رَبَّ النُّورِ وَ الظَّلامِ ؛
رَبَّ التَّحِیَّةِ وَ السَّلامِ ؛
به نام
پروردگار روشنى و تاریكى
پروردگار تحیت و سلام
به نام خدای همه
🍃🌹
@ShahidAziz_Ebrahim_Hadi
هر سو که می روم
در گوشِ این و آن
حتی در ازدحام خیابان
از نور حرف می زنم،
از نور....
بِسْمِ اللهِ النُّورِ،
بِسْمِ اللهِ نُورِ النُّورِ،
بِسْمِ اللهِ نُورٌ عَلى نُور
🍃🌸
@ShahidAziz_Ebrahim_Hadi
السَّـلاَمُ عَـلَيْكَ حِـينَ تَقْــعُدُ ...
سلام بر شما ای پرده نشین غیبت
به امید آن روز ڪه بنویسند
حُبُ المَهْـدے یَجـمَعُنا
🍃🌹
@ShahidAziz_Ebrahim_Hadi
تنها به این خوشم
شب یلدا که بگذرد
شب های انتظار تو
کوتاه می شود...
🍃🌹
@ShahidAziz_Ebrahim_Hadi
بسم الله
... يَا مَنْ فِعْلُهُ لَطِيفٌ ...
... ای آن که کار او لطیف است ...
امروز اولین روز از باقیِ عمرِ شماست...
امروز مبارکست
سلام
صبح بخیر
🍃🌹
@ShahidAziz_Ebrahim_Hadi
سلامی به زیبایی نگاه
مهربونتون
صبح زیباتون پرازآرامش
وحس قشنگ زندگی
امـیدوارم در ایـن روززیبااا
غرق درباران رحمت الهی شوید
سلام دوستان خوبم
صبحتون بخیر
🍃🌹
@ShahidAziz_Ebrahim_Hadi
هدایت شده از کانال شهید ابراهیم هادی
اذان ابراهیم هادی.mp3
زمان:
حجم:
5.58M
اذان شهید ابراهیم هادی
🍃🌹@ShahidAziz_Ebrahim_Hadi
🎋🌱🎋🌱🎋🌱🎋
نمازهايم اگر "نماز" بود
موقع سفر، ذوق نمی کردم از شکسته شدنش
نمازهايم اگر نماز بود
که رکعت آخرش این قدر کیف نداشت
اگر نمازهایم نماز بود
تبدیل نمی شد به نمایش پانتومیم
برای نشان دادن خاموش کردن شعله گاز
نمازهایم"نماز" نیست
اگر نمازم نماز بود
می شد پناهگاه...
می شد مرهم...
می شد شاه کلید...🗝
خدایا!
من از تو فقط یک چیز می خواهم.
بر من منت بگذار و کاری کن
نمازهایم نماز بشوند🌹
نشر به نیت ترویج نمـاز واقعی
🍃🌹
@ShahidAziz_Ebrahim_Hadi
هر که شد گمنام تر،
زهرا (س) خریدارش شود..
بر درِ اینخانه از نامونشان باید گذشت!
شهید_ابراهیم_هادی:
کاری که برای رضای خداست،پس گفتنش برای چیست؟
🍃🌹
@ShahidAziz_Ebrahim_Hadi
🌹🍃
همیشــــه باید فاصله ات را
با بعضی آدم ها حفظ کنی
آن ها وقتی توی ویترینند، جذاب ترند
تو وقتی پشت شیشه باشی در امان تری...
اگر سعی کنی نزدیکشان شوی خیلی چیزها می فهمی..
در مورد جنسشان، قد و اندازه شان، هویتشان و....
آنوقت ضربه میخوری، دلخور میشوی، ناامید میشوی..
یادت باشد:
بعضــی آدم ها
فقط به دردِ "از دور تماشـا شدن" میخورند...!
🍃🌹
@ShahidAziz_Ebrahim_Hadi
شلختہ تر از #سرباز ها ندیدهامـ
از جنگ ڪہ بر مے گردند
یڪے دستش را
یڪے پایش را
یڪے #دلش را
و حواس پرتترین آنها
خودش را جا مے گذارد ...
🍃🌹
@ShahidAziz_Ebrahim_Hadi
کانال شهید ابراهیم هادی
☘ سلام بر ابراهیم ☘ 💥 قسمت پنجاهم : سلاح کمری ( ۲ ) ✔️ راوی : امیر منجر رفتيم جلوي پادگان، ماشين
☘ سلام بر ابراهیم ☘
💥 قسمت پنجاه یکم : فتح المبین ( ۲ )
هيچكس نفهميد آن شب چه اتفاقي افتاد! در آن سجده عجيب، چه چيزي بين آنها و خداوند گفته شد؟ اما دقايقي بعد ابراهيم به سمت چپ نيروها كه در وسط دشت مشغول استراحت بودند رفت! پس از طي حدود يك كيلومتر به يك خاكريز بزرگ ميرسد. زماني هم كه به پشت خاكريز نگاه میکند. تعداد زيادي از انواع توپ و سلاح های سنگين را مشاهده ميکند. نيروهاي عراقي در آرامش كامل استراحت ميكردند. فقط تعداد كمي ديده بان و نگهبان در ميان محوطه ديده ميشد. ابراهيم سريع به سمت گردان بازگشت.
ماجرا را با علي موحد در ميان گذاشت. آنها بچه ها را به پشت خاكريز آوردند. در طي مسير به بچه ها توصيه كردند: تا نگفته ايم شليك نكنيد. در حين درگيري هم تا ميتوانيد اسير بگيريد، از سوي ديگر نيز گردان حبيب به فرماندهي محسن وزوايي به مقر توپخانه عراق حمله كردند.
آن شب بچه ها توانستند با كمترين درگيري و با فرياد الله اكبر و ندای يا زهرا (سلام الله علیها) توپخانه عراق را تصرف كنند و تعداد زيادي از عراقي ها را اسير بگيرند.
تصرف توپخانه، ارتش عراق را در خوزستان با مشكلي جدي روبرو كرد، بچه ها بلافاصله لوله هاي توپ را به سمت عراق برگرداندند. اما به علت نبود نيروي توپخانه از آنها استفاده نشد.
توپخانه تصرف شد. ما هم مشغول پاكسازي اطراف آن شديم. دقايقي بعد ابراهيم را ديدم که يك افسر عراقي را همراه خودش آورد!
افسر عراقی را به بچه هاي گردان تحويل داد، پرسيدم: آقا ابرام اين كي بود؟!
جواب داد: اطراف مقر گشت میزدم، يكدفعه اين افسر به سمت من آمد.
بيچاره نمیدانست تمام اين منطقه آزاد شده.
من به او گفتم اسير بشه، اما او به سمت من حمله كرد. او اسلحه نداشت، من هم با او كشتي گرفتم و زدمش زمين، بعد دستش را بستم و آوردم.
نماز صبح را اطراف توپخانه خوانديم. با آمدن نيروي كمكي به حركتمان در دشت ادامه داديم.
هنوز مقابل ما به طور كامل پاكسازي نشده بود.
يكدفعه دو تانك عراقي به سمت ما آمد! بعد هم برگشتند و فرار كردند.
ابراهيم با سرعت به سمت يكي از آن ها دويد، بعد پريد بالاي تانك و دَر برجك تانك را باز كرد و به عربي چيزي گفت. تانك ايستاد و چند نفر خدمه آن پياده شدند و تسليم شدند.
هوا هنوز روشن نشده بود، آرايش مجدد نيروها انجام شد و به سمت جلو حركت كرديم. بين راه به ابراهيم گفتم: دقت كردي كه ما از پشت به توپخانه دشمن حمله كرديم!
با تعجب گفت: نه! چطور مگه؟!
ادامه دادم: دشمن از قسمت جلو با نيروي زيادي منتظر ما بود، ولي خدا خواست كه ما از راه ديگري آمديم كه به پشت مقر توپخانه رسيديم.
به همين خاطر توانستيم اين همه اسير و غنيمت بگيريم. از طرفي دشمن تا ساعت دو بامداد آماده باش كامل بود. بعد از آن مشغول استراحت شده بودند كه ما به آنها حمله كرديم!
دوباره اسراي عراقي را جمع كرديم. به همراه گروهي از بچه ها به عقب فرستاديم، بعد به همراه بقيه نيروها براي آخرين مرحله كار به سمت جلو حركت كرديم.
📚 منبع : کتاب سلام بر ابراهیم
🍃🌹
@ShahidAziz_Ebrahim_Hadi