🌹 #درمسیرکربلا
🌹 #برادرشهید:👇
🔸راه کربلا تازه بازشده بود وهر کسی رو دوروبرم می شناختم داشت خودش را برای محرم می رساندکربلا.
🔸با سقوط صدام آرزوی سالیان دور بسیاری از مردم یک شب محقق شده بود،نظم وسازمانی وجود نداشت وبرای خارج شدن از مرز نیازی به گذرنامه وویزاهم نبود.
🔸محمد راهی کربلا بود ونمی خواست من را همراه خودش ببرد.خیلی از این کارش دلگیر بودم قرار بود صبح زود از امام زاده عبدالله(ع) عازم کربلا شود.با همه دلخوری که از این کارش داشتم اما برای بدرقه اش همراه پدرم رفتم.
🔸تا نگاهم به گنبد امام زاده افتاد دلم لرزید و گفتم «ای خدا یعنی میشه منم برم کربلا! »
ساعتی نگذشته بود که با همان لباس و دمپایی همراه محمد راهی کربلا شدم،باورش برای خودم هم سخت بود.حالا همراه محمد دوتایی در مسیرکربلا بودیم.سفری که هنوز هم لذتش را احساس می کنم....
📚کتاب #راه_ستاره_ها
📌خاطرات وزندگینامه #شهیدمحمدغفاری
🍃🌺
@shahidaziz_ebrahim_hadi
🌹 #راهی_که_رفت
🌹 #دوست_شهید:👇
🔸محمد همیشه دوست داشت تا شهید شود.بارها در قنوت نمازش می شنیدم که این دعا را می خواند:
🌷اللهم الرزقناتوفیق الشهادهٔ فی سبیلک🌷
🔸یکبار که باهم صحبت می کردیم با حالتی جدی گفت « اگر شهید نشدم دوست دارم در هیأت وموقع روضه از دنیا بروم » محمد عاشق راهی بود که می رفت وآخر هم به آرزویش رسید.
📚کتاب #راه_ستاره_ها
📌خاطرات وزندگینامه #شهیدمحمدغفاری
🍃🌺
@shahidaziz_ebrahim_hadi
🌹 #لباس_سبزسپاه
🌹 #مادرشهید:👇
💠 از رشته پزشکی انصراف داد و تصمیم گرفت وارد سپاه شود.
علاقه زیادی به پوشیدن لباس سبز سپاه داشت وماهم مخالفتی نداشتیم.
💠 می گفت: «ازشهدا خواسته ام اگر خیر و صلاح من در این است که وارد سپاه شوم،کارهایم درست شود واین لباس را برتن کنم »
📚کتاب #راه_ستاره_ها
📌خاطرات وزندگینامه #شهیدمحمدغفاری
🍃🌺
@shahidaziz_ebrahim_hadi
🌹 #اتاقی_دنج_وخلوت
🌹 #دوست_شهید
🔸 دانشکده یک نفر را می خواست تا مسئول امانات شود.چه عکسی بهتر از محمد که همه اورا به امانت داری می شناختند.خودش هم پیش قدم شده بود.البته می دانستیم که چرا محمد این مسئولیت را قبول کرده است.
🔸اتاق امانت دنج بود و بهترین جا برای خلوت و مطالعه به حساب می آمد.محمد هم دنبال چنین جایی بود که هم خلوت کند وهم شب ها نماز شب را راحت بخواند.
📚کتاب #راه_ستاره_ها
📌خاطرات وزندگینامه #شهیدمحمدغفاری
🍃🌹🍃🌹
@shahidaziz_ebrahim_hadi