eitaa logo
کانال شهید ابراهیم هادی
2.6هزار دنبال‌کننده
33.7هزار عکس
33.3هزار ویدیو
87 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
✍چقدر زورش زیاد می‌شود دل وقتی که دلتنگ می‌شود...😔 پنجشنبه است و یادت میان جان، غوغا به پا کرده است باز...💔 🍃🌹🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi
عاشق بود. میگفت میخواهم بروم. دوست ندارم حتی وجبی از این خاک را اشغال کنم؛ ابراهیم رفت و سال هاست که در فکه مانده تا خورشیدی باشد برای راهیان نور..🌺 🍃🌹🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi
5.8M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💔 🎥 | آخرین دیدار 🔶 من دیگه بر نمی‌گردیم... 🔰 مجموعه کلیپ‌های برش‌هایی پرجاذبه و زیبا از زندگانی 🍃🌹🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi
راست گفته‌اند هیچ وقت فراموش نکنید در روزهای سخت وقتی هیچ کس نبود و دوان دوان رفتند تا نبینند چه کسی به دادتان رسید، در روزهایی که کسی مرا برای خودم نخواست در روزهایی که دلتنگ بودم و گرفتار انیس تنهایی من تو بودی، هوایم را توی داشتی، به روضه هایت راهم دادی. کنار تو امن بودم و آرام... رفیق روزهای بی کسی! یقین دارم که فراموشت نمی‌کنم حتی آن لحظه های سخت آخر که شاید اسم خودم را یادم نیاید پدرم را... مادرم را ... اصلا هیچ‌کس را هم که نشناسم تو را اما یادم هست یادم هست که در بزرگترین شب تنهایی زندگی پس از زندگی‌ام باز هم تو به دادم می‌رسی من که کاری برایت نکرده‌ام رفیق روزهای سخت اما پای تو هستم، آنقدر که حتی قیامت هم بشود بر می‌خیزم به یافتن بزم ی تو... یـادم نمی‌رود که همــه عزتـم تــویی من پای سفره تو شدم محترم حسین 🍃🌹🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi
🍂 مادری میگفت من ۵ فرزند دارم همه را در یک خانه کوچک بزرگ کردم ولی آنها نتوانستد در ۵ خانه بزرگ خود، برای من اتاقی پیدا کنند مراقب برکت زندگیمون باشیم اینا دیگه تکرار نمیشن 🍃🌹🍃🌹
بسم الرب الشهدا و الصدقین ↫و شهادتـــ بہ "آسمان رفتن نیستـــ" ڪہ بہ "خود آمدن" استـــ••• و براے شهید شدن نیازے بہ "باݪ"🕊 ندارے بݪڪہ نیاز بہ "دݪ" ♥️دارے••• 🍃🌹🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi
@Aminikhaah36_An_sooy_marg_aminikhaah.ir.mp3
زمان: حجم: 11.76M
🦋 شگفت‌انگیز!!!!👇 🦋 در بهشت برزخی از مادرم در باره آینده جامعه بشری سؤال کردم!!! 🦋 شرح و بررسی کتاب "آن‌سوی مرگ" 🍃🌹🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi
کانال شهید ابراهیم هادی
❤️ #عاشقانہ_دو_مدافع❤️ #قسمت_سی_چهارم _اردلاݧ اومد تو اتاقمو گفت... اسماء پاشو بریم بیروݧ با بی حوص
❤️ ❤️ _غرق در افکارم بودم که یدفعه بابا وارد اتاق شد بہ احترامش بلند شدم إ اسماء بابا هنوز آماده نشدے❓ از بابا خجالت میکشیدیم سرمو انداختم پاییـݧ و گفتم_الاݧ آماده میشم باشہ حالا بیا بشیـݧ کارت دارم _چشم اسماء جاݧ بابا اگہ تا الاݧ نیومدم پیشت و درمورد انتخابے کردے نظرے بدم یا باهات حرف بزنم واسہ ایـݧ بود کہ اطمیناݧ داشتم دخترے کہ مـݧ تربیت کردم عاقلانہ تصمیم میگره و خوانوادشو روسفید میکنہ. _الاݧ میخوام بهت بگم بابا مـݧ تا آخر پشتتم اصلا نگراݧ نباش مامانتم همینطور دستمو گرفت و گفت: چقد زود بزرگ شدے بابا _بغضم گرفت و بغلش کردم و زدم زیر گریہ نمیدونم اشک شوق بود  یا اشک غم اشکامو پاک کرد و گفت إ اسماء مـݧ فکر کردم بزرگ شدے دارے مث بچہ ها گریہ میکنے❓ _پاشو پاشو آماده شو الاݧ از راه میرسـ... کمدمو باز کردم  یہ مانتوے سفید با روسرے گل بهے کہ مامان بزرگ از مکہ آورده بودو سر کردم _با یہ چادر سفید با گلهاے ریز صورتے زنگ خونہ بہ صدا در اومد از پنجره بیرونو نگاه کردم علے با ماماݧ و باباش و خواهرش جلوے در وایساده بودݧ یہ کت و شلوار مشکی با یہ پیرهن سفید تنش بود _یہ دستہ گل یاس بزرگ هم دستش بود سرشو آورد بالا و بہ سمت پنجره نگاه کرد سریع پرده رو انداختم و اومدم اینور صداے یا اللہ هاے آقایوݧ و میشنیدم _استرس داشتم نمیتونستم از اتاق برم بیروݧ ماماݧ همراه با ماماݧ بزرگ اومدݧ تو اتاق مامان:بزرگ بغلم کردو برام "لا حول ولاقوه الاباللہ" میخوند _ماماݧ هم دستمو گرفت و فشرد و با چشماش تحسیـنم میکرد وارد حال شدم و سلام دادم. علے زیر زیرکے نگاهم میکرد _از استرس عرق کرده بودو پاهاشو تکوݧ میداد مادرش و خواهرش بلند شدند اومدند سمتم و بغلم کردند پدرش هم با لبخند نگاهم میکرد _بزرگتر ها مشغول تعییـݧ مهریہ و مراسم بودند مهریہ مـݧ همونطور کہ قبلا بہ مادرم گفتہ بودم یک جلد قرآن چندشاخہ نبات و ۱۴سکہ بهار آزادے بود سفر کربلا و مکہ هم بہ خواست خوانواده ے علے جزو مهریم شد _همہ چے خیلے خوب پیش رفت و قرار شد فردا خطبہ ے محرمیت خونده بشہ تا اینکہ بعدا مراسم عقد رو تعییـݧ کنــ. بعد از رفتنشوݧ هر کسے مشغول نظر دادݧ راجب علے و خوانوادش شد بے توجہ بہ حرفهاے دیگراݧ دست گل و برداشتم گذاشتم تو اتاقم _مث همیشہ اتاق پر شد از بوے گل یاس شد احساس آرامش خاصے داشتم . ساعت ۸ و نیم صبح بود مامانینا آماده جلوے در منتظر مـݧ بودݧ تا بریم محضر چادرم و سر کردم و رفتم جلوے در اردلاݧ در حال غر زدݧ بود: اسماء بدو دیگہ دیر شد الاݧ میوفتیم تو ترافیک دستشو گرفتم کشوندمش سمت ماشیـݧ و گفتم:ایشالا قسمت شما خندید و گفت :ایشالا ایشالاـ _علے جلوے محضر منتظر وایساده بود... داستان ادامه دارد بامــــاهمـــراه باشــید🌹 🍃🌹🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi
خدای من ای همه آرامش من امواج متلاطم درونم را ساحلی نیست جز یادت…. و غوغای روح بی پناهم را پناهی نیست جز حضورت وجودم را با ذکر نامت آذین می بندم و جانم را با یادت متبرک می کنم و عاشقانه تمنایت می کنم…. .....؟ به نام خدای همه 🌱 🍃🌹🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi
حبه نور✨ [فَاذْكُرُونِي أَذْكُرْكُمْ..] بخوانید مرا تا اجابت کنم شما را گرت هواست که معشوق نگسلد پیمان نگه دار سر رشته تا نگه دارد.. 🍃🌹🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi