eitaa logo
کانال شهید ابراهیم هادی
2.5هزار دنبال‌کننده
33.5هزار عکس
32.9هزار ویدیو
87 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
صبح اتفاق قشنگیست پس صدا بزن خدا را که امروز روز توست به شرط لبخندت لبخند بزن در آغوش خدا سلام صبحتون بخیر 🍃🌹 @ShahidAziz_Ebrahim_Hadi
روزتون آرام ودر پناه خدای مهربانیهاااا... 🍃🌹 @ShahidAziz_Ebrahim_Hadi
🍃🌹سه شنبه های جمکرانی 🍃🌹دل من مال خودم نیست کفیلی دارد 🌹🍃عشق در مکتب ما شرح طویلی دارد 🍃🌹آه ای منتظران فرجش برخیزید 🌹🍃بی گمان این همه تاخیر دلیلی دارد 🍃🌹 @ShahidAziz_Ebrahim_Hadi
2.28M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
حضور فرمانده نیروی زمینی سپاه در مناطق سیل‌زده سیستان و بلوچستان 🍃🌹 @ShahidAziz_Ebrahim_Hadi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷حضرت زهرا سلام ا... علیها گفتند: فردا عملیات را میکنم🌷 ❣روز قبل از شهادتش به اتفاق جمعی از دوستانش منطقه‌ای را گرفته بودند و دو هم داده بودند. ❣دوستان انصار که همراهش بودند گفتند بعد از عملیات و گرفتن روستا خوابید و روز بعد با چهره گفت: دیشب مادرم (سلام الله علیها) را در خواب دیدم که گفت شب گذشته که کردید، لحظه لحظه آن را دیدم. اما عملیات فردا را خودم فرماندهی میکنم. عملیات انجام شد و منطقه مهمی را هم در سوریه کردند. راوی: سردار علی‌اصغر گرجی‌زاده فرمانده حفاظت سپاه 🌷 🍃🌹 @ShahidAziz_Ebrahim_Hadi
دل من تنگ همین یڪ لبخنـد و تــو در خنده مستانه خود مےگـذرے ...🌱 نوش جانتـــ امّـا ... گاه گاهے بہ دل خسته ما هم‌ نظرے...🥀 ♥️ 🍃🌹 @ShahidAziz_Ebrahim_Hadi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مردانگی شهید ابراهیم هادی 🍃🌹 @ShahidAziz_Ebrahim_Hadi
ویژگی اول ١- همه چیز دست خداست☑️ 📝(شهید جاویدالاثر ) رابطه عاشقانه‌ای با خدا داشت. این را از صحبت های خصوصی اش می‌فهمیدم. من از بقیه نیروهای رزمنده کوچکتر بودم. غیر مستقیم مرا نصیحت می‌کرد. 📝یکبار به من گفت: خدا، خدا، خدا؛ همه چیز دست خداست. تمام مشکلات بشر به خاطر دوری از خداست. ما باید مطیع محض باشیم. او از سود و زیان ما خبر دارد. هرچی گفته باید قبول کنیم. خیر و صلاح ما در همین است. 📝بعد به من گفت: این آیه رو ببین، چقدر خدا قشنگ با ما حرف زده. آدم می‌خواد از خوشحالی فریاد برنه: 📝أَلَیْسَ اللَّهُ بَکَافٍ عَبْدَهُ آیا خدا برای بنده اش کافی نیست؟ (زمر/36) 🍃🌹 @ShahidAziz_Ebrahim_Hadi
☘ سلام بر ابراهیم ☘ 💥 قسمت شصت و ششم : فکه آخرین میعاد ( ۲ ) ✔️راوی : علی نصرالله 🔸فردا عصر بچه هاي گردان ها آماده شدند، از لشکر 27 حضرت رسول (صلی الله علیه و آله و سلم) يازده گردان آخرين جيره جنگي خودشان را تحويل گرفتند. همه آماده حركت به سمت فكه بودند. از دور ابراهيم را ديدم. با ديدن چهره ابراهيم دلم لرزيد. جمال زيباي او ملكوتي شده بود! صورتش سفيدتر از هميشه بود. چفيه اي عربي انداخته و اوركت زيبایي پوشيده بود. به سمت ما آمد و با همه بچه ها دست داد. كشيدمش كنار و گفتم: داش ابرام خيلي نوراني شدي! 🔸نفس عميقي كشيد و با حسرت گفت: روزي كه بهشتي شهيد شد خيلي ناراحت بودم، اما با خودم گفتم: خوش به حالش كه با شهادت رفت، حيف بود با مرگ طبيعي از دنيا بره. اصغر وصالي، علي قرباني، قاسم تشكري و خيلي از رفقاي ما هم رفتند، طوري شده كه توي بهشت زهرا (سلام الله علیها) بيشتر از تهران رفيق داريم. مكثي كرد و ادامه داد: خرمشهر هم كه آزاد شد، من میترسم جنگ تمام بشه و شهادت را از دست بدهم، هر چند توكل ما به خداست. 🔸بعد نفس عميقي كشيد و گفت: خيلي دوست دارم شهيد بشم، اما خوشگل ترين شهادت رو ميخوام! با تعجب نگاهش كردم. منتظر ادامه صحبت بودم که قطرات اشك از گوشه چشمش جاري شد. ابراهيم ادامه داد: اگه جایي بماني كه دست احدي به تو نرسه، كسي هم تو رو نشناسه، خودت باشي و آقا، مولا هم بياد سرت رو به دامن بگيره، اين خوشگل ترين شهادته. گفتم: داش ابرام تو رو خدا اين طوري حرف نزن. بعد بحث را عوض كردم و گفتم: بيا با گروه فرماندهي بريم جلو، اين طوري خيلي بهتره. هر جا هم كه احتياج شد كمك ميكني. گفت: نه، من ميخوام با بسيجي ها باشم. بعد با هم حركت كرديم و آمديم سمت گردان هاي خط شكن. 🔸آنها مشغول آخرين آرايش نظامي بودند.گفتم: داش ابرام، مهمات برات چي بگيرم؟ گفت: فقط دو تا نارنجك، اسلحه هم اگه احتياج شد از عراقي ها ميگيريم! حاج حسين الله كرم از دور خيره شده بود به ابراهيم! رفتيم به طرفش. حاجي محو چهره ابراهيم بود. بي اختيار ابراهيم را در آغوش گرفت. چند لحظه اي در اين حالت بودند. گويي ميدانستند كه اين آخرين ديدار است. بعد ابراهيم ساعت مچی اش را باز كرد و گفت: حسين، اين هم يادگار براي شما! 🔸چشمان حاج حسين پر از اشك شد، گفت: نه ابرام جون، پيش خودت باشه، احتياجت ميشه. ابراهيم با آرامش خاصي گفت: نه من بهش احتياج ندارم. حاجي هم که خيلي منقلب شده بود، بحث را عوض كرد و گفت: ابرام جون، برا عمليات دو تا راهكار عبوري داريم، بچه ها از راهكار اول عبور ميكنند. من با يك سري از فرمانده ها و بچه هاي اطلاعات از راهكار دوم میريم. تو هم با ما بيا. ابراهيم گفت: من از راهكار اول با بچه هاي بسيجي ميرم. مشكلي كه نداره؟! حاجي هم گفت: نه، هر طور راحتي. ابراهيم از آخرين تعلقات مادي جدا شد. بعد هم رفت پيش بچه هاي گردان هايي كه خط شكن عمليات بودند و كنارشان نشست. 📚 منبع : کتاب سلام بر ابراهیم 👉 🍃🌹 @ShahidAziz_Ebrahim_Hadi