💚💫همیشہ از خدا مےخواست
#گمنــام بماند
خدا هم دعایش را مستجاب ڪرد
" ابراهیـم " سالهاست
کہ گمنام و غریب در #فڪہ مانده
تا خورشیدی باشد براے دلهای مشتاق نور...💫💚
#شهید_ابراهیم_هادی
🍃🌺
@shahidaziz_ebrahim_hadi
♥️🍃
✍🏻یڪ دنیاحرفدراینجملہاست:
براے رسیدن به ڪبریا باید:
⇜نہ ڪبر داشت
⇜نہ ریا داشت
شهدا خالص و متواضع بودند
وبہ عرش ڪبریایے پا نهادند.
#شهادتــ_نصیــبتون
🍃🌺
@shahidaziz_ebrahim_hadi
#حتما_بخوانید👇👇
🌸یه شب حسین به #خوابم اومد. #مُهری جهت مَمهور کردن نامه های مردم دستش بود.مهر دقیقا شبیه #سنگ مزارش بود.
🌸فقط کوچکتر و در اندازه مُهر بود. حتی #رنگ متن های موجود در مهر شبیه رنگ موجود در سنگ مزارش بود.
رنگ متنِ
پاسدار شهید مدافع حرم در مهر مثل سنگ مزارش به رنگ #قرمز بود.
🌸دیدم بعضی ها #نامه میدن و حسین همون جا پای نامه ها مهر می زنه. حسین گفت من #پنجشنبه ها نامه خیلی ها رو مهر می زنم.
🌸همون پنجشنبه خانمی رو سر مزار حسین دیدم. که خیلی هم #محجبه نبود.داشت #گریه می کرد.
🌸از من پرسید شما خانواده شهید رو نمی شناسید؟ گفتم من #خواهرش هستم. من رو در #آغوش گرفت و گفت، راستش من خیلی #بدحجاب بودم. اصلا اهل دین و مذهب نبودم. یک روز که داشتم در شبکه های مجازی جستجو می کردم، #تصادفا با شهید معز غلامی آشنا شدم.
🌸خیلی منقلب شدم.در مورد شهید #تحقیق کردم. بعدها شهید رو در #خواب دیدم.این شهید در زندگی من تاثیر بسیاری گذاشت.
🌸باعث شد روز به روز حجابم بهتر بشه. سالها بود که اصلا نماز #نمی_خوندم. ولی از وقتی که با شهید آشنا شدم نماز خوون شدم.من هم خوابی رو که دیده بودم برای اون خانم تعریف کردم...
#من_پنجشنبه_ها_نامه_خیلیا_رو_مهرمیزنم😍
📚کتاب سرو قمحانه، ص 132
#شهید_حسین_معزغلامی🌷
#شهید_مدافع_حرم
🍃🌺
@shahidaziz_ebrahim_hadi
یڪ جواڹ با هزار شور و شعور
روز آخر ولے " زهیر " شده
زیر تابوت ، مادرش میگفت :
پسرم عاقبت بخیر شده...
🌷شهید #سید_مصطفی_موسوی🌷
🔹از لشکر پرافتخار #فاطمیون .
🍃🌺
@shahidaziz_ebrahim_hadi
💔
#دم_اذانی
أم بَعدَ حُبّـي إيّاکَ تُبَـعِّـدُني
پس از عشقم به تو، از خودت دورم میکنی؟
🍃🌺
@shahidaziz_ebrahim_hadi
می گفت:
هر چی هوا سردتر شد، لباس رو ضخیم تر می کنی تا سرما به تو نفوذ نکنه❗️
هرچی جامعهات فاسدتر شد، تو لباس تقوات رو ضخیم تر کن تا به تو نفوذ نکنه
و هرگز نگو: " محیط خرابه، منم خراب شدم...!
🍃🌺
@shahidaziz_ebrahim_hadi
6.58M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
-تَصدقِلَبخند ِ
-بهجایماندهدرعَکسهایت):
#روزهایآخر
آخر آذر ماه بود . با ابراهیم برگشتیم تهران . در عین خستگی خیلی خوشحال بود .
می گفت : هیچ شهیدی یا مجروحی در منطقه دشمن نبود ، هرچه بود آوردیم . بعد گفت : امشب چقدر چشم های منتظر را خوشحال کردیم ، مادر هرکدام از این شهدا سر قبر فرزندش برود ، ثوابش برای ما هم هست .
من بلافاصله از موقعیت استفاده کردم و گفتم : آقا ابرام پس چرا خودت دعا می کنی که گمنام باشی !؟
منتظر این سوال نبود . لحظه ای سکوت کرد و گفت : من مادرم رو آماده کردم ، گفتم منتظر من نباشه ، حتی گفتم دعا کنه که گمنام شهید بشم ! ولی باز جوابی که می خواستم نگفت .
راویان : علی صادقی ، علی مقدم
#شهید_ابراهیم_هادی
🍃🌺
@shahidaziz_ebrahim_hadi
🍂
خدای مهربان کسی است که
نه در هفت طبقه آسمان می گنجد و نه در هفت طبقه زمین، ولی در دل آدمیزاد می گنجد.
پس زنهار که هیچ وقت دل کسی را نشکنی!
🍃🌺
@shahidaziz_ebrahim_hadi
#بخشی#ازوصیتنامه
🍁از برادران و #خواهران دينيم ميخواهم كه مطيع امر رهبري باشند و بدانند كه تا زماني كه #منتقم حسين (ع) نيامده ولي امر مسلم است.
برادران و #خواهران گوش به فرمان رهبر باشيد كه حرف رهبر حرف امام زمان (عج) است و نگذاريد حرف ولي امر زمين بماند.
🍁در زمان فتنهها گوش به فرمان رهبر باشيد و مطيع امر ولي خود باشيد نگذاريد دشمنان 🐲بين قوميتها اعم از ترك، لر، عرب، #بلوچ، كرد و... و مذاهب و اديان اختلاف بيافكنند. مراقب توطئه دشمن باشيد و از دعواهاي شيعه و سني پرهيز كنيد و همديگر را با چشم هم وطن ببينيد.
🍁ايران اسلامي بايد #تحت لواي ولي فقيه همبستگي و همدلي خود را حفظ كند تا #مملكت آسيبي نبيند. هر شخص يا فرد يا گروهي كه بر ضد ولايت فقيه فعاليت كند يا قصد تضعيف ولايت فقيه و رهبر را داشته باشد بلاشك برضد صاحب الزمان (عج) هم فعاليت خواهد كرد چون از #مسير حق خارج شده است، هركس در حريم ولايت مطيع باشد
🍁 هيچ وقت #منحرف نخواهد شد و در آخر زمان سربلند خواهد بود و اين مانند روز روشن است كه اشخاصي كه وليفقيه را نپذيرند در #عصر ظهور امام زمان (عج) #نشناخته و نخواهند پذيرفت.
#شهید_حجت_اصغری🌷
🍃🌺
@shahidaziz_ebrahim_hadi
کانال شهید ابراهیم هادی
#فنجانےچاےباخدا #قسمت_110 میلیمتر به میلیمتر حرکت میکردیم و به جلو میرفتیم. حسی ملسی داشتم.. حس
#فنجانےچاےباخدا
#قسمت_111
حس گول خورده ایی را داشتم که تمامِ زندگی اش را باخته و آنقدر زار زدم که حسام، پشیمان از آمینی که خواسته بود پا به پایم اشک ریخت و طلب بخشش کرد.
اما من به حکمِ کودکی که بادبادکش را نسیم برده باشد، لجبازانه به رسم دلخوری و قهر، مُهر بر دهان زدمو بی جواب گذاشتم کرور کرور عاشقانه هایش را..
بعد از نماز صبح مرا به هتل رساند. خواستم بی توجه به حضورش راه رفتن به داخل را بگیرم که دستم را کشید (سارا خانوم.. میدونم دلخوری.. قهری.. اما فقط یه دقیقه صبر کن، بعد برو..)
دست در جیب شلوار نظامی اش کرد و جعبه ایی کوچک درآورد. (پام که رسید به زمین کربلا براتون خریدم.. یه انگشتره.. همه جا تبرکش کردم.. )
چرا من هیچ وقت به او هدیه نداده بود؟؟
انگشتر را از جعبه خارج کرد.. یک نگین سبز و خوش رنگ روی آن میدرخشید..
دستم را بلند کرد و انگشتر را روی انگشتم نشاند (وقتی فهمیدم دارین میاین کربلا، دادم اسممو پشتِ نگینش بکنن.. تا همین جا بهتون بدم.. یادگاری منو شب اربعین..)
دستم را میانِ پنجه اش فشرد و سر به زیر انداخت (حلالم کن بانو.)
جملاتش سینه ام را سنگین میکرد و نفسم را سنگین تر..
نمیتوانستم پاسخ بدهم.. خشمی پر از دوست داشتن وجودم را میسوزاند.
دانیال آمد و من عصبی از تنها مردِ ناتمامِ روزهایِ عاشقیم به سردی خداحافظی کردم و از او جدا شدم.
وقت رفتن، چشمانش غم داشت و با حبابی پر از آه نگاهم میکرد اما نه.. حقش بود که تنبیه شود.. باید یاد میگرفت، هرگز با عاشقانه هایِ یک زن بازی نکند.
رویِ پله های ورودی هتل ایستادم، سر چرخاندم تا یکبار دیگر ببینمش.
صورتش مثه همیشه زیبا و معصوم بود. با ته ریشی که حالا بلندتر از قبل، موهایِ آشفته اش را به رقص درمیآورد.
خستگی در مویرگ به مویرگِ سفیدیِ پنهان شده در خونِ چشمانش جیغ میزند و من دلم لرزید برایِ لبخندِ تلخ و مظلومِ لبهایش که آوار شد بر سوزشِ دلم و خرابه هایِ قلبم.
توجهش به من بود.. تبسم صورتش عمیقتر شد و پا جفت کرد برایِ احترامی نظامی..
اما من ظالم شدم و رو گرفتم از دلبریهایش..
دانیال به محض ورودمان به اتاق روبه رویم ایستاد و چشمانش را ریز کرد (دعواتون شده؟؟)
و من با "نه" ایی کوتاه، تن به تخت و چشم به خواب هایی آشفته سپردم.
روز بعد اربعین بود و من دریایِ طوفان زده را در زمین عراق تجربه کردم.
سیلی که هیچ شناگری، یارایِ پیمودنش را نداشت و همه را غرق شده در خود، به ساحل میرساند
آن روز در هجومِ عزدارانِ اربعین هیچ خبری از حسام نشد.
نه حضوری.. نه تماسی..
آتش به وجودم افتاده بود که نکند دعایم به عرش خدا میخ شده باشد و مردِ جنون زده ام راهی..
چند باری سراغش را از برادرم گرفتم و او بی خبر از همه جا، از ندانستن گفت
و وقتی متوجه بی قراریم شد، بی وقفه تماس گرفت و مضطرب تماشایم کرد.
نبضِ نگاهِ مظلوم و پر خواهشِ حسام در برابر دیده و قلبم رژه میرفت.
کاش دیشب در سرای حسین (ع) از سر تقصیرش میگذشتم و عطرِ جنگ زده ی پیراهنش را به ریه میکشیدم.
دلشوره موج شد و به جانم افتاد.
خورشیدِ غروب زده آمده بود اما حسام نه
دیگر ماندن و منتظر بودن، جوابِ نا آرامی ام را نمیداد...
↩️ #ادامہ_دارد...
#نویسنده: زهرا اسعد بلند دوست
🍃🌺
@shahidaziz_ebrahim_hadi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹صحبتهای دختر شهید روحانی مدافع حرم محمد حسن دهقانی محمدآبادی
تاریخ شهادت:97/8/8
🍃🌺
@shahidaziz_ebrahim_hadi