eitaa logo
کانال شهید ابراهیم هادی
2.5هزار دنبال‌کننده
33.7هزار عکس
33.3هزار ویدیو
87 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
•°🌱 ﻋﺎﺷﻘـے💔 ﺭﺍ ﭘﺮﺳﯿﺪﻧﺪ ﭼﻨﺪ ﺑﺨﺶ ﺍﺳتـــ؟ ڱفت: ﺩﻭ ﺑﺨﺶ، ڪودڪے ﻭ ﭘﯿﺮے ڱفتند : ﭘﺲ ﭼﻪ؟ ڱفت : ع💚😭 ❤️ 🍃🌹🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi
3.95M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
•°🌱 •°فضائل‌مولا‌علی‌علیه‌السلام‍♥️:) ۵روز✨🌱 👈🏻[] 🍃🌹🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi
🥀شهیدی که وصیت کرد، شبانه دفن شود . و حتّی تاریخ وساعت و محل دفن خودراپیش بینی کردو🌷آن شـــهیدبزرگوار عبدالحمیدحسینی بودکه 🕋🕌🕋حدود1ماهی میشدبه جبهه بازگشته بود، به خانۀ آیت الله سیدعلی اصغر دستغیب، که سه سال محافظ ایشان بود، تماس تلفنی☎️گرفته ووصیت میکند: من جمعــــه صبـــح، ساعت4شهیــــــدمیشوم. جنازه مرابرای شمامیآورند مراشبانــــــه(دقیقا ساعت 9 شب) تشییع کنید. به غیراز پدر ومادرم و هفت نفرازبچه های سپاه که اسمشان راگفته بود، کسی درمراسم من نباشد. میخواست تشییع جنازه اش مثل حضرت زهـــــــرا(سلام الله علیها) غریبانه باشد. ✅تا این که شهید بزرگوار عبدالحمیدحسینی در مرحله دوم عملیات بیت المقدس آنطوریکه خودش دوست داشت، «باتنی تب دار، لبی تشنه و ترکشی که توی حلقومش خورده بود» 🥀 💘شهید شد. ✅بانام ويادوخاطره اش صلوات میفرستیم اَلّلهُم‌صَلِ عَلی‌مُحَمّدِِ و آل‌ِمُحَمّدِِو‌عَجّل‌فَرَجَهُم 🍃🌹🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi
•┈••✾❀🕊﷽🕊❀✾••┈• ■ □ از شھید بابائـے پرسیدند : + عباس چخبر ، چڪار میڪنے!؟ - گفت : " بہ نگھبانے دلــ♥️|•° مشغولیـ ـــــم ؛ 💈__--- تا ڪسے جُز خدا وارد نشود '''| ~|🕊| 🍃🌹🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi
💔 سلطان تک چرخ🏍 عبدلله از بچه های خیابان ۱۷شهریور تهران بود که مثل اغلب جوون های دهه شصتی، عاشق و زدن توی خیابان بود... ایستگاه مسجد سلیمان خیابان ۱۷شهریور هنوز هم خاطرات جولان عبدلله در خیابان و تک چرخ زدن هایش را خوب به یاد دارد.😅 او شهره بود به این کار و دوستانش لقب را به او داده بودند.😎 با شروع جنگ اما... سلطان تک چرخ هم عشق اولش یعنی موتورسواری را کنار گذاشت و به سراغ عشق بزرگ‌تری رفت😇 حالا وقتش رسیده بود که عبدلله در مقابل دشمن تک چرخ بزند🙃 شهادت: ۱۶ تیرماه ۱۳۶۵ عملیات کربلای ۱ مزار: گلزار شهدای تهران ، قطعه ۵۳، ردیف۱۳۱، شماره۱۸ 🍃🌹🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi
💔 اگه همه مردم علی رو دوست داشتن، خدا هیچ وقت جهنم رو نمی آفرید...👌 ۵ روز تا غدیر 🍃🌹🍃🌹
🌷 شهیدان را شهیدان می‌شناسند کارت عروسی که برایش می‌آمد میخندید و میگفت: بازم شبی با شهدا... با رقص و آهنگ و شلوغ بازی های عروسی میانه ای نداشت. بیرون تالار خودش را به خانواده عروس و داماد نشان میداد و میرفت گلزار شهدا... همه ی فکر و ذکرش پیش شهدا بود می رفتیم روستا برای سمنو پزان وسط تفریح و گشت و گذار مثل کسی که گمشده ای دارد می پرسید: حاج آقا سید این دورو بر شهید نیست بریم پیشش؟! به قصد زیارت حاج احمد کاظمی راه افتادیم سمت اصفهان... خانمم بهش گفت: شما هم که مثل سید به ماشینتون نمی‌رسید! وسط آن تق وتوق ها گفت: « همه ی این ها رو باید بذاریم و بریم باید به دلمون برسیم تا به ماشینمون..» هر موقع سراغش را می‌گرفتم جواب هایی مشابه می شنیدم؛ آقامحسن کجاست؟! رفته نمازجمعه... آقامحسن کجاست؟! رفته گلزار شهدا.. آقا محسن کجاست؟! رفته اصفهان سرِ مزار شهید کاظمی ... 🌷