eitaa logo
🕊️شهــید آࢪمــان‌ علے‌‌وࢪدے‌🕊️
5.7هزار دنبال‌کننده
11.3هزار عکس
2.7هزار ویدیو
43 فایل
بِسم‌ࢪَبِ‌الشُهدا °|ڪانال‌شہید‌آࢪمان‌علے‌وࢪدے‌|°❤️ گویَند که چِرا دِل بـِهـ شَهیدان دادی؟ وَالله کهـ مَن نَدادَم آنها بُردَند..C᭄ #باحضوࢪدوستان‌بزࢪگواࢪ‌شهــید🌹 حالاکه دعوتت کرده بمون🕊 ✍️تبادلات و خیریه @Sangare_Arman ✍️نقاشی شهدا @Naghashshohada
مشاهده در ایتا
دانلود
✍عجیب است گاهی ما به کسی که در پُست و مقام یا ثروت از ما پیشی گرفته حسادت می ورزیم، اما هنگامی که کسی در صف اول یا در فهم قرآن ازما پیشی گرفته، غبطه نمیخوریم علت آن بسیار واضح است و آن👈 عشق به دنیا و فراموش نمودن آخرت است. ✨ بَلْ تُؤْثِرُونَ الْحَيَاةَالدُّنْيَا وَالْآخِرَةُ خَيْرٌ وَأَبْقَى 🔺بلکه شما زندگی دنیا را بر آخرت ترجیح میدهید، در حالی که آخرت بهتر و پایندتر است.
اگر‌ از اون دسته آدمایی هستی که توی کانالهای مذهبی سرچ میکنی😁 بیا اینجا شهیدانه هم بخون هم ببر واسه کانالت 🌹☺️ @ir_patogh
- اون لحظه های آخر ، وقتی داشتن شکنجه‌ش میکردن . . بهش گفتن : به رهبرت فحش بده ! گفت : من این جسارتو نمیکنم ! . . شما بزنید (: ! 💔. . شهیدی که مادرش توی معراج می‌گفت دیدی آخر غریب گیرت آوردن مامان . . ! میخوای بیشتر آشنا شی با شهید پس بزن رو لینک و عضو شو!🌿 قطعا دعوت شده ی شهید هستید . . .): https://eitaa.com/joinchat/963117293C79b46384eb خوش اومدید♥️
🕊️شهــید آࢪمــان‌ علے‌‌وࢪدے‌🕊️
- اون لحظه های آخر ، وقتی داشتن شکنجه‌ش میکردن . . بهش گفتن : به رهبرت فحش بده ! گفت : من این جسار
لینک کانالمون👆🏻🌺 خواسته بودین بودین 🙏🏻🌺 برای دیگران هم بفرستید ممنون از همراهی تک تک شما عزیزان 🌹
.🌹⁦⁩⁩⃟🕊️. . . آرمان نور چشم ما این روز ها که مهمان آسمان هایی…. مهمان ملائک… مهمان درخت طوبی … مهمان انار های سرخِ بهشتی مهمان خانه ای از جنس عشق… مهمان خانه ای از جنس نور مهمانِ خانه ی علی… آرمان این روز ها که در آغوش حسینِ علی آرام گرفته ای و دست حسنِ فاطمه بروی زلفت ماندگار شده است مبادا فراموش کنی در ساعاتی به سر میبریم که مولا تنهایی هایش را با کوچه پس کوچه های مدینه و فریاد هایش را با چاهی از آب شریک می شد مبادا از یاد ببری و گریه ها و سنگینی قلب ما را به محضر گرمشان نرسانی این روز ها آسمان اشکش را در دل نهان کرده است و خون دل میخورد این روز ها این ساعات این ثانیه ها لحظه هایی است از جنس سکوت…. سکوتی از جنس غم آرمان خوشا به حالت نور چشم ما مهمان خانه ای هستی که عشق در مکتب آنان درس پس میدهد…. ✍🏻 فاطمه فراهانی . . @shahidarmanaliverdiiii
.•. 🤔‼️. •. . عجــب دنیـایے‌ شده،فیلـم علیہ وطنـت بسـازے‌ اسڪاࢪ میگیرے‌،باعـث ࢪیختـن خـون هموطنـات بشے‌ ویــزا میگیرے‌،بـر علیہ وطـن و مردمـت توییت بزنے‌ تیڪ آبـے‌میگیرے‌،قمـہ‌ڪشے‌ ڪنے‌وآدم بڪشے‌ ، مـدال افتخــاࢪ میگیرے‌... وبدبخــت اونے‌ ڪہ هنــوز نفهمیـده جریان از چہ قراࢪه و هنــوز داره حمــایت میڪنہ از اینــا... 😏 . . @shahidarmanaliverdiiii
🌹⁦⁩⁩⃟🕊️ . . شڪ ندارم ڪہ زنده اے‌... وقتے‌ از تو معجزه اے‌ میبینم یا وقتے‌ بہ تو متوسل میشوم و تو ڪمڪم میڪنے‌... یعنے‌ زنـده اے‌ آرے‌ شهــدا زنده‌اند... 📍قــم، حــࢪم حضــࢪت معصـومہ(س) . . @shahidarmanaliverdiiii
🌹⁦⁩⁩⃟🕊️ . . آرمــان،خـانواده‌اش، مخصوصـا بـرادرش را خیلے‌ دوسـت داشـت.🖤 هـم خودش و هـم برادرش پرسپولیسے‌ بودند. هــر زمان ڪہ بازے‌هاے‌ پرسپولیس شروع مے‌شد با تلفنـش آنهـا را تمـاشـا مے‌ڪرد. زمانے‌ڪہ پرسپولیس گل مے‌زد رفقـاے‌ پرسپولیسے‌ شــروع بہ خوشحالے‌ مے‌ڪردند اما آرمان بدون وقفہ بہ برادرش زنـگ مے‌زد تـا شادے‌اش را بـا او تقسیـم ڪند... گریہ‌هاے‌ بـرادرش را ڪہ دیدم بہ عمق ایــن محبــت پے‌ بــردم💔... 🥀 بہ روایــت دوســت شهیــد . . @shahidarmanaliverdiiii
https://harfeto.timefriend.net/16680723878446 ناشناسمونه♥️🌿^^ ^شهید آرمان علی وردی^ منتظر نظرات شما هستیم.🌹
بسم الله روایت دیدار - قسمت سوم . چند نفری از خانوم ها اجازه گرفتن برای دیدن کتابخونه شهید. دوست داشتم با مادرش صحبت کنم اما چند لحظه ای مردد دم در اتاق ایستادم. رنگ زرشکی دیوار اتاق خودنمایی می‌کرد، همون دیوار زرشکی توی عکس که با یه دست کت شلوار خیلی اتوکشیده و مرتب جلوش عکس گرفته بود و با یه کم دقت میتونستی عقیق "رفع الله رایت العباس" رو توی انگشتش ببینی. به خودم جرات دادم و پا توی اتاقی گذاشتم که به نقل از خاله اش قرار بود تختش رو بیارن کنار پنجره اتاق اما فرصت نشد...! نگاهی به اطراف انداختم، چندتا از خانم ها داشتن کتاب هاش رو بررسی میکردن. چشمم به چندتا عکس قدیمی روی سینه دیوار افتاد. نزدیک شدم، آرمان ۶ ٧ ساله کنار مامان و بابا... برگشتم به سمت مادرش، یکی از خانوم ها داشت از توفیق دیداری که اتفاقی براش جور شده بود صحبت می‌کرد. مادرش گفت: آره من همیشه میگم، هرکی اومده مهمون آرمانه. آرمان خودش در رو براتون باز کرده... مادر همون دوتا پسر بچه از شیوه تربیتی مادرش پرسید - من هیچ وقت امر و نهیش نکردم. باهاش حرف میزدم. کتاب! کتاب خیلی براش میخوندم. اجازه نمی‌دادم هرچیزی رو گوش بده با همون لبخندی که هزار تا حرف پشتش بود به خانوم دیگه ای نگاه کرد و ادامه داد: همیشه بهش میگفتم مامان تو باعث افتخار منی، میگفت مامان من هرچی دارم از تو دارم. میگفتم مامان تو هرکاری کردی خودت کردی، آره من راهنماییت کردم ولی خودت رفتی دنبالش... نه که مادرش باشم اینو بگما... واقعا همه دوستش داشتن...خدا نخواست گمنام بمونه، میگن عزت دست خداست... پسربچه صفحه گوشی مادرش رو به مادر آرمان نشون داد. - ای خدا داره عکس آرمان رو نشونم میده، بذار بوست کنم مادر آرمان با محبت پسربچه رو بغل کرد و صورتش رو بوسید. چرخیدم به سمت گروهی که کنار پنجره مشغول صحبت با خاله آرمان بودن. خاله بی قرار آرمان بغض کرده و با یک دست به میز توالت کنار اتاق تکیه داده بود. از همون فاصله چند قدمی تا کتابخونه اش، نگاهم به کتاب قدرت برنامه ریزی برایان تریسی افتاد، تنها کتاب آشنایی بود که با یک نگاه سرسری به کتابخونه اش به چشمم خورد که البته اونم خودم نخونده بودم فقط اسمشو شنیده بودم...!!! چندتا از خانوم ها دنبال قبله بودن تا دو رکعتی نماز در هوای اتاقی بخونن که روزی نماز خونده بود و برای شهادت خدا خدا کرده بود... - خیلی رو پا ایستادن، بذارین بریم بیرون مهر و تسبیح کربلا رو که یه پیکسلِ عکس خندونش رو کنارش گذاشته بودم درآوردم و به سمت مادرش رفتم: - ببخشید برگشت سمتم - من یه آن از ذهنم گذشت آقا آرمان امسال اربعین کربلا بودن یا نه، این... - نیمه شعبان کربلا بود، کار پاسپورتش رو داشت جور می‌کرد. می‌گفت تا آخر سال دوباره میرم کربلا... آروم و جویده جویده گفتم: - رفت... خودمو جمع و جور کردم و ادامه دادم: - اسم پسر کوچیکتون رو نمیدونم - محمدامین - اینو براش آوردم، این تسبیح و مهر کوچیکِ کنارش از کاظمین رفته سامرا، رفته کربلا. نجف هم رفته... ✍ خانم مسلمی نائینی ---------- 📣 کانال شهید آرمان علی‌وردی @shahid_armanaliverdy