم...
و آزاد مان کن تا اسیر نگردیم...
اللهم الرزقنا توفیق شهادت فی سبیلک
#شهید_نور_علی_شوشتری
⚘🍃⚘🍃⚘🍃⚘🍃⚘🍃⚘
⚘سردار شهید نور علی شوشتری⚘
◇نام: نورعلی
◇نام پدر: فرج اله
◇ولادت: 1327/2/12
◇(روستای سرولایت/نیشابور)
◇شهادت: 1388/7/26
◇ (سیستان و بلوچستان)
◇وضعیت تاهل: متاهل
◇نام جهادی: ـــ ندارند
◇سن شهادت: 61 ساله
◇علاقه: مقام معظم رهبری
◇●اخرین مقام: فرمانده قرارگاه قدس شرق کشور وجانشین فرمانده نیروی زمینی سپاه
◇●نحوه شهادت:
در صبح یکشنبه ۲۶ مهر 1388 و در همایش وحدت اقوام و مذاهب سیستان و بلوچستان که با شرکت عشایر بلوچ در منطقهٔ «پیشین» جریان داشت در انفجاری انتحاری به همراه برخی از فرماندهان سپاه و عشایر بلوچستان شهید شد. عامل انتحاری انفجار «عبدالواحد محمدزاده» از اعضای جنبش مقاومت ملی ایران بود.
⚘یادشهداباذکرصلوات
⚘اَللّهُمَّ _صَلِّ_ عَلی _مُحَمَّدٍ _وَ_
⚘آلِ _مُحَمَّدٍ _وَ_عَجِّلْ _فَرَجَهُم_
┄┄┅┅┅❅⚘❅┅┅┅┄┄
https://eitaa.com/shahidanshahedanezendeh
#شهید_وحدت
🔴 ۲۶ مهر ماه سالروزشهادت مسیح بلوچستان
سردارشهید نورعلی شوشتری
شهید سردار #نورعلی_شوشتری
همرزم شهیدان #باکری و#برونسی
🟢 امام خمینی خطاب به سردار شوشتری می فرمایند در این دنیا که نمیتوانم کاری بکنم اگر آبرویی داشته باشم در آن دنیا قطعا شما را شفاعت خواهم کرد
⚘یادشهداباذکرصلوات
⚘اَللّهُمَّ _صَلِّ_ عَلی _مُحَمَّدٍ _وَ_
⚘آلِ _مُحَمَّدٍ _وَ_عَجِّلْ _فَرَجَهُم_
┄┄┅┅┅❅⚘❅┅┅┅┄┄
https://eitaa.com/shahidanshahedanezendeh