eitaa logo
کانال شهید ابراهیم هادی
2.5هزار دنبال‌کننده
33.5هزار عکس
32.9هزار ویدیو
87 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
•بعدِ شهادت‌ اومد توی خوابم گفت‌ : اگه می‌خوایید بچه‌هاتون‌ مثل‌ من‌ بشن‌ بهشون‌ تاکید‌ کنید، ″نمازاول‌وقت‌ و زیارت‌عاشورا″ هر شب شون ترک‌ نشه! 🍃🌹🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi
💥سفارش هایی از قرآن که اگر عمل کنیم خیلی از رفتارهایمان شاید شکل دیگری بخود گیرد. *👌فتَبَيَّنُوا: اهل تحقیق و بررسی باشید، قبل از اینکه سخنی بگویید، خوب در باره آن تحقیق کنید. *👌فأَصْلِحوُا: اگر بین دوستان و آشنایان شما کدورتی هست، میان ایشان صلح و سازش برقرار کنید و خود نیز اهل صلح و سازش باشید. *👌وأَقْسِطُوا: عادل باشید و بر اساس حق قضاوت کنید و در اجرای حق، میان دوست و آشنا با غریبه فرقی نگذارید. *👌لا يَسْخَر: دیگران را مسخره نکنید، مردم‌ و‌ اقوام گوناگون را به سُخره نگیرید. *👌ولَا تَلْمِزُوا: به دیگران طعنه نزنید و از آنها عیب جویی نکنید. ✨ این سفارشات در سوره مبارکه حُجرات آمده و برخی از رهنمودهای الهی در تعامل با سایر انسانها را به اختصار بیان فرموده است. 🍃🌹🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi
🕊 او ایستاد پای امام زمان خویش... این شهیدان عزیز را بیشتر بشناسیم... 🕊شهید مدافع حرم محمدامین زارع 🕊شهید مدافع حرم عبدالرضا مجیری 🍃🌹🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi
کانال شهید ابراهیم هادی
✅ادامه داستان: 🌺امیر حسین🌺 ( قسمت دهم : معنای تعهد ) گل خریدن تقریبا کار هر روزش بود ... گاهی شکلا
✅ادامه داستان 🌺امیر حسین🌺 💠( قسمت یازدهم: زندگی با طعم باروت ) . از ایرانی های توی دانشگاه یا از قول شون زیاد شنیده بودم که امیرحسین رو مسخره می کردن و می گفتن: ماشین جنگیه ... بوی باروت میده ... توی عصر تحجر و شتر گیر کرده و ... . ولی هیچ وقت حرف هاشون واسم مهم نبود ... امیرحسین اونقدر خوب بود که می تونستم قسم بخورم فرشته ای با تجسم مردانه است ... . اما یه چیز آزارم می داد ... تنش پر از زخم بود ... بالاخره یه روز تصمیم گرفتم و ازش سوال کردم ... باورم نمی شد چند ماه با چنین مردی زندگی کرده بودم ... . . توی شانزده سالگی در جنگ، اسیر میشه ... به خاطر سرسختی، خیلی جلوی بعثی ها ایستاده بود و تمام اون زخم ها جای شلاق هایی بود که با کابل زده بودنش ... جای سوختگی ... و از همه عجیب تر زمانی بود که گفت؛ به خاطر سیلی های زیاد، از یه گوش هم ناشنواست ... و من اصلا متوجه نشده بودم ... . . باورم نمی شد امیرحسین آرام و مهربان من، جنگجوی سرسختی بوده که در نوجوانی این همه شکنجه شده باشه ... و تنها دردش و لحظه سخت زندگیش، آزادیش باشه ... . زمانی که بعد از حدود ده سال اسارت، برمی گرده و می بینه رهبرش دیگه زنده نیست ... دردی که تحملش از اون همه شکنجه براش سخت تر بود ... . . وقتی این جملات رو می گفت، آرام آرام اشک می ریخت ... و این جلوه جدیدی بود که می دیدم ... جوان محکم، آرام، با محبت و سرسختی که بی پروا با اندوه سنگینی گریه می کرد ... . . اگر معنای تحجر، مردی مثل امیرحسین بود؛ من عاشق تحجر شده بودم ... عاشق بوی باروت ... . 🍃🌹🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi
کانال شهید ابراهیم هادی
✅ادامه داستان 🌺امیر حسین🌺 💠( قسمت یازدهم: زندگی با طعم باروت ) . از ایرانی های توی دانشگاه یا از قو
✅ادامه داستان 🌺امیر حسین🌺 💠(قسمت دوازدهم: با من بمان ) . این زمان، به سرعت گذشت ... با همه فراز و نشیب هاش ... دعواها و غر زدن های من ... آرامش و محبت امیرحسین ... زودتر از چیزی که فکر می کردم؛ این یک سال هم گذشت و امیرحسین فارغ التحصیل شد ... . . اصلا خوشحال نبودم ... با هم رفتیم بیرون ... دلم طاقت نداشت ... گفتم: امیرحسین، زمان ازدواج ما داره تموم میشه اما من دلم می خواد تو اینجا بمونی و با هم زندگی مون رو ادامه بدیم ... . . چند لحظه بهم نگاه کرد و یه بسته رو گذاشت جلوم ... گفت: دقیقا منم همین رو می خوام. بیا با هم بریم ایران. . . پریدم توی حرفش ... در حالی که اشکم بند نمی اومد بهش گفتم: امیر حسین، تو یه نابغه ای ... اینجا دارن برات خودکشی می کنن ... پدر منم اینجا قدرت زیادی داره. می تونه برات یه کار عالی پیدا کنه. می تونه کاری کنه که خوشبخت ترین مرد اینجا بشی ... . . چشم هاش پر از اشک بود ... این همه راه رو نیومده بود که بمونه ... خیلی اصرار کرد ... به اسم خودش و من بلیط گرفته بود ... . روز پرواز خیلی توی فرودگاه منتظرم بود ... چشمش اطراف می دوید ... منم از دور فقط نگاهش می کردم ... . . من توی یه قصر بزرگ شده بودم ... با ثروتی زندگی کرده بودم که هرگز نگران هیچ چیز نبودم ... صبحانه ام رو توی تختم می خوردم ... خدمتکار شخصی داشتم و ... . نمی تونستم این همه راه برم توی یه کشور دیگه که کشور من نبود ... نه زبان شون رو بلد بودم و نه جایگاه و موقعیت و ثروتی داشتم. نه مردمش رو می شناختم ... توی خونه ای که یک هزارم خونه من هم نبود ... فکر چنین زندگی ای هم برام وحشتناک بود ... . . هواپیما پرید ... و من قدرتی برای کنترل اشک هام نداشتم ... 🍃🌹🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi
📿ذکر علامه حسـن زاده آملی به 🌹 🍃🌹🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi
7.64M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 صحبت‌ها و دعاهای دلنشین و معنادار ششمین شهید مدافع حرم شهرستان فسا، جانباز شهید محمدامین زارع با امام رضا(ع) در اخرین سفر به مشهد مقدس، چند روز پیش از شهادت 🍃🌹🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi
💔 زمان شهادت، تنها شش ماه از سن تکلیفش گذشته بود هر بار از راه مدرسه فرار می کرد به و چند ماه بعد با جراحت، برش می گرداندند. تنها یک جمله دارد: "مردانگی نیست که در زیر سایه خوش بگذرانیم دایی سالروزشهادت 🍃🌹🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi
💔 همیشه در فکر اصلاح خودش بود. خیلی وقت‌ها از من می‌پرسید: «فاطمه من چه اخلاق بدی دارم؟» من هم سنگ تمام می‌گذاشتم و بدون تعارف جوابش را می‌دادم. از آن لحظه به بعد دیگر آن اخلاق در مرتضی دیده نمی‌شد. مرتضی می‌گفت: «من باید به جایی برسم که خدا من را با انگشت نشان بدهد و بگوید این مرتضی که می‌بینید من عاشقش شده‌ام و خون‌بهاش را با شهادت دادم.» 🍃🌹🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi
11.67M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⭕ صحنه‌هایی واقعی از نبرد با داعش و وحشت کودکان ▪️وقتی حاج قاسم در جنگ با خدا معامله کرد و خداوند ترس عجیبی به دل داعشیان انداخت 🍃🌹🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi
خدایا! اے‌معبود‌ومعشوقم‌اے‌همہ‌ڪس‌وڪارم نمیدانم‌دربرابر‌عظمت‌تو‌ݘگونہ‌ستایش‌ڪنم ولے‌همیݧ‌قدر‌میدانم‌ڪہ‌هرڪس‌تورا‌شناخت عاشقت‌شد...❤️و‌هرڪس‌عاشقت‌شد دست‌ا‌‌ز‌همہ‌چیز‌شستہ‌وبہ‌سوے‌تو‌میشتابد وایݧ‌را‌در‌خود‌احساس‌ڪردم‌و‌مےڪنم✨ 💚🌱 🍃🌹🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi