eitaa logo
کانال شهید ابراهیم هادی
2.5هزار دنبال‌کننده
33.8هزار عکس
33.3هزار ویدیو
87 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
حبه نور ✨ فَلَا تَعْلَمُ نَفْسٌ مَّا أُخْفِيَ لَهُم مِّن قُرَّةِ أَعْيُنٍ جَزَاءً بِمَا كَانُوا يَعْمَلُونَ پس هیچ کس نمی‌داند که به پاداش نیکوکاریشان چه نعمت و لذّت‌های بی‌نهایت که روشنی‌بخش دل و دیده است در عالم غیب برایشان ذخیره شده است. -آیه ۱۷ 🍃🌹🍃🌹
✋عاشـق آن اسـتْ ڪہ فڪرش همہ خدمـت باشـدْ . . . صبـحها در عطـشْ عـرض ارادتـ باشـدْ . . . بـهترازحضـرت اربـابْ ندیـدم شاهے؛ ڪهـ چـنین باخـبراز حـال رعـیت باشـد♥️ ✨صبحتون حسینی صلی اللَّه عَلَيْك یااَباعَبْدِاللَه صلی اللَّه عَلَيْك یااَباعَبْدِاللَه صلی اللَّه عَلَيْك یااَباعَبْدِاللَه 🍃🌹🍃🌹
لا أَرغبُ غیرُك ... صد آرزو به گرد دلم در طواف بود از حیرت جمال تو بی آرزو شدم اَللَّهُمَّ عَجِّل لِقائِنَا بِحُجَّتِك.. 🍃🌹🍃🌺
سلام بر آنان که در پنهان خویش بهاری برای شکفتن دارند . سلام همراهان همیشگی روزتون بخیر🌤 🍃🌹🍃🌹
🌹درسال۱۳۶۵ در این ایام بیسیم چی لشگر ۲۷ محمد رسول الله (ص) بود که بر اثر اصابت ترکش خمپاره در شلمچه به فیض شهادت نائل آمد. 🕊 شادی روحش صلوات 🍃🌹🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi
17.79M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
علمای اهل‌سنت ایران هتک حرکت به پرچم محمد رسول الله و هنجارشکنی اشرار در سیستان و بلوچستان را به شدت محکوم کردند 🍃🌹🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi
14.64M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 خاطره کلیددار حرم حضرت زینب (س) از آخرین سفر شهید حاج قاسم سلیمانی به سوریه 🔺وقتی نقاشی شهدای مدافع حرم را بر دیوار حرم حضرت زینب (س) می‌کشیدیم، به اندازه تصویر یک شهید جای خالی داشتیم. 🔺حاج قاسم گفت عکس مرا بکشید، این آخرین سفر و زیارت من است. 🍃🌹🍃🌹
▪️۱۰ اسفند ماه سالروز شهادت شهید امیر حاج امینی صاحب این تصویر بی مثال است بخشی از متن وصیتنامه شهید حاج امینی: 🔻ای کسانی که این نوشته را می خوانید، اگر من به آرزویم رسیدم و دل از این دنیا کندم، بدانید که نالایق ترین بنده ها هم می توانند به خواست او، به بالاترین درجات دست یابند. البته در این امر شکی نیست ولی بار دیگر به عینه دیده اید که یک بنده گنهکار خدا به آرزویش رسیده است. 🍃🌹🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi
💔 💕 در جلسه خواستگاری به همسرش گفته بود «من سرباز هستم و می خواهم به سوریه بروم» همسرش نیز شرط او را پذیرفت... آنها ۱۱ بهمن ۹۳ عقد کردند و شهادتش با نخستین سالگرد ازدواجش یکی شد سالروزولادت 💍 🍃🌹🍃🌹
بارها و بارها بهش تشر زدم..... ولی مگه گوش میده لامصب! باز کار خودشو میکنه، صدجا آبرومو برده، شایدم کسی نفهمیده باشه ها، ولی خدا که هست..، امام زمان که هست...، دیدن لابد..! میگم...! آی خدا... کاشکی یکی پیدا بشه یه دستی رو دلمون بکشه راحت شیم.... مثلا امام زمان عج...
3.47M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
چرا دارین میگین ما مسئولین مثل حضرت علی نیستیم؟ چرا حضرت سلیمان رو مثال نمی‌زنید؟؟... 🍃🌹🍃🌹
کانال شهید ابراهیم هادی
💔 #رمان_دلارام_من #قسمت_نود_و_هفت علی هم همان حرفهایش درباره تبادل اسرا را تحویل عمه میدهد تا
💔 تعجبم را که میبیند جواب میدهد: راه های میانبر زیادی هست، عمه تون گفتن ناهارتونو بیارم. و لقمه ای پاکت پیچ شده به طرفم میگیرد؛ با اخم نگاهش میکنم که یعنی چرا پابرهنه دویدی وسط خلوتم؟ دستش در هوا مانده؛ لقمه را میگیرم و با اینکه گرسنه ام، نمی‌خورم. میگوید: کنترل توپ با یه دست سخته، ببخشید، واقعا عمدی نبود. حالا آقاحامد بفهمه کمرمو میشکنه احتمالا! برمیگردم به حالت اولم و خیره میشوم به شهری که انتهایش پیدا نیست؛ دلم برای حامد تنگ میشود. -باید بپذیرم معلول حساب میشم، چاره ای نیست، شدم نیمچه آدم! این حرفها به من چه ربطی دارد؟ ناخودآگاه میگویم: نقص و کمال آدما به این چیزا نیست. - این یعنی از دستم ناراحت نیستید؟ - بازی این اتفاقا رو هم داره. نفس عمیقی میکشد: ناهار درست نخوردید، اینو بخورید ممکنه ضعف کنید، اونوقت حامد از صفحه روزگار محوم میکنه! کمی معترضانه میگویم: لقمه های‌ منو میشمردید؟ - نه... نه... حاج خانم گفتن درست ناهار نخوردید و منم داشتم میرفتم قدم بزنم، اینو دادن براتون بیارم. جواب نمیدهم؛ آنقدر اطراف یادمان خلوت است که صدای فاتحه خواندنش را میشنوم. میگوید: هوا داره تاریک میشه، میخواید برگردیم؟ خوب نیست اینجاها تنهایی برید و بیاید؛ کوهه، پیچ و خم داره، خیلی محیطش برای یه دخترخانم تنها خوب نیست، تا همینجام که اومدید اگه برادرتون بفهمه کبابم میکنه! - حامد تا حالا آزارش به کسی رسیده که اینطوری ازش میترسید؟ پشت سرم است و فقط صدای خنده اش را می شنوم: نه ولی بخاطر خواهرش آزارش به همه میرسه، حتی من که صمیمی ترین دوستشم. - اگه صمیمی ترین دوستشید چرا خبری ازش ندارید؟ فقط صدای نفس کشیدنش می آید. -اصرارمون برای خبر گرفتن بی فایده ست؛ فقط می‌دونیم زنده ست و برای تبادل اسرا نگهش داشتن و تا الان هم هیچی لو نداده؛ البته من مطمئنم از این به بعدم حرفی نمیزنه و دهنش قرصه. پوزخند دردآلودی میزنم؛ کاش علی اسیر میشد که ببینم بازهم انقدر راحت این حرف ها را میزند یا نه؟ با شهدا وداع میکنم و قصد برگشت میکنم؛ در ابتدای جاده سنگی ام که علی صدایم میزند: اون مسیر خیلی طولانیه، من از میانبر میبرمتون... وقتی حامد نباشد، اردیبهشت هم زیبا نیست؛ خرداد هم زیبا نیست و برایم دوماه بهار، به زشتی خزان گذشته است. نه فقط من، برای همه، حتی نیما و مادر. مادر به روی خودش نیاورد ولی میدانم از درون دارد میسوزد؛ حرفی نمی‌زند و چیزی نمی پرسد ولی من خوب می‌شناسمش؛ نیما هم گیر داده که برود سوریه! انگار به همین راحتی ست! عمه هم در نمازها و دعاهایش از خدا برای حامد صبر و تحمل میخواهد و حامدش را به خدا سپرده. هیچ راهی پیدا نکردیم که بتوانیم با حامد تماس بگیریم یا بفهمیم در چه حالی‌ست؟ این بیخبری، خانه را کرده ماتم خانه و دارد همه‌مان را آب میکند. ... ✍به قلم فاطمہ شکیبا 🍃🌹🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi