eitaa logo
کانال شهید ابراهیم هادی
2.5هزار دنبال‌کننده
33.5هزار عکس
32.9هزار ویدیو
87 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
💔 ارحم الراحمين دلش را داشته باشي روز اولي، از لا به لاي جمعيت و سرشلوغي هايش بروي آن جلوها، آن اولي ها را هم پس بزني بروي درست روبرويش، آب دهانت را قورت بدهي، سرت را بندازي پايين، به انگشتانت نگاه كني، و بگويي: " ببينيد، من دورهايم را زده ام، تمام گل هاي دنيا را بوييده ام، به ساز تمام بادها رقصيده ام، به همه ستارگان آسمان چشمك زده ام، حالا ولي..." به اينجايش كه رسيديد، بايد نگاه تان را از دست هاي تان بگيريد و آرام و متين زل بزنين به چشمانش! لازم نيست چيزي بگوييد، خودش مي فهمد كه چقدر تنهاييد!! 🍃🌹🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi
إلهی! إن أدخلتنی النّار ففی ذلک سرور عدوّک، و إن أدخلتنی الجنّة ففی ذلک سرور نبیّک، و أنا و اللّه أعلم أن سرور نبیّک أحبّ إلیک من سرور عدوّک ... خدایا! اگر مرا داخل در آتش جهنّم کنی، این کار موجب شادمانی دشمن تو می‌شود، و اگر مرا داخل بهشت کنی، این کار موجب شادمانی پیامبر تو می‌گردد، و به خدا قسم من می‌دانم که شادمانی پیامبرت، نزد تو محبوب تر است از شادی دشمنت! 🍃🌹🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi
12.72M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬 «هان ای برادر! کجا میروی؟» با ما سخن می گویند 📌متن عجیب سنگ‌ قبر شهید رضا نادری #️⃣ 🍃🌹🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi
2.59M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔺فیلمی دیده نشده از مظلومیت ‌مدافعان ‌حرم‌ چاشنی ‌بمب ‌داخل ‌دهنشونه‌ به‌محض ‌رهاکردن ‌منفجر میشه ‌و شهید میشن ‌از زانو بهم ‌بسته‌شدن‌🥀💔 اتفاقی نیست..... 🍃🌹🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi
🔸️جمله ای که مرحوم سردار حجازی برای حاج قاسم نوشت: دریایی از خوبی ها... 🍃🌹🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi
💔 🌹می گفت: " یعنی کسی که کار کنه، بجنگه.. خسته نشه..❌ کسی که نخوابه تا وقتی خود به خود خوابش ببره..." 🦋یه بار توی جلسه فرماندهان داشت روی کالک شرایط منطقه رو توضیح می‌داد؛ یه دفعه وسط صحبت صداش قطع شد از خستگی خوابش برده بود 😓دلمون نیومد بیدارش کنیم چند دقیقه بعد که خودش بیدار شد، عذرخواهی کرد گفت: سه چهار روز هستش که نخوابیده‌ام سالروزولادت 🍃🌹🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi
8.34M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
قسم به روزهای روزه داری؛ قسم به تشنگی تو آقا...💔 🍃🌹🍃🌹
2.7M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
♨️افشاگری حجت الاسلام و المسلمین عالی از نسبتهای دروغ روحانی و جهانگیری به رهبری و فتنه های قبل از انتخابات 🍃🌹🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi
🕊 هر سه نفر شهید شدند و نیاز به شفاعت یکدیگر پیدا نکردند... در این سن مرگ را به سخره گرفتن کار هر قهرمانی نیست.... « درود بر روان پاک تمامی شهدای جنگ تحمیلی » 🌷 وَعَجِّلْ‌فَرَجَهُمْ 🍃🌹🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi
کانال شهید ابراهیم هادی
💔 #رویای_نیمه_شب #قسمت_هشتم 🌷 –این‌قدر شرمندهٔ‌مان نکنید. –باور کنید دست و پایم را گم کردم. دارم
💔 🌷 پدربزرگ با دست‌مال ابریشمی ، اشکش را پاک کرد. – بله ، راست گفتید. همان‌طور که سایه‌ها در غروب قد می‌کشند ، این بچه‌ها هم زود بزرگ می‌شوند. بعد ازدواج می‌کنند و دنبال زندگی‌شان می‌روند. انگار ساعتی پیش بود که آن حلوافروش دوره‌گرد ، دست هاشم را گرفته بود و به دنبال خودش می‌کشید و می‌آورد. ریحانه همراهشان می‌دوید و گریه می‌کرد. مردک آمد و گفت :«این پسربچه به اندازهٔ یک درهم از من حلوا گرفته و با خواهرش خورده. حالا که پولم را می‌خواهم ، می‌گوید برو از ابونعیم بگیر.» خیال می‌کرد هاشم و ریحانه از این بچه‌های بی‌سروپا هستند که در عمرشان حلوا نخورده‌اند. مادر ریحانه آهسته خندید و گفت :« امان از دست این بچه‌ها! پس بی‌خودی نبود که ریحانه ، هرروز صبح ، پایش را توی یک کفش می‌کرد که می‌خواهم بروم با هاشم بازی کنم.» من هم بی‌صدا خندیدم. این بار مواظب بودم به ریحانه نگاه نکنم تا مبادا باز نگاه‌مان به هم بیفتد. –می‌دانید به آن مردک حلوافروش چه گفتم؟ گفتم :« همهٔ ظرف حلوایت را چند می‌فروشی؟» گفت :« اگر همه را بخرید پنج درهم.» پولش را دادم و گفتم :« برو این حلوا را بین بچه‌های دست‌فروش قسمت کن و دعاگوی این مشتری‌های کوچولو باش!» پدربزرگ از ته دل خندید. 🍂 ادامه دارد 🍃🌹🍃🌹
کانال شهید ابراهیم هادی
💔 #رویای_نیمه_شب #قسمت_نه 🌷 پدربزرگ با دست‌مال ابریشمی ، اشکش را پاک کرد. – بله ، راست گفتید. همان
💔 – باید بودید و قیافه‌اش را می‌دیدید. همین‌طور چهارشاخ مانده بود. بعد هم تعظیم‌کنان راهش را کشید و رفت. برایم جالب بود که پدربزرگ ، همه چیز را به آن روشنی به یادداشت. – این پسر خیلی بازی‌گوش بود. حالا هم خیلی یک‌دندگی می‌کند. مراعات منِ پیرمرد را نمی‌کند. مثل دخترها خجالتی است. دلش می‌خواهد یا توی زیرزمین با کوره و بوته وَر برود و یا آن بالا بنشیند و گوشواره و النگو بسازد. به زور دستش را گرفتم و آوردمش کنار خودم. ببینید هنوز هم این کاغذها را سیاه می‌کند. هرروز با این طرح‌ها مخم را می‌خورد. ابوراجح خیلی نصیحتش می‌کند ، اما کو گوش شنوا؟! احساس کرد زیاد حرف زده است. – ببخشید! آدم ، پیر که می‌شود ، به زبانش استراحت نمی‌دهد. آن‌قدر از دیدن شما خوش‌حال شدم که نمی‌دانم دارم چه می‌گویم. خدایا تو را سپاس! مادر ریحانه به گوشواره‌ای اشاره کرد. – آمده‌ایم گوشواره‌ای برای ریحانه بگیریم. البته او با قناعت آشناست و برای زینت‌آلات‌ لَه‌لَه نمی‌زند ، اما ما هم وظیفه‌ای داریم. آن جفت گوشوارهٔ ارزان را بیرون آوردم و روی مخملی صورتی که حاشیه‌ای گل‌دوزی شده داشت ، گذاشتم. حال خودم را نمی‌فهمیدم. گیج شده بودم. باور نمی‌کردم که پس از سال‌ها باز ریحانه را می‌بینم. انگار عزیزترین کسم از سفری دور و طولانی برگشته بود. می‌خواستم رفتاری پسندیده و متین داشته باشم ، اما نمی‌توانستم. نگاهم این‌طرف و آن‌طرف می‌پرید. می‌ترسیدم ریحانه و پدربزرگ متوجه رفتارم شده باشند. مادر ریحانه گوشواره‌ها را برداشت تا به دخترش نشان دهد. خاطره‌های کودکی به ذهنم هجوم آورده بود. روزگاری با ریحانه هم‌بازی بودم و حالا پسندیده نبود که حتی نگاهش کنم. دیگر آن کودکان دیروز نبودیم. گذشت زمان با آنچه در چنته داشت ، بین ما دیواری نامریی کشیده بود. پدربزرگ با حالتی دل‌پذیر ، دستش را دراز کرد. مادر ریحانه گوشواره‌ها را کف دست او گذاشت. 🍂 ادامه دارد 🍃🌹🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi
WWW.AVINY.COMReza Narimani-Golchin Shab 01 Ta Shab 06 Ramzan1395-002.mp3
زمان: حجم: 7.16M
🎤 سیدرضا نریمانی 🔸ابر بهارم؛ عطر‌ شهادت پیچیده توی دیارم🔸 ❣همسفر با شهدا❣ 🍃🌹🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi