حج از حجاز عازم دشت بلا شده
حاجیّ عشق راهی کرب و بلا شده
#کعبهمحرومشدزدیدارت
#یابنزهرا_خدانگهدارت🤚
🍃🌺
@shahidaziz_ebrahim_hadi
خدای جانم!!!
آنقدر زیبایی ڪه به تنهایی از عهده دوست داشتنت بر نمی آیم
در من
هزاران من است
ڪه لحظه لحظه قیام می ڪنند
برای ستایش تـــــو...
جانان
صدایت را بفرست تا چون پیچڪی در آن بیاویزم
و
از این تالاب بگریزم ..
به نام خدای همه
🍃🌺
@shahidaziz_ebrahim_hadi
#یک حبه نور✨
۞ وَمَن يُسْلِمْ وَجْهَهُ إِلَى اللَّهِ وَهُوَ مُحْسِنٌ فَقَدِ اسْتَمْسَكَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقَىٰ ۗ وَإِلَى اللَّهِ عَاقِبَةُ الْأُمُورِ
و هرکس همه وجود خود را به سوی خدا کند در حالی که نیکوکار باشد بی تردید به محکم ترین دستگیره چنگ زده است؛ و سرانجام و عاقبت همه کارها فقط به سوی خداست.
#لقمان -آیه ۲۲
🍃🌺
@shahidaziz_ebrahim_hadi
💔
از ازل ایل و تبارم همه عاشق بودند
سخت دلبسته اند ایل و تبارم...
چه کنم؟
#اللهمارزقنازیارتالحسینعلیهالسلام
#صلےاللهعلیڪیااباعبدالله
#السلامعلیڪدلتنگم💔
🍃🌺
@shahidaziz_ebrahim_hadi
کی شود با رطب وصل تو افطار کنم
روزه ی هجر تو از پای بینداخت مرا
#ناشناس
اللهم عجل لولیک الفرج
🍃🌺
@shahidaziz_ebrahim_hadi
روز عرفه،
بر عارفان حق، آنان
که از خیمه وجود
خویش بیرون می آیند
و با آتش شوق و
اشتیاق وصال،
به دعا و نیایش متوسل می شوند،
خجسته باد🌸☘️
🍃🌺
@shahidaziz_ebrahim_hadi
باز کن پنجره چشمت را
دل من منتظر است
خبر وصل تو را صبح به گلها گفتم
تاب از قلب گل و باغ برفت
و خدا هم خندید
خنده مهر خدا بدرقه راهت باد
سلام
صبحتون به طراوت گلها🌸
🍃🌺
@shahidaziz_ebrahim_hadi
💠یک آمادگی متفاوت برای دعای عرفه💠
🌸چقدر لذت بخش است از زبان اباعبدلله الحسین(ع) با خدا مناجات کنیم. من همیشه در دعای عرفه گفته ام: خدایا! من نیامده ام دعا بخوانم. آمده ام دعا خواندن امام حسین(ع) را تماشا کنم و با اشک ریختنش، اشک بریزم. با ناله های او همنوا بشوم. لابد هرعنایتی به حسینت بکنی، به ما هم خواهی داشت.
🌸ان شاءالله یک روز در همین دعای عرفه، آنقدر خدا گناهانمان را ببخشد و بدی هایمان را جبران کند که برای لحظه ای هم که شده صدای حسین فاطمه(ع) را بشنویم، وقتی که دارد با خدا مناجات میکند...
✅ #استاد_پناهیان
🍃🌺
@shahidaziz_ebrahim_hadi
💔
پرواز کرد عاقبت ؛
ماهیای که شوری دریا
برایِ نمک گیر کردنش کافی نبود ...
#غواصان
#نوجوانان
#شهید_طالب_لاریان
#شهادت_عملیات_کربلای۵
#آھ_اے_شھادت...
🍃🌺
@shahidaziz_ebrahim_hadi
•
۱۳ ماه رجب؛ در شهر کربلا به دنیا آمد....
پدر چند اسم نوشت، گذاشت بین قرآن، رفتیم توی حرم امام حسین گرفت جلو دخترِ بزرگش اسمی که او کشید این بود: " طالب "
تا حدود سال ۵۰ ، در کربلا ساکن بودیم که توسط رژیم بعث از عراق اخراج شده و به شیراز آمدیم.
بعد از انقلاب پدرمان به عضویت سپاه در آمد. چون به زبان عربی مسلط بود، او را به عنوان مترجم به سوریه و لبنان اعزام کردند. سال ۶۴ بود که به دست اشرار هم پیمان اسراییل به شهادت رسید. که تنها سر از بدنش جدا کرده و برای گرفتن جایزه به اسراییلی ها تحویل میدهند. باقی مانده بدنش بعد ها به ایران برگردانده و در گلزار شهدا شیراز دفن شد.
طالب خیلی به پدر علاقه داشت بارها می رفت پایین پای پدر می نشست و میگفت دوست دارم من هم همین جا کنار پدرم دفن شوم.
شانزده سال نداشت که در شناسنامهاش دست برد و به جبهه اعزام شد و وارد گردان غواصی حضرترسول(ص) شد. پاییز ۶۵ به اتفاق جمعی از بچه های گردان مشرف شدیم مشهد بعد هم قم یکی از بچه ها که همراه و کنار طالب بود . وقت برگشت، طالب تعریف می کرد در قم خیلی گریه و بیتابی کردم که یا حضرت معصومه دلم برای پدرم تنگ شده. در همان حال گریه خوابم برد. دیدم خانم حضرت معصومه کنارم امد و گفت چه میخواهی. گفتم دوست دارم مث پدرم شهید شوم. خانم قرانی جلو من گرفتند که سه کاغذ بین ان بود. یکی را کشیدم. رویش نوشته بود شهادت ۱۳۶۵/۱۰/۱۹ (شبیه همان اتفاقی که زمان تولدش در حرم امام حسین پیش آمد)
بعد از سفر مشهد، بچه ها رفتند مرخصی. اما همزمان شد با سیل شدید در استان فارس و برگشت انها با تاخیر مواجه شد خیلی از بچهها به همین ترتیب از کربلای ۴ جا ماندند من جمله "طالب"
وقتی برگشت خیلی ناراحت بود میگفت :
شما باعث شدید من از عملیات و شهادت جا بمانم.
این ناراحتی بود تا خبر کربلای ۵ آمد. دیگر سر از پا نمی شناخت. شب عملیات یعنی ۱۹ دی ماه ۶۵ دستور آمده بود به تعداد لباس غواصی نیرو ببرم لباس کم بود، طالب هم قدو قواره کوچکی داشت و لباس برایش گشاد بود ،گفتم طالب تو نیا لباس نداریم. زد زیر گریه و التماس. انقدر اشک ریخت که دلم سوخت. با خودم گفتم کسی که انقدر انرژی و انگیزه برای شرکت در عملیات دارد بیشتر به دردم می خورد تا کسی که بخواهد با اجبار بیاید. گفتم بیا…
هنوز یک ساعت از شروع عملیات نگذشته توی آب تیر خوردم. مرتب در آب بالا و پایین میشدم. هیچ کنترلی برای نگه داشتن خودم نداشتم. دیدم جسم سیاهی کنارم است. دست انداختم گرفتمش. یک غواص بود که شهید شده و روی آب شناور بود. با یک دستم مچ دستش را گرفتم با یک دستم مچ پایش، سرم را از پشت گذاشتم روی کمرش. وجودش کمک کرد تا از آن آشفتگی و خفه شدن نجات پیدا کنم. وقتی توانستم خودم را نگه دارم ، غواص را چرخاندم. دیدم طالب است. انقدر آرام و زیبا شهید شده بود که گویی خواب است. (شاید می خواست با نجات من تصمیمی را که برای امدنش به عملیات گرفته بودم جبران کند)
دوباره او را چرخاندم و ساعتی سرم را روی بدنش گذاشتم تا قایق ها آمدند و من را از آب گرفتند..
به روایت : صادق خوشنامی
[ هدیه به شهید طالب لاریان صلوات ]
#غواص_شهید
#شهید_طالب_لاریان
#شهدای_فارس
🍃🌺
@shahidaziz_ebrahim_hadi