1.32M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#استوری
#با_شهدا
🎥روز دوازدهم ماه مبارک رمضان به نیت شهدای گرانقدر لشکر فاطمیون
🍃🌹🍃🌹
@shahidaziz_ebrahim_hadi
27.85M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⭕️روایتی از یک دیدار
دختری که پدرش هفت سال پیش او را از محاصره نبل و الزهرا به سختی فراری داد و برای تحصیل راهی ایران کرد.
حالا پدر و مادر بعد از چند سال دوری ، در برنامه #مثل_ماه به دیدار دخترشان آمده اند.
🍃🌹🍃🌹
@shahidaziz_ebrahim_hadi
[•🕊•]
وقتی برایِ دنیایِ بقیه
از دنیات گذشتی
میشی دنیایِ یه دنیا آدم
همون قضیهیِ عزت بعدِ شهادت💚
#شهیدجهادعمادمغنیه
🍃🌹🍃🌹
@shahidaziz_ebrahim_hadi
💔
علیرضا تورجی زاده،برادر شهید محمدرضا تورجی زاده و عضو هیات علمی دانشگاه اصفهان در خصوص
توسل برخی از مردم ایران به مزار شهید گفت: "نام شهید رفته رفته در ایران
شهره شد و مردم از شهرهای مختلفی همچون مشهد،شیراز و...به اصفهان و حتی منزل ما می
آیند و از مادر طلب دعا می کنند.این افراد نذر می کنند و حاجت می گیرند و سپس به
شهرهای خود بازمی گردند.
یکی
از خانم هایی که مسئول امور مسلمانان یکی از ایالات آمریکا بود گفت:"نام شهید
تورجی زاده را شنیدم و بر سر مزار او رفتم و حتی تسبیح متبرکی از مزار ایشان را به
آمریکا بردم و با آن ذکر می گویم.به یکی از دوستانم که به بیماری سختی مبتلا شد
گفتم به شهید تورجی زاده متوسل شو.این خانم به شهدا متوسل شد و خداوند مهربان او
را شفا دادند و اکنون درحال زندگی کردن است.
#سالروز_شهادت
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
🍃🌹🍃🌹
@shahidaziz_ebrahim_hadi
tooraji.blog.ir / tooraji.blogfa.com4_5771514375907061233.mp3
زمان:
حجم:
2.69M
🌹روضۀ حضرت زهرا (س)
از "شهید تورجی زاده"
🌹روضه را به درخواست
"شهید حاج حسین خرازی"
از پشت بیسیم خواند و بعد در كل بيسم ها پخش شد
🍃🌹🍃🌹
@shahidaziz_ebrahim_hadi
🍃🌸
#رفیق_شهیدم
با خنده ای که عکس تو در بر گرفته است
دیوار خانه چهره ی دیگر گرفته است
بعد از تو برق شور و شعف را هجوم اشک
از چشم های خسته ی مادر گرفته است....
🍃🌹🍃🌹
@shahidaziz_ebrahim_hadi
💔
تصور کن خدا
با این عظمتش،
دوستت دارد...♥️
🍃🌹🍃🌹
@shahidaziz_ebrahim_hadi
اعمال ایامالبیض ماه رمضان
🌙 این اعمال از امشب شروع میشه و خوندن دعای مجیر و غسل کردن برای این شبها سفارش شده.
🍃🌹🍃🌹
@shahidaziz_ebrahim_hadi
شهید سجاد زبرجدی🌷❣
"همه کارها از سلام کردن تا خداحافظی باید برای رضای خدا باشد که اگر چنین نباشد سخت در ضرر و اشتباه هستیم."
🌷هدیه به شهدای مدافع حرم
۵صلوات و #ارسال به دیگران
🍃🌹🍃🌹
@shahidaziz_ebrahim_hadi
🌷شهیدِ رمضانیِ مدافع حرم که به جای حاج قاسم ترور شد
علی در نوجوانی یکی از کشوهای کمد اتاقش را مثل جبهه درست کرده بود. خاک مناطق عملیاتی جنوب و کربلا را با هم آمیخته بود و داخل کشو را مثل جبهه درست کرده بود. سنگر و خاکریز و از این چیزها... آن قدر که به شهدا علاقه داشت، هر وقت کمدش را باز میکردی، روی درش عکس شهید زمانی قرار داده شده بود و بعد به این ماکت داخل کشو میرسیدی. از نوجوانی فکر و ذکرش شهدا بود و عاقبت خودش هم یکی از آنها شد...
#شهیدعلی_امرایی
به روایت پدر شهید معزز
شهید #ماه_مبارک_رمضان
#یادش_باصلوات
🍃🌹🍃🌹
@shahidaziz_ebrahim_hadi
کانال شهید ابراهیم هادی
💔 🥰 رویای نیمه شب 🥰 #قسمت_پانزده _بازار، پس از چهل قدم، پله ای کوتاه میخورد و پایین میرفت. حمام
💔
🥰 #رویای_نیمه_شب 🥰
#قسمت_شانزده
_دو زن از کنارم گذشتند. بر خود لرزیدم! که شاید ریحانه و مادرش باشند، اما آنها نبودند. به راه افتادم.
هنوز در بازار بودند؟ نه..... زود آمده بودند که به شلوغی بر نخورند. کنیزی با دیدنم خندید. شاید از حالت چهره ام به آنچه بر من می گذشت، پی برده بود.
ریحانه شاید حالا داشت گلیم می بافت. شاید هم داشت به زن ها درس می داد.
تنها امیدم آن بود که آنچه بر من می گذشت بر او هم بگذرد. آیا گوشواره ای که ساخته بودم، برایش همان معنایی داشت که سکه ها برای من؟
گوشواره را به گوش کرده بود؟
معنای خنده کنیزک چه بود؟
این سوال فکرم را مشغول کرده بود.
نگران بودم ابوراجح هم متوجه حالاتم شود و مجبور شوم همه چیز را به او بگویم. به یاد حرف پدر بزرگ افتادم که می گفت: «حیف که ابوراجح شیعه است، وگرنه دخترش را برایت خواستگاری می کردم.»
نمی دانم چه چیزی بین ما و شیعیان فاصله ایجاد می کرد. آن ها هم مثل ما نماز میخواندند، روزه میگرفتند، قرآن می خواندند و به حج می رفتند.
اگر راهی بود می توانستم پدربزرگ را راضی کنم که ریحانه را برایم خواستگاری کند.
سیاهِ تنومندی به من تنه زد. پیرمرد دست فروشی، طبقی تخم مرغ جلویش گذاشته بود. ریسه های سیر از دیوار بالای سرش آویزان بود. تنه که خوردم نزدیک بود پایم را روی تخم مرغ ها بگذارم.
فرش فروشی که آن سوی بازار، روی قالی ها و گلیم هایش لمیده بودو قلیان می کشید، با دیدن این صحنه، خنده اش گرفت.
وقتی مرا شناخت، دستش را روی عمامه اش گذاشت و مختصر تعظیمی کرد. سعی کردم حواسم را بیشتر جمع کنم.
به حمام رسیده بودم. اگر پدر بزرگ هم راضی می شد، ابوراجح هرگز اجازه نمی داد. او و دخترش شیعه بودند و من و پدربزرگم، سنی و نمی دانستم چه چیزی بین ما که مسلمان بودیم فاصله انداخته بود. این فاصله بیش از همیشه ناراحتم می کرد.
🍂ادامه دارد
🍃🌹🍃🌹
@shahidaziz_ebrahim_hadi