اخـــــلاص شهید #سیدحکیم 🕊🌺
🍁شب اول رمضان سال 94 ریف ادلب بودیم، تکفیری ها متوجه شده بودن #سیدحیکم فرمانده اون منطقه هست ،
برای همین برای سرش جایزه گذاشتن، من میخواستم اخبار و با #غرور پخش کنم ولی اجازه نداد،😕
#گفت: مثل اینکه هنوز باور نکردی من زن ذلیلم، اگه خانومم متوجه بشه دیگه اجازه نمیده بیام سوریه، گفتم سید اگه برای سر من جایزه میذاشتن به همه عالم میگفتم😅
با خنده بهم گفت:
روزي که #غـــــرور اومد سراغت بدون اون روز نفس میکشی ولی مردی
متوجه شدم نمیخواد اجـــــر عملـــــش کم بشه✅
از اون زمان تا لحظه شهادتش کنارش بودم ولی ندیدم این ماجرا رو برای کسی تعریف کنه
به یاد سردار بی سر منتقم خون زهرا💔
#سیدمحمدحسن_حسینی ( #سیدحکیم )🌹
#شهادت_خرداد_95
#خاطرات_ناب
🍃🌹🍃🌹
@shahidaziz_ebrahim_hadi
💢خاطرهای از مظلومیت شهید «حسن سلیمی» به روایت یک همرزم
رانندگی لودر و بلدوزر در خط مقدم جبهه کار آسانی نیست. زمان دفاع مقدس به رانندههای لودر که معمولا از بچههای جهادسازندگی بودند؛ سنگرسازان بیسنگر میگفتند. راننده باید زیر آتش دشمن خاکریز میساخت و پشت بندش رزمندهها میآمدند و مستقر میشدند.
سالها گذشت و وقتی از دفاع مقدس به دفاع از حرم رسیدیم، هنوز سنگرسازان بیسنگر به کارشان ادامه میدادند! فرقی هم نمیکرد که این نیروی جهادی ایرانی باشد یا افغانستانی، اینها آدمهای شجاعی بوده و هستند که در عین گمنامی جهاد میکنند و در عین مظلومیت به شهادت میرسند.
«حسن سلیمی» از رزمندگان فاطمیون بود. شنیده بودم که حسن آقا فرزند بیماری دارد. گویا چشم و قلب فرزندش مشکل داشت. او هم نذر کرده بود که اگر فرزندش خوب شود، بیاید و سرباز مدافع حرم بیبی حضرت زینب(س) شود.
حسن آقا افغانستانی بود، اما در ورامین زندگی و کارگری میکرد. در یک زیر زمین نمور، او و همسر و فرزندنش زندگی فقیرانه، اما عزتمندانهای داشتند. پدر حسن هم مدافع حرم بود. بعد که حسن نذر رزمندگی میکند، او هم به پدرش ملحق میشود و هر دو رزمنده فاطمیون میشوند.
یک روز فرماندهاش را دیدم که دمغ بود. از حالش پرسیدم که گفت: حسن سلیمی شهید شد. یکی دیگر همان کسانی که سالهاست بار اصلی جبهه استضعاف را به دوش میکشند، مظلومانه و غریبانه به شهادت رسیده بود. پرسیدم: چطور به شهادت رسید؟ گفت: در جبهه تدمر بودیم که حسن را فرستادیم برای بچهها خاکریز بزند. دشمن عجیب آتش میریخت. گلولهها از هر طرف به سمت لودر حسن آقا سرازیر شده بودند. نگرانش شدم. خوم را به او رساندم و دیدم گاز ماشین را تنظیم کرده و خودش از لودر پیاده شده است. از زرنگیاش خوشم آمده بود. هر طور شده خاکریز را زد و بچهها آمدند و مستقر شدند اما درگیری تشدید شد و نیاز بود تا حسن آقا خاکریزهای بیشتری بزند. دوباره نشست پشت فرمان از خط خودی جلوتر رفت. شروع به کار کرد و خیلی نکشید که اینبار او و لوردش را زدند؛ حسن پر کشید و آسمانی شد.
بعد از شهادت حسن سلیمی، نیروهای خودی که مجبور به عقب نشینی شده بودند، نمیتوانند پیکرش را منتقل کنند. پیکر شهید مدتها مابین خط خودی و دشمن میماند. روزها زیر آفتاب بود و شبها در سرمای هوا. موقعیت بدی هم داشت و نمیشد برویم و او را به عقب منتقل کنیم. یک ماه گذشت و چند روز هم رویش. شاید 45 روزی میشد که پیکر شهید سلیمی در منطقه مانده بود. عاقبت عملیاتی طرح ریزی شد و بچهها جلو رفتند و توانستند به پیکر ایشان دسترسی پیدا کنند. اما حالا نمیدانستیم با چه رویی باید این پیکر چاک چاک را برای همسر و فرزندش بفرستیم، آنها که جز حسن آقا کسی را نداشتند...
شهید سلیمی نمونهای از شهدای مظلوم لشکر فاطمیون است که در عین گمنامی حماسههای ماندگاری خلق کردهاند. او که سالها با حقوق کارگری در کشوری غریب زندگی سختی را پشت سرگذاشته بود، حالا در کشوری دیگر که کیلومترها از زادگاهش فاصله داشت، در عین مظلومیت به شهادت رسیده بود.
🔹راوی: رزمنده مدافع حرم عبدالمحمود محمودی
#خاطرات_ناب
#ڪانال_ما_را_بہ_اشتراڪ_بگذارید👇👇
🌹🍃🌹🍃
@shahidaziz_ebrahim_hadi