2.09M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❥ ❀ ✿ ✾ ❃ ❋ ✭
سالروزشهادت شهید همت
۱۳۶۲.۱۲.۱۷تاریخ شهادت
جزیره مجنون
🍃🌹
@ShahidAziz_Ebrahim_Hadi
مستاجر بود...
برای تامین زندگی زیر بار خیلی از شغل ها که موجب گرفته شدن حریتش میشد نرفت!
وقتی هم دستش خالی بود به میدان کارگران شهر میرفت و بعنوان کارگر بنایی سرکار میرفت!
گاهی لباس روحانیت به تن داشت و دستهایش اثر کچ کاری!!
جمله #سردار_ذوالنور در مراسم وداع با پیکر شهید علی تمام زاده تعبیر زیبایی بود:
"گردی از دنیا بر دامن این شهید ننشسته بود"
#شهیدمدافع_حرم #علی_تمام_زاده
#ملقب_به_ابو_هادی
#روزشهادت؛ ۹۴/۸/۱۶سوریه
🍃🌹
@ShahidAziz_Ebrahim_Hadi
💔
خیلی جاها تعطیل شده از جمله مکان های تفریحی.. عزیزانتونو ب محض دیدن نمیتونید
ببوسید و یا بغل کنید
👈اما چرا هیچکس نمیگوید آزادی ما سلب شده؟
و هشتک آزادی آزادی راه نمیفتاد..
چون این #محدودیت #مصونیت است!
هرمحدودیتی بد نیست..
حجاب مصونیت است در بعد جامعه..
برای سلامت جامعه!
✍ سردار
#کرونا
#حجاب
🍃🌹
@ShahidAziz_Ebrahim_Hadi
کانال شهید ابراهیم هادی
🌹✨🌹 #بر_بال_خاطره_ها 🕊🕊 🔻 #عملیات_والفجر_۴ #قسمت_پنجم 📌ناگهان صدای یکی از بچهها بلند شد و کف
🌹✨🌹
#بر_بال_خاطره_ها 🕊🕊
🔻 #عملیات_والفجر_۴
#قسمت_ششم
📌صدای انفجارات توپ و خمپاره و تیربارهای سنگین از دو طرف سنگین بود و تعداد حملات جنگندههای عراقی هر لحظه بیشتر میشد.
📌حال و هوای عجیبی بود فریاد الله اکبر نیروهای خودی طنین افکن شده بود و همین به ما روحیه مضائف میداد.
📌یک لحظه از طرف وسط میدان جنگ، سه دستگاه تانک بطرف ما میامد. یادم میاد آن لحظه، بچههای آر.پی.جی زن داد میکشیدن که کسی تیراندازی نکند تا نزدیک شوند.
📌لحظاتی هیچ گلولهای از طرف ما شلیک نشد .
دل تو دل کسی نبود تانکها تقریبا به فاصله پنجاه متری رسیده بودند.
همینطور تیربار دوشکا ما رو زیر آتش گرفته بود که ناگهان شیر مردان و دلیرمردان آرپی.جی زن بلند شدند و شروع به شلیک کردند و بعداز شلیک چند گلوله توانستند یکی از تانکها رو بزنند.
📌در آن لحظه که الله اکبر میگفتیم، دریچه برجک تانک باز شد و چند نفر بیرون زدند.
📌یک لحظه یکی از آنها با سرعت و شتابزده بطرف ما آمد. ما هم بطرفش شلیک نکردیم.
📌تا اینکه پرید توی سنگر ما و از ناحیه دست و کتف خونریزی داشت و درازکش شد کف سنگر و با زبان عربی میگفت الدخیل یا خمینی ......وو....وو
📌مقداری آرامش کردیم و آمدادگر آمد و مقداری پانسمان کرد .
یک دفعه از سوی یکی از نیروها فریاد زد گفت که .....عراقیها .....عراقیها
🎤راوی: #جانباز_سرافراز
#حاج_یدالله_نویدی_مقدم
#ادامه_دارد...
🍀
کانال شهید ابراهیم هادی
#کتاب_سلام_بر_ابراهیم2 قسمت بیست و نهم دیده بان🌺 💢دی ماه سال ۱۳۶۰همراه با دوستان همکلاسی از تهران
#کتاب_سلام_بر_ابراهیم2
قسمت سی ام
قدرت جاذبه🌺
💢اوایل دوران جنگ بود در بسیج مسجد محمدی در اتوبان شهید محلاتی حضور داشتم.
💢منزل ما هم تقریبا پشت مسجد در کوچه موافق بود. یک خانواده جدید به محل ما آمدند.
💢چند روز بعد یک جوان با ریش بلند را دیدم که به داخل آن خانه رفت.
💢از آمدنشان زیاد خوشحال نشدم. من خبر نداشتم که او از سرداران جبهه است.
💢روز بعد به محض اینکه از خانه خارج شد به من سلام کرد من هم جواب دادم.
💢اما کمی خجالت کشیدم او از من بزرگتر بود من هیچ اطلاعاتی از او نداشتم فقط فهمیده بودم اهل جبهه و جنگ است.
💢به مسئول بسیج گفتم یک جوان اومده توی محل ما فکر کنم بلوچ باشه چون ریش بلندی داره، می خوام جذبش کنم بیارمش مسجد؟ آدم خوبیه.
💢گفت: باشه بیارش.
💢روز بعد که به من سلام کرد وارد جمع ما شد. کمی گفت و خندید.
💢من گفتم ما برای نماز می رویم مسجد شما تشریف می آورید؟
💢گفت چشم و بعد با هم رفتیم مسجد.
💢 خوشحال بودم که یک نفر را به سمت مسجد و بسیج جذب کردم.
💢توی راه بعضی از بچه های محل با تعجب به ما نگاه می کردند.
💢من حتی دیدم که برخی از آنها دوست جدید من را به خاطر تیپ و ظاهرش مسخره می کردند.
💢وارد مسجد که شدیم به خیالم یکی را جذب مسجد کردم اما یکدفعه دیدم همه جلو می آیند و با دوست من رو بوسی می کنند و از جبهه خبر می گیرند.
💢مسئول بسیج هم تا او را دید جلو آمد و گفت به به آقا ابراهیم خوش اومدی.
💢هیچی برای گفتن نداشتم ظاهرا فقط من او را نمی شناختم.
💢از آن روز پای #ابراهیم_هادی به مسجد باز شد و رفاقت ما بیشتر.
💢بچه های بسیج مسجد همه از او جوان تر بودند ابراهیم به نوعی حکم بزرگتر را برای آنها داشت.
💢تا می توانست برای بچه های مسجدی کار می کرد شب های جمعه تا صبح با بچه مسجدی ها بود بعد آنها را تشویق به نماز جماعت می کرد.
💢به محض اینکه نماز جماعت تمام می شد یک قابلمه پر از حلیم به جمع رفقای مسجدی می آمد او چیزی برای خودش نداشت اما هر چیزی را که داشت در طبق اخلاص قرار می داد.
💢یک ماشین فولکس واگن برای رفیق آقا ابراهیم بود ماشین را برخی شب جمعه به مسجد می آورد و رفقا را سوار می کرد و عازم زیارت شاه عبد العظیم یا بهشت زهرا سلام الله علیه می شدیم.
💢کم کم نام ابراهیم در محل ما بر سر زبان ها افتاد.
💢همان جوانهایی که سر کوچه علاف بودند یکی یکی جذب ابراهیم شدند اصلا قدرت جاذبه او عجیب بود.
💢همیشه با لبخند در سلام کردن پیش قدم می شد با هیچ کس حتی آدم های منحرف تند برخورد نمی کرد هرکس را به یک روش جذب می کرد.
💢در زور خانه فهمیدم ابراهیم قهرمان کشتی هم بوده او هیچ چیز از خودش نمی گفت واین جاذبه شخصیت او را بیشتر می کرد.
💢تا جایی که شب ها حدود بیست نفر سر کوچه جمع می شدیم و ابراهیم برای ما صحبت می کرد وقتی که او هم نبود جمع ما حرف از ابراهیم بود.
💢ابراهیم در فتح المبین مجروح شد چند ماهی در تهران بود تا زخم پایش بهتر شود.
💢در همان دوران غیر مستقیم بسیاری از جوانان محل ما را هدایت می کرد به طوری که بعد از سه ماه وقتی که می خواست به جبهه برگردد تعدادی از همان کسانی که هیچ ارتباطی با انقلاب و اسلام نداشتند با خودش برد.
💢از میان آنها افرادی را تربیت کرد که فرمانده گردان و مسئول اطلاعات و....شدند.
🗣محمد خورشیدی
🍃🌹
@ShahidAziz_Ebrahim_Hadi
💔
#بازتاب_شهادت_حاج_همت
موقع شهادت حاج همت، امام رحمة الله علیه فرموده بودند:
«اجازه ندهید خبر شهادتش بین دشمن پخش شود.» چون آنها جایزه ی 10 میلیونی برای سر #همت گذاشته بودند، ولی خوب فردا صبح رادیو📻 عراق شهادتش را تبریک می گفت و خیلی شادی کرد.
امام رحمة الله علیه هم دستور دادند مراسمش خیلی با شکوه باشد.
وقتی لبنانی ها فهمیدند، چه ها که نکردند. همان موقع یک تابوت خیلی زیبایی منبت کاری شده برایش فرستادند.
مردم کُرد که برای تشییع جنازه ی #حاجی آمده بودند از خاک قبرش برای تبرک می بردند.✨
#شهیدحاجمحمدابراهیمهمت
#سالروز_شهادت🕊
🍃🌹
@ShahidAziz_Ebrahim_Hadi
🌺گویند امام هر عصر بابای مهربانیست
روز پدر مبارک بابای مهربانم
🌺اللهم عجل لولیک الفرج
🍃🌹
@ShahidAziz_Ebrahim_Hadi
❤️یا امیر المومنین(ع)❤️
یا علی با نام تو دل عشق بازی میڪند❤️
شیعہ با حبّ تو مولا سرفرازی میڪند❤️
گر که با "ناد علی"بعدازخداجویے مدد❤️
گفتن ذڪرعـلی صدچاره سازے میڪند❤️
#میلاد_باسعادت_حضرت_امیر_المؤمنین_علی_علیه_السلام_مبارکباد 🎉 🎊
🍃🌹
@ShahidAziz_Ebrahim_Hadi
💔
⭕️ مَثَلِ امام، مَثَلِ کعبه است؛ تنهای تنهای تنها...
🍃🌹
@ShahidAziz_Ebrahim_Hadi
🔴 روز مرد و پدر بر تمامی پدران ایران زمین مبارک باشد.
عزیزی تعریف می کرد وقتی که حاج قاسم فرمانده لشکر۴۱ثارلله کرمان بود در جلسه ای خانوادگی نشسته بودیم. دختر حاج قاسم روی پایش نشسته بود و از گرمای وجود پدر استفاده می کرد.
میهمانانی آمدند که در بین آنها دو دختر شهید بود.ایشان فرزند خود را روی زمین گذاشتند و آن دو کودک خردسالِ فرزند شهید را روی پای خود نشاندند.
حس و حال آن دو کودک آنچنان بود که گویی در آغوش پدر خود هستند...
حاج قاسم روزت مبارک...
🍃🌹
@ShahidAziz_Ebrahim_Hadi