eitaa logo
کانال شهید ابراهیم هادی
2.5هزار دنبال‌کننده
33.5هزار عکس
32.9هزار ویدیو
84 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
♡معترضانه گفت کجایی ای به آرامی ندا داد تو کجایی‌ اِنَّنی مَعَکُما اَسمَعُ وَاَرى ... 🍃🌹 @ShahidAziz_Ebrahim_Hadi
❣ فال حافظ زدم آن رِندِ غزلخوان هم گفت: زندگی بی تو مَحال است، "تو" باید باشی اللهم عجل لولیک الفرج الساعه 🍃🌹 @ShahidAziz_Ebrahim_Hadi
◽️💚◽️ ◻️پنجره صبح گشوده شده ◻️نسیم می وزد ◻️آمده تا سلام ‌گو باشد ◻️بیایید امروز ◻️عقربه ‌های احساسمان را ◻️روی حال خوب کوک کنیم سلام💚 روزتون بخیر حال دلتون قشنگ💚 🍃🌹 @ShahidAziz_Ebrahim_Hadi
هدایت شده از کانال"عطررضوی"
خدای خوبم روزم را با نام و یاد تو شروع می کنم زیرا که ایمان دارم، فقط تو میتوانی یاریم کنی ای اول و ای آخر یاریم کن تا قدم در راه تو بردارم ♥️بسم الله الرحمن الرحیم♥️ سلام وصبح بخیر https://eitaa.com/atr_razavi
کانال شهید ابراهیم هادی
☘ سلام بر ابراهیم ☘ 💥قسمت بیست و هفتم : دومین حضور ✔️ راوی : امیر منجر 🔸هشتمين روز مهرماه با بچه
☘ سلام بر ابراهیم ☘ 💥قسمت بیست و هشتم : تسبیحات ✔️ راوی : امیر سپهر نژاد 🔸دوازدهم مهر 1359 است. دو روز بود كه ابراهيم مفقود شده! براي گرفتن خبر به ستاد اسراي جنگي رفتم اما بيفايده بود. تا نيمه هاي شب بيدار و خيلي ناراحت بودم. من ازصميم يترين دوستم هيچ خبري نداشتم. بعد از نماز صبح آمدم داخل محوطه. سكوت عجيبي در پادگان ابوذر حکم فرما بود. روي خاكهای محوطه نشستم. تمام خاطراتي كه با ابراهيم داشتم در ذهنم مرور ميشد. 🔸هوا هنوز روشن نشده بود. با صدايي درب پادگان باز شد و چند نفري وارد شدند. ناخودآگاه به درب پادگان نگاه كردم. توي گرگ و ميش هوا به چهره آنها خيره شدم. يكدفعه از جا پريدم! خودش بود، يكي از آ نها ابراهيم بود. دويدم و لحظاتي بعد در آغوش هم بوديم. خوشحالي آن لحظه قابل وصف نبود. ساعتي بعد در جمع بچه ها نشستيم. 🔸ابراهيم ماجراي اين سه روز را تعريف ميكرد: با يك نفربر رفته بوديم جلو، نميدانستيم عراقيها تا كجا آمده اند. كنار يك تپه محاصره شديم، نزديك به يكصد عراقي از بالاي تپه و از داخل دشت شليك ميكردند. ما پنج نفرهم دركنار تپه در چال هاي سنگر گرفتيم و شليك ميكرديم. تا غروب مقاومت كرديم، با تاريك شدن هوا عراقيها عقبنشيني كردند. دو نفر از همراهان ما كه راه را بلد بودند شهيد شدند. از سنگر بيرون آمديم، كسي آن اطراف نبود. به پشت تپه و ميان درختها رفتيم. 🔸در آنجا پيكر شهدا را مخفي كرديم. خسته و گرسنه بوديم. از مسير غروب آفتاب قبله را حدس زدم و نماز را خوانديم. بعد از نماز به دوستانم گفتم: براي رفع اين گرفتاريها با دقت حضرت زهرا را بگوئيد. 🔸بعد ادامه دادم: اين تسبيحات را ، زماني به دخترشان تعليم فرمودند كه ايشان گرفتار مشكلات و سختيهاي بسيار بودند.بعد از تسبيحات به سنگر قبلي برگشتيم. خبري از عراقيها نبود. مهمات ما هم كم بود. يكدفعه در كنار تپه چندين عراقي را ديدم. اسلحه و خشاب و نارنجكهاي آنها را برداشتيم. مقداري آذوقه هم پيدا كرديم و آماده حركت شديم. اما به كدام سمت!؟ 🔸هوا تاريك و در اطراف ما دشتي صاف بود. تسبيحي در دست داشتم و مرتب ذكر ميگفتم. در ميان دشمن، خستگي، شب تاريك و... اما آرامش عجيبي داشتيم! نيمه هاي شب در ميان دشت يك جاده خاكي پيدا كرديم. مسير آن را ادامه داديم. به يك منطقه نظامي رسيديم که دستگاه رادار در داخل آن قرار داشت.چندين هم در اطراف آن بودند. سنگرهائي هم در داخل مقر ديده ميشد. 🔸ما نميدانستيم در كجا هستيم. هيچ اميدي هم به زنده ماندن خودمان نداشتيم، براي همين تصميم عجيبي گرفتيم! بعد هم با تسبيح استخاره كردم و خوب آمد. ما هم شروع كرديم! با ياري توانستيم با پرتاب نارنجك و شليك گلوله، آن مقر نظامي را به هم بريزيم. وقتي رادار از كار افتاد، هر سه از آنجا دور شديم. ساعتي بعد دوباره به راهمان ادامه داديم. 🔸نزديك صبح محل امني را پيدا كرديم و مشغول استراحت شديم. كل روز را استراحت كرديم. باور كردني نبود، آرامش عجيبي داشتيم. با تاريك شدن هوا به راهمان ادامه داديم و با ياري خدا به نيروهاي خودي رسيديم. ادامه داد: آنچه ما در اين مدت ديديم فقط عنايات خدا بود. 🔸تسبيحات حضرت زهرا گره بسياري از مشكلات ما را گشود. بعد گفت: دشمن به خاطر نداشتن ، از نيروهاي ما ميترسد. ما بايد تا ميتوانيم نبردهاي نامنظم را گسترش دهيم تا جلوي حملات دشمن گرفته شود. 📚 منبع : کتاب سلام بر ابراهیم 🍃🌹 @ShahidAziz_Ebrahim_Hadi
🥀ازدل خاک فکه،شهيدي يافتند ,در جيب لباسش برگه اي بود: «بسمه تعالي.جنگ بالاگرفته است. مجالي براي هيچ وصيتي نيست. تاهنوزچندقطره خوني دربدن دارم،حديثي ازامام پنجم مينويسم: «بتوخيانت ميکنند،تومکن. توراتکذيب ميکنند،آرام باش. توراميستايند، فريب مخور. تورانکوهش ميکنند، شکوه مکن. مردم شهر ازتوبدميگويند،اندوهگين مشو. همه مردم تورانيک ميخوانند، مسرورمباش آنگاه ازماخواهي بود»… ديگر نايي دربدن ندارم😭؛خداحافظ دنیا "یازهرا" ... 🍃🌹 @ShahidAziz_Ebrahim_Hadi
_گناه 💠 يكبار كه با ابراهیم صحبت مي‌كردم گفت: وقتی برای ورزش یا مسابقات کشتی می‌رفتم همیشه با وضو بودم هميشه هم قبل از مسابقات کشتی دو رکعت نماز می‌خواندم. پرسیدم: " چه نمازی؟! "، گفت:" دو رکعت نماز مستحبي می‌خوندم و از خدا می‌خواستم که یه وقت تو مسابقه‌، حال کسی رو نگیرم. 💠 اما آنچه که ابراهیم را الگوئی برای تمام دوستانش نمود. دوری ازگناه بود.❌ او به هیچ وجه گرد گناه نمی‌چرخید. حتی جائی که حرف از گناه زده می‌شد سریع موضوع را عوض می‌کرد. 💠 هر وقت هم می‌دید که بچه‌ها در جمع مشغول غیبت کسی هستند مرتب می‌گفت : ((صلوات بفرست ))و يا به هر طریقی بحث رو عوض می‌کرد هیچگاه از کسی بد نمی‌گفت ، مگر به قصد اصلاح کردن او ، هیچوقت لباس تنگ یا آستین کوتاه نمي‌پوشید . 💠 بارها خودش را به کارهای سخت مشغول می‌کرد و زمانی هم که علت آن را سؤال می‌کردیم می‌گفت: برای نفس آدم،این کارها لازمه.☝️ 🍃🌹 @ShahidAziz_Ebrahim_Hadi
برگ در زوال می افتد و میوه در کمال بنگر که چگونه می افتی چون برگی زرد یا سیبی سرخ.! 🍃🌹 @ShahidAziz_Ebrahim_Hadi
🌹 ✨بعضی از مردم اصرار دارند که خود را به دیگران بشناسانند و ثروت خود را به رخ آنها بکشند. 💫اما این نوع آدمها در درون خود زجر می‌کشند زیراشادی آنها وابسته به تفکر دیگران است! ✨"مهم بودن"را فراموش کنید تا آرامش نصیب‌تان شود. 💫هر چه کمتر نیازمند تحسین دیگران باشید بیشتر تحسین می‌شوید ... 🍃🌹 @ShahidAziz_Ebrahim_Hadi
♥️ وقتی بهش میگفتیم چرا گمنام کارمیکنے میگفتــ : ای بابا همیشه کاری کن کہ اگہ خـــدا تو رو دید خوشش‌ بیاد نہ مردم ... (: 🍃🌷 🍃🌹 @ShahidAziz_Ebrahim_Hadi
از اول نامزدیمون با خودم کنار اومده بودم که من اینو تا ابد کنارم نخواهم داشت، یه روزی از دستش میدم اونم با شهادت، وقتی که گفت: میخواد بره انگار ته دلم آخرین بند پاره شد، انگار میدونستم که دیگه برنمیگرده، اونقد ناراحت بودم نمیتونستم گریه کنم چون میترسیدم اگه گریه کنم بعداً پیش ائمه (ع) شرمنده بشم؛ یه سمت ایمانم بود و یه سمت احساسم، احساسم میگفت: جلوش وایسا نذار بره ولی ایمانم اجازه نمیداد، یعنی همش به این فکر میکردم که قیامت چطور میتونم تو چشای امیرالمؤمنین (ع)نگاه کنم و انتظار شفاعت داشته باشم، در حالی که هیچ کاری تو این دنیا نکردم، اشکامو که دید دستامو گرفت و زد زیر گریه و گفت "دلمو لرزوندی ولی ایمانمو نمیتونی بلرزونی". 🌷شهید حمید سیاهکالی‌مرادی🌷 📚برشی از کتاب "یادت باشد" 🍃🌹 @ShahidAziz_Ebrahim_Hadi
اذان ابراهیم هادی.mp3
زمان: حجم: 5.58M
اذان شهید ابراهیم هادی 🍃🌹@ShahidAziz_Ebrahim_Hadi