#سرگذشت_عارفانه💖
#شهدا_زنده_اند💖
#ارسالی_از_اعضا
🕊 سه شنبه صبح مراسم بزرگداشت شهید عزیز تو دانشگاهمون بود
"شهید عارف کایدخورده" دانشجوی روانشناسی که فقط ۲۵ سال سن داشت تو اون سن کم مدافع حرم بی بی زینب (س) ومدافع ناموس مردم و کشورش شده بود و با قلب مهربونش حالا دیگه برادر شهیدم بودو همیشه و همه جا مواظبم بود....
💟بعداز ظهر که رفتم مسجد بعد نماز دیدم بین دوتا پرده ای که خانم ها و آقایون رو از هم جدا میکرد یه دختر خانم و اقا پسری یه مقدار از پرده رو کنار زدن و دارن با وضع نامناسبی باهم صحبت میکنن و میخندن😓
کمی که گذشت دیدم دیگه روسری اون دختر خانم هم افتاده و همین طور بدون روسری داره با اون همکلاسیش میگه و میخنده و هرکی هم وارد مسجد میشه با اینکه این صحنه میبینه ولی هیچی نمیگه...😖
دیگه طاقتم سراومد تصمیم گرفتم برم سمتش و بهش تذکر بدم که پرده رو بکشه ولی دیدم دوستای اون دختر دورشن و شاید همه باهم مسخرم میکردن یا حتی به دوستشون میخندیدن
از طرفی نمیدونستم عکس العمل اون دختر چی میتونه باشه
همین طور ایستاده بودم و خیره شده بودم به اون دختر و نمیدونستم چه کار کنم
یه نگاه به کل مسجد انداختم تا شایدکمکی پیدا کنم ولی هیچ دوست و اشنا یا دختر محجبه ای نبود که ازش کمک بخوام
همه افرادی که تو مسجد بودن بدحجاب بودن و فقط برا استراحت اومده بودن اونجا....
خیلی دیرم شده بودباید هرچه سریع تر میرفتم یه قسمت اداری دانشگاه و ازشون امضا میگرفتم وگرنه کارم خیلی عقب می افتاد ولی مگر میتونستم ازاونجا برم ! انگارپاهام چسبیده باشن به زمین به خودم گفتم تا تذکر ندی نمیتونی بری پس زود باش...
کمی فکر کردم که چی بگم
گفتم یه جور بگم بامهربونی باشه ولی محکم و قاطع ولی هرچی فکر کردم تو ذهنم یه جمله مناسب نیومد که نیومد😔
روبروشون ایستاده بودم و زل زده بودم بهشون خیلی وضع بدی بود و همه هم نگاه میکردن یه منکر بزرگ داشت بین همه عادی میشد....
به شهید توسل کردم وگفتم خیلی دیرم شده توروخدا شما کمک کن تا تذکر ندم نمیشه برم...
درهمون لحظه چشمم افتاد به یه خانمی که کمی سن و سال دار بود ولی حجاب نداشت اونم منو نگاه کرد و متوجه شده بود که من مدتیه که خیره موندم به اون دختر و پسر
از جاش بلند شد و رفت سمت دختر
تو گوشش یه چیزی گفت و رفت
دختر حالا که چشمش به من هم افتاده بود سریع مقنعش رو سر کرد پرده رو کشید و به همکلاسیش گفت خدافظ برو کنارو خیلی مودب سرجاش نشست 🙃
خیلی لذت بردم با یه تذکر ساده که اون خانم بهش داد جلوی یه منکربزرگ گرفته شد
اصلا هم کاری نداشت که من اونقدر براخودم سختش کرده بودم🙌
یاد حرف رهبری افتادم که گفته بودن" پیر جوان کودک که باشین فرقی نداره هرمنکری که دیدین تذکر بدین
لازم نیس کاری بکنین فقط یه کلام بگین اینکارمنکره همین"
همونجا به شهید که کمکم کرده بود و اون خانم رو برام فرستاد قول دادم ازین به بعد اگر منکری رو دیدم تا اونجا که میشه بی تفاوت نباشم ...
💟 بعد اینکه امضاهام رو از دانشگاه گرفتم رفتم ایستگاه سوار ماشین شدم تا برگردم شهر خودم
همین که راه افتادیم راننده ضبط ماشین رو روشن کرد و صداشو هم خیلی زیاد کرد صدای یه خواننده خانم بودکه داشت از ضبط پخش میشد و گوش فلک رو کر میکرد
تصمیم گرفتم طبق قولی که به شهید دادم تذکر بدم ولی
شیطون شروع کردبه وسوسه کردن...👹
خب تو گوش نده اوناکه میخوان گوش بدن ...
وای الان جلو این دوتا مسافر دیگه که آقا هستن میخوای تذکر بدی...
خجالت نمیکشی ازشون....
وای راننده اگه یه چیزی بگه و اونا بهت بخندن چی....
و...........
به خودم اومدم و گفتم نهی از منکر دستور خداست خدا خودش میبینه منو و هوامو داره
من تذکر خودم رو میدم هرچی که میخواد بشه بشه ...😑
به شهید توسل کردم و خیلی قاطع و با احترام گفتم ببخشید میشه ضبط رو خاموش کنین یا صداشو کم کنین من میگرن دارم سرم خیلی درد گرفته
وراننده بدون اینکه چیزی بگه درجا ضبط رو خاموش میکنه😍
و صدای شهید میاد تو گوشم که میگن
دیدی کاری نداشت....😊
خدارو شکر کردم و خوشحال شدم که فقط با یه جمله تونسته بودم اون دوساعتی که تو مسیر بودم روبا خیال راحت سپری کنم....
✨همه ی کارهای خوب و جهاد در راه خدا دربرابرامربه معروف و نهی از منکر چون قطره ای است دردریای عمیق
امام علی (ع) ✨
•═• •• 🌺••◈☘◈••🌺 •• •═
@shahiydarefkayedkhordeh
°°°°°°○🌸○🌸○🌸○°°°°°°