👇👇👇
💢اما دخترم..
او را خودم تربیت کردم. به همان روشی که قبلا زندگی می کردم. حالا هم او از شیوه جدید زندگی من فاصله می گرفت. اصلا کارهای من را قبول نداشت.
💢من هم وقتی دیدم نمی توانم او را تغییر دهم به او گفتم: تو باید عاشق شوی تا تغییر کنی. به تو اجبار نمی کنم اما می دانم روزی عاشق خدا خواهی شد و تو هم اینگونه می شوی.
💢دخترم می خندید و میگفت: عمراً.
💢حتی وقتی برای دیدن من به پایگاه بسیج می آمد عمداً موهایش را بیرون می ریخت و با آرایش تند می آمد.
💢مدتی بعد از طرف دبیرستان دخترم اعلام شد که می خواهیم دانش آموزان را به اردوی راهیان نور ببریم.
💢دخترم به خاطر دوستانش و به نیت خوش گذرانی اجازه گرفت و به اردوی راهیان نور رفت.
💢وقتی می خواست به اردو برود گفتم: انشاءالله وقتی برگشتی نمازت را شروع می کنی.
💢اما دخترم دوباره خندید و گفت: اصلاً.
💢دخترم در راهیان نور هر شب با من تماس می گرفت و می گفت: به ما می گویند شهدا شما را به اینجا دعوت کرده اند و.. بعد می خندید و مسخره می کرد و می گفت: من این حرف ها را قبول ندارم.
💢اما روز به روز احساس می کردم شرایط معنوی مناطق عملیاتی کم کم روی او اثر گذاشته.
💢در همان ایام یک روز برای جلسه به مسجد رفتم. آن روز نمیدانم چرا حالت هیجانی عجیبی داشتم! چند بار جایم را در مسجد عوض کردم.
بار آخر دیدم کنار من یک کاغذ افتاده. کاغذ را برداشتم و خواندم. زندگی نامه یک شهید بود. احساس کردم خدا می خواهد با این شهید آشنا شوم. آن را خواندم بسیار لذت بردم.
💢بعد هم کاغذ را برداشتم و از مسئول بسیج مسجد اجازه گرفتم و با خودم بردم.
💢آن برگه زندگی مختصری از شهید ورزشکار و با اخلاص به نام #ابراهیم_هادی بود.
💢آن روز با تصویر شهید صحبت کردم سفارش دخترم را نمودم. گفتم: یقین دارم شما میتوانید فرزندم را جذب معنویات نمایید.
💢همان شب دوباره دخترم تماس گرفت. گفت: مامان راوی کاروان ما همیشه از خاطرات یک شهید برای ما تعریف می کند که مطالبش بسیار زیباست. شهیدی به نام #ابراهیم_هادی . اجازه می دی کتاب خاطرات این شهید رو بخرم؟
💢یاد برگه ای که امروز به دستم رسید افتادم و هیجان زده گفتم:حتما بخر.
💢یقین کردم دیگر تمام شد. از اتفاقات آن روز مطمئن شدم که ابراهیم، هادی فرزند من خواهد شد.
به نقل از دختر 👇👇👇
💢توی راهیان نور فضای خیلی عجیبی بود. آنجا همه اش بیابان بود اما نمی دانید چه حالت عجیبی داشت.
💢من مقداری از خاک آنجا را با خودم آوردم. اما مهم ترین اتفاق این سفر آشنا شدن من با ابراهیم بود. کتاب سلام بر ابراهیم خیلی روی من اثر داشت. من خیلی کتاب خواندم، اما این کتاب عجیب بود.
💢وقتی برگشتم کتاب را خواندم و حسابی روی من تاثیر گذاشت. تصمیم گرفتم نماز بخوانم. اما برای لجبازی با مادرم کمی به تاخیر انداختم. اما به هر حال مخفیانه اهل نماز شدم و بعد هم آهسته آهسته علنی شد.
💢من ورزشکار بودم والیبال بازی می کردم. ابراهیم هم وررشکار بود. قهرمان کشتی و والیبال.
💢همیشه با او صحبت می کنم. وقتی برای مسابقات یا امتحانات می روم، از او می خواهم مرا کمک کند.
💢برای ابراهیم نذر می کنم. برایش نماز می خوانم و همواره دست عنایت خدا را در مشکلات خود می بینم.
💢مدتی بعد چادر وارد زندگیم شد.. دیگر مثل مادرم شدم.
💢رفقایم خیلی در مورد تغییرات من سوال می کنند. من می گویم: من همه راه ها را رفته ام. پول و همه چی در اختیارم بود. همه گونه تفریحی داشتم. اما راه خدا خیلی لذت دارد فقط عشق می خواهد.
💢چادر آداب دارد. آدابش را که شناختی عاشقش می شوی. ابتدا فکر می کردم سخت است، اما یک ماه که حجاب را حفظ کردم، دیگر نتوانستم از چادر جدا شوم.
💢چادر مثل یک قلعه است که از زن حفاظت می کند. زندگی من کاملا تغییر کرد من اکنون لذت بسیار بیشتری از زندگی می برم.
🗣خانم خرمی (خلاصه شده از برنامه لاک جیغ تا خدا)
🍃🌹
@shahidaziz_ebrahim_hadi
خدای من
تو زیباترین ﺣﻀﻮﺭ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﻨﯽ
ﻭ ﻣﻦ ﻋﺠﯿﺐ ﺑﻪ ﺁﻏﻮﺷﺖ ﺧﻮ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺍﻡ
ﺑﻪ ﺁﺑﯽ ﺁﺳﻤﺎﻧﺖ
ﺑﻪ ﺍﺟﺎﺑﺖ ﻫﺎﯼ ﺑﯿﺸﻤﺎﺭﺕ
ﺑﻪ ﺑﺨﺸﺶ ﻫﺎﯼ ﺳﺨﺎﻭتمندانه ات
خدایا
ما را از آغوش امن خودجدا مکن.
"آمیـن"🙏
به نام خدای همه
🍃🌹
@shahidaziz_ebrahim_hadi
#یک حبه نور ✨
إِنَّ رَبَّكَ هُوَ أَعْلَمُ مَن يَضِلُّ عَن سَبِيلِهِ وَهُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدِينَ...
خدا بهتر از شما میدونه کی گمراهه و کی اهل هدایت!!!!
🍃🌹
@shahidaziz_ebrahim_hadi
چشمانی دارم پر از حسرت دیدنت...
اَللّهُــمَّ عَجـِّـل لِوَلیِّــکَ الفَــــرَج🍃
🍃🌹
@shahidaziz_ebrahim_hadi
برایت یک بغل مریم
که مستش میشوی هردم
برایت سفره ای ساده
حلال و پاک و آماده
برایت یک غزل احساس
دوبیتی های عطریاس
برایت هر چه خوبی هست
صمیمانه دعا کردم...
سلااااام
روزتون باطراوت🌸
🍃🌹
@shahidaziz_ebrahim_hadi
🌸شیشه عطر بهار
🍃لب دیوار شکست
🌸و هوا پر شده از بوی خدا
🍃و من اینگونه دعایت کردم ...
🌸که خدا در همه جا
🍃باز کنارت باشد ...
سلام
🌸روزتون پر از خیر و برکت
🍃🌹
@shahidaziz_ebrahim_hadi
Haj Majid Banifateme - Salavat Khase Emam Reza.mp3
زمان:
حجم:
3.7M
#صلوات_خاصه
#امام_رضا_ع
🎙کربلایی سید مجید بنی فاطمه
❣️ساعت🕗به وقت امام هشتم❣️
دستم به روی سینه برای ارادت است
این بارگاه قدس امام کرامت است
فرقی نمیکند زکجامیدهی سلام
اومیدهدجواب تورا، اصل نیت است
صلوات امام رضا(ع)
صلوات خاصه🍃🌹
اللهّـــمَ صَلّ عَلي عَلي بنْ موسَي الرّضـا ع
المرتَضی، الامــام التّقي النّقي و حُجَّّتكَ
عَلي مَنْ فَــوقَ الارْضَ و مَن تَحتَ الثري
الصّدّيق الشَّهيد صَلَوةً كثيرَةً تامَة زاكيَةً
مُتَواصِلــةً مُتَواتِـــرَةً مُتَرادِفَـــه كافْضَل
ماصَلّيَتَ عَلي اَحَدٍ مِنْ اوْليائِكَ 🍀
🍃🌹
@shahidaziz_ebrahim_hadi
#تلنگر
اللهُّمَ کُن لِوَلیڪ...
نجوایی است٬ بر زبان ما!
اما قلبمان،به ستون های دنیا،
زنجیرشده است
دعایمان،بوی
بی دردی میدهد؛
که به اجابت نمی رسد!...
#خداکندکه_بیایی
🍃🌹
💔
برای #شهید_محمدحسن_طوسی:
برای منِ بیسواد چقدر سخت است شناختت...
#تصویربازشود
🍃🌹
سه شنبه شب
نسیم جمکرانت
به گوش غنچه ها نجوا نماید
بگوید غنچه ها آماده باشید
که این عطر گل فصل ظهور است
🍃🌹
@shahidaziz_ebrahim_hadi
💔
#عاشقانه_شهدایی
گفتم:
"اگه یه روزی برم سر کار یا برم دانشگاه، خسته باشم، حوصله نداشته باشم، غذا درست نکرده باشم، خونه شلوغ باشه، شما ناراحت نمیشی؟"
گفت:
"اشکال نداره، زن مثل گل مےمونه، حساسه. شما هر چقدر هم که حوصله نداشته باشی، من مدارا مےکنم".
خلاصه...
به هر دری زدم، حمید روی همان پله اول مانده بود. از اول، تمام عزمش را جزم کرده بود که جواب #بله را بگیرد.
محترمانه باج مےداد و هر چیزی مےگفتم قبول مےکرد....
#شهید_حمید_سیاهکالی_مرادی
به روایت همسرش
📚یادت باشد...
#عشق_آسمونی💖
🍃🌹
@takavaran_jang_narm