eitaa logo
شهیدعارف کایدخورده💕
552 دنبال‌کننده
4هزار عکس
2هزار ویدیو
31 فایل
کانال اصلی ایتا💜 دانشجوی روانشناسی🎓 جوان خوشتیپ دهه هفتادی فعال در عرصه هنر ❤️ فعال و قهرمان در زمینه های ورزشی🥇 با حضورمادربزرگوارشهید💫 خادم کانال : @Partizan313s #شهیدِ_رضوی❤️ تاریخ تولد: ١٣٧١/۵/٢۴ تاریخ شهادت: ١٣٩۶/٨/٢٧ محل شهادت : سوریه _البوکمال
مشاهده در ایتا
دانلود
🌻ماجرای دو کبوتر خادم مشهدالرضا که جَلدحرم دمشق شدند…🕊 شهید مدافع حرم_مصطفی و مجتبی بختی🌺 "یه شب به دعوت برادر شهید دانا رفتم برای سخنرانی تو یه مسجد که حلقه صالحین بود . ➖بعد از پایان مجلس دو تا جوون پیله شدن 😩 که حاجی ما رو هم با خودت ببر، و کلی اصرار و التماس کردن. گفتم:" راهی نداره بازم ول کن نشدن 😑 گفتم: چه نسبتی با هم دارین🤔 " گفتن:[[ پسر خاله هستیم... ]] خلاصه…!! به اصرار شمارمو گرفتن و تلفنی📞 پیگیر رفتن بودن از من انکار و از اونا اصرار 😑 گفتم :صبر کنین برم اگه شد خبرتون میکنم 🗣 _اگه نشد هم برین دنبال شدن ..(یعنی :لهجه و مدرک داشته باشین) ⬅️نمیدونم این موجودات غیر زمینی 🙄از کجا شماره سوریه مو هم پیدا کرده بودن و بعد از رفتنم به سوریه بازم پیگیر بودن. … اینقدر که بالاخره رو متقاعد کردم که بیان اما خبری دیگه ازشون نشد...😶 __تا اینکه بعد از دو ماه به گردان جدیدی اومد؛ …تو مسجد یکی با لهجه غلیظ از پشت صدام کرد و حال و احوال کرد ،گفتم: "کجا همو دیدیم …؟؟؟" گفت:(( از ما فراموش کردی در مسجد برایمان خطابه کردی…!!؟؟😏)) بعد که؛ پسر خالشو داد تازه فهمیدم عهههه اینا که همون تا هستن !😄 ⁉️جا خوردم 😐 آخه یکیشون حرف میزد تو مسجد دومی ! گفتم : "دمتون گرم👍 پس بالاخره اومدین …😉 گفت:{{ #۴۵ روزه سوریه هستیم، مرخصیمون هم رسیده اما، شنیدیم نرفتیم….😇}} 💠بعده چند روز برای به خط و توجیه فرماندهان دفاع وطنی رفتم روی ((ابرویی ۲)) که اسم یه تپه بود. خاله ها پر از گرد و خاک😷 از سنگر بیرون اومدن و یه احوال پرسی سریع کردن زود رفتن… فک کردم از من دلخور شدن😒 که بهشون سر نمیزنم. رفتم👣 پیش درخواست کنم، بدنشون به یه واحد دیگه که دم دستم باشن. گروه تک تیراندازها, مخالفت کرد😬 و گفت: " این دو تا پسر خاله بهترین💪 نیروهام هستن به هیچ کس نمیدمشون.…😑 فرداش رفتم، سراغشون گفتم:(( از من دلخورین؟😒)) گفتن: " نه آقا ما سر پستمون بودیم نمیشد ترک پست کنیم گناه بود.☺️☺️ تا اینکه یه روز 😱 به اون حمله کرد... سقوط کرد😣 و چند ساعتی هم دست دشمن بود، با حاج مهدی ( شهید مهدی صابری )حرکت کردیم، به سمت تپه⛰ ؛ ماشینهاشون🚍 بالای تپه بود و با ۲۳ داشتن به سمتمون شلیک میکردن وقتی به تپه رسیدیم… ماشینمون🚚 پر از سوراخ تیر و ترکش بود… حتی لباس تنم سوراخ شده بود♂ اما حتی یه خراش کوچک هم بر نداشتم 😳 مهدی به توپخانه دستور شلیک داد، گلوله های توپ رو سر خودمون و دشمن پایین میومد. یه گروه پشتیبانی🚎 هم از راه رسید و دشمن پابه فرار گذاشت…🤗 به بالای تپه که رسیدیم دو تا👥 پسرخاله کنار هم یا بهتره بگم تو هم لبخند زنان😌 شهید شده بودن .…😔 علی(مرتضی عطایی) و چند تا از بچه های فرهنگی رسیدن و شهدا رو به عقب بردن…🚑 "دو تا ها کسی نبودند، جز برادران شهید و بختی…😭 چون که میدونستند؛ دو تا برادر نمیشه کار کنن…🚫 خودشونو معرفی کرده بودند.…😞 ⬅️عصر اون روز 🌅 خیلی دمغ بودم😔 بغض تو گلوم بود😢 منتظر بودم یه جا خالیش کنم… تا اینکه ؛ سید رسید… با چشمان اشک آلود😭 عکسهای سر شده و جسم پاره پارشونو😖 نشونش دادم. "با یه خنده ای گفت :جووون… چه خوشگل شهید شدن…😳 کفری شدم 😡و افتادم دنبال ابراهیم و اونم تو خاکا میدوید 👣و میگفت :"ان شالله تو از این بدتر بشی.…😅" _هیچ وقت یادم نمیره ، بزرگوارشونو که بعد از مجلس ؛ با لبخند😊 متینی میگفت :"مجلس بچه هام حتما بیاین وگرنه دلخور میشم. میگفت: ما شیرینی و میوه به مهمونا میدیم، ما نیستیم… 😭 ❤️ …🌹
☘ سلام بر ابراهیم ☘ 💥قسمت بیست و هفتم : تسبیحات ✔️ راوی : امیر سپهر نژاد 🔸دوازدهم مهر 1359 است. دو روز بود كه ابراهيم مفقود شده! براي گرفتن خبر به ستاد اسراي جنگي رفتم اما بيفايده بود. تا نيمه هاي شب بيدار و خيلي ناراحت بودم. من ازصميم يترين دوستم هيچ خبري نداشتم. بعد از نماز صبح آمدم داخل محوطه. سكوت عجيبي در پادگان ابوذر حکم فرما بود. روي خاكهای محوطه نشستم. تمام خاطراتي كه با ابراهيم داشتم در ذهنم مرور ميشد. 🔸هوا هنوز روشن نشده بود. با صدايي درب پادگان باز شد و چند نفري وارد شدند. ناخودآگاه به درب پادگان نگاه كردم. توي گرگ و ميش هوا به چهره آنها خيره شدم. يكدفعه از جا پريدم! خودش بود، يكي از آ نها ابراهيم بود. دويدم و لحظاتي بعد در آغوش هم بوديم. خوشحالي آن لحظه قابل وصف نبود. ساعتي بعد در جمع بچه ها نشستيم. 🔸ابراهيم ماجراي اين سه روز را تعريف ميكرد: با يك نفربر رفته بوديم جلو، نميدانستيم عراقيها تا كجا آمده اند. كنار يك تپه محاصره شديم، نزديك به يكصد عراقي از بالاي تپه و از داخل دشت شليك ميكردند. ما پنج نفرهم دركنار تپه در چال هاي سنگر گرفتيم و شليك ميكرديم. تا غروب مقاومت كرديم، با تاريك شدن هوا عراقيها عقبنشيني كردند. دو نفر از همراهان ما كه راه را بلد بودند شهيد شدند. از سنگر بيرون آمديم، كسي آن اطراف نبود. به پشت تپه و ميان درختها رفتيم. 🔸در آنجا پيكر شهدا را مخفي كرديم. خسته و گرسنه بوديم. از مسير غروب آفتاب قبله را حدس زدم و نماز را خوانديم. بعد از نماز به دوستانم گفتم: براي رفع اين گرفتاريها با دقت حضرت زهرا را بگوئيد. 🔸بعد ادامه دادم: اين تسبيحات را ، زماني به دخترشان تعليم فرمودند كه ايشان گرفتار مشكلات و سختيهاي بسيار بودند.بعد از تسبيحات به سنگر قبلي برگشتيم. خبري از عراقيها نبود. مهمات ما هم كم بود. يكدفعه در كنار تپه چندين عراقي را ديدم. اسلحه و خشاب و نارنجكهاي آنها را برداشتيم. مقداري آذوقه هم پيدا كرديم و آماده حركت شديم. اما به كدام سمت!؟ 🔸هوا تاريك و در اطراف ما دشتي صاف بود. تسبيحي در دست داشتم و مرتب ذكر ميگفتم. در ميان دشمن، خستگي، شب تاريك و... اما آرامش عجيبي داشتيم! نيمه هاي شب در ميان دشت يك جاده خاكي پيدا كرديم. مسير آن را ادامه داديم. به يك منطقه نظامي رسيديم که دستگاه رادار در داخل آن قرار داشت.چندين هم در اطراف آن بودند. سنگرهائي هم در داخل مقر ديده ميشد. 🔸ما نميدانستيم در كجا هستيم. هيچ اميدي هم به زنده ماندن خودمان نداشتيم، براي همين تصميم عجيبي گرفتيم! بعد هم با تسبيح استخاره كردم و خوب آمد. ما هم شروع كرديم! با ياري توانستيم با پرتاب نارنجك و شليك گلوله، آن مقر نظامي را به هم بريزيم. وقتي رادار از كار افتاد، هر سه از آنجا دور شديم. ساعتي بعد دوباره به راهمان ادامه داديم. 🔸نزديك صبح محل امني را پيدا كرديم و مشغول استراحت شديم. كل روز را استراحت كرديم. باور كردني نبود، آرامش عجيبي داشتيم. با تاريك شدن هوا به راهمان ادامه داديم و با ياري خدا به نيروهاي خودي رسيديم. ادامه داد: آنچه ما در اين مدت ديديم فقط عنايات خدا بود. 🔸تسبيحات حضرت زهرا گره بسياري از مشكلات ما را گشود. بعد گفت: دشمن به خاطر نداشتن ، از نيروهاي ما ميترسد. ما بايد تا ميتوانيم نبردهاي نامنظم را گسترش دهيم تا جلوي حملات دشمن گرفته شود. 📚 منبع : کتاب سلام بر ابراهیم
انالله و اناالیه راجعون....‌ هنيئاً لك يا هنية......‌.. جبهه حق، می‌دهد، می‌دهد، اما اراده خداوند بر امامت مستضعفان قرار گرفته... و نرید ان نمن علی الذین استضعفوا فی الارض و نجعلهم ائمة و نجعلهم الوارثین... إنا من المجرمین منتقمون...