💔
#خاطرات_شهدا
نخل ها ایستاده می میرند🌹
💠شرح عکس؛
طی عملیات تفحص، در منطقه چیلات، پیکر دو شهید پیدا شد,
یکی از این شهدا نشسته بود و با لباس و تجهیزات کامل به دیوار تکیه داده بود.
لباس زمستانی هم تنش بود و سر شهید دیگری را که لای پتو پیچیده شده بود را بر دامن داشت, معلوم بود که شهید دراز کش مجروح شده بوده است.
خوب، پلاک داشتند، پلاک ها را دیدیم که بصورت پشت سر هم است. 555 و 556 . فهمیدیم که آنها با هم پلاک گرفته اند. معمولا اینها که با هم خیلی رفیق بودند، با هم می رفتند پلاک می گرفتند.
اسامی را مراجعه کردیم در کامپیوتر. دیدیم که آن شهیدی که نشسته است، پدر است و آن شهیدی که درازکش است، پسر است...
#پدری_سرپسررابه_دامن_گرفته_است.🌷
#شهید #سید_ابراهیم_اسماعیل_زاده موسوی پدر
#شهید #سید_حسین_اسماعیل_زاده پسر است
💠اهل روستای باقر تنگه بابلسر.
🍃🌹
@ShahidAziz_Ebrahim_Hadi
کانال شهید ابراهیم هادی
#کتاب_سلام_بر_ابراهیم2 قسمت بیست و هشتم درد دین🌺 💢اولین روزهای جنگ بود که راهی جبهه شدم. ما را مست
#کتاب_سلام_بر_ابراهیم2
قسمت بیست و نهم
دیده بان🌺
💢دی ماه سال ۱۳۶۰همراه با دوستان همکلاسی از تهران راهی جبهه شدیم.
💢ما به جبهه گیلان غرب اعزام شدیم چند ماه در آنجا حضور داشتیم.
💢خدا توفیق داد من با یکی از بندگان خالص او در جبهه آشنا شوم. من بیسیم چی بودم و در آن ایام بارها به ماموریت رفتم.
💢او مثل یک بسیجی ساده بود با ما می گفت و می خندید اما در حین نبرد نشان می داد چه ویژگی هایی دارد.
💢نکته جالبی که من در گیلان غرب مشاهده کردم وجود الاغ هایی در مقر نیروها بود که به شرایط منطقه آشنایی داشتند منطقه غرب ناهموار بود و وجود الاغ ضروری.
💢شاهد بودم که ابراهیم، بار مهمات و آذوقه را پشت الاغ می بست وحرکت می کرد.
💢زمانی که صدای سوت خمپاره می آمد این الاغ ها بلافاصله خیز می رفتند تا از ترکش ها در امان باشند!!
💢اما از آن روزها خاطرات زیبایی در ذهن من نقش بسته.
💢مثلا یک شب به عنوان بیسیم چی همراه گروه عملیاتی به سوی دشمن حرکت کردم.
💢ابراهیم و یکی از دوستانش یک جیپ که توپ ۱۰۶ روی آن نصب شده بود را به صورت خاموش هول دادند و به یک منطقه محفوظ در مقابل دشمن منتقل کردند این منطقه را قبلا انتخاب کرده بودند در مقابل ما سنگرهای دشمن قرار داشت.
💢ساعتی بعد سنگرهای دشمن که قبلا شناسایی شده بود یک یک توسط یک توپ مورد هدف قرار گرفت و منهدم گردید بعد هم قبل از روشن شدن هوا چیپ را روشن کردن و سریع برگشتیم.
💢دشمن هم با تمام توان آنجا را زیر آتش گرفت.
💢یا مثلا در یکی از مناطق دید ما بر روی مواضع دشمن بسیار کم بود.
💢ابراهیم بعد از عملیات مطلع الفجر تلاش داشت که بتواند مواضع دشمن را خوب شناسایی کرده و از بین ببرد.
💢یک خودروی نیمه سوخته از روزهای اول جنگ در نزدیک مواضع دشمن مانده بود.
💢ابراهیم طرح عجیبی اجرا کرد شبانه خودش را به این خودرو رساند و در داخلش مخفی شد.
💢من در مواضع خودی با یک بیسیم حضور داشتم و ابراهیم از دور با من در ارتباط بود.
💢او با روشن شدن هوا با دوربین نگاه می کرد و با بیسیم گرا می داد من هم با بیسیم پی آرسی به توپخانه گرا می دادم و آنها می زدند.
💢دشمن تعجب کرده بود که چگونه سنگرها و مواضعش یکی پس از دیگری به دقت مورد هدف قرار گرفته و نابود می شد برای همین به صورت کور، شروع به بمب باران کردند.
💢عصر بود که یک گلوله توپ کنار خودروی سوخته منفجر شد ارتباط بیسیم ابراهیم قطع شد.
💢 نگران بودیم. با تاریکی هوا نگرانی ام بیشتر شد..
💢یکباره دیدم ابراهیم آهسته آهسته به سمت ما برگشت. در حالی که چندین ترکش ریز و درشت خورده بود.
💢خیلی خوشحال شدم سریع او را به بیمارستان بردیم آن روز ضربه سختی به دشمن زده شد.
💢من تا تابستان ۱۳۶۱ در گیلان غرب بودم. بعد به جنوب و گردان کمیل رفتم.
💢درشب عملیات والفجر مقدماتی با گردان همراه شدیم اما خبر نداشتم که ابراهیم نیز به عنوان نیروی اطلاعات به رزمندگان گردان ملحق شده ما در گروهان سوم بودیم که در تاریکی شب تا کانالها پیش رفتیم.
💢اوضاع خیلی به هم ریخت. عملیات با خیانت منافقین لو رفت رزمندگان در کانال ها گیر افتادند و امکان پیشروی نبود و تعدادی از نیروها به سمت جلو رفتیم تا شاید راهکاری پیدا کنیم اما متاسفانه در محاصره گیر کردیم و به اسارت دشمن در آمدیم.
💢در روزهای اسارت با دوستانی از گردان کمیل که بعد از ما اسیر شدند صحبت می کردیم آنها از دلاوری ابراهیم در کانال کمیل می گفتند.
💢تعجب کردم که او همراه گردان ما آمده اما من موفق به دیدارش نشدم.
💢سالها بعد عملیات های دیگری انجام شد و چند نفر دیگر از رفقای ما اسیر شدند.
💢در شب های اسارت باز هم سخن از ابراهیم بود.
💢یکی از اسرا که تازه به اردوگاه آمده بود فهمید که من و چند نفر دیگر ابراهیم را می شناسیم برای ما از روزهای آخر عملیات مقدماتی و کانال ومفقود شدن ابراهیم گفت.
💢داغ دل ما با شنیدن این مطلب تازه شد.
🗣حسین غفاری
🍃🌹
@ShahidAziz_Ebrahim_Hadi
2.44M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 پرستاری که عروسی خود را بخاطر بیماران کرونایی عقب انداخت و رهبر انقلاب از او تقدیر کردند
🔹واکنش آمنه آنتوتن پس از مشاهده فیلم سخنان آیتالله خامنهای درباره او
🍃🌹
@ShahidAziz_Ebrahim_Hadi
6.11M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌹دومین شاهکار استاد قرائتی دراثبات ولایت امیرالمومنین علیه السلام
♦️استاد قرائتی بعد ازاثبات ولایت امیرالمومنین علی علیه السلام دریک دقیقه درمناظره دیگردومین شاهکار راخلق کردند.
🍃🌹
@ShahidAziz_Ebrahim_Hadi
💔
#نجوای_عاشقانه_منو_خدا 💞
دلبر یگانه ی من❤️
نفس من😍
تمام دارایی من❤️
دلخوشم به عاشقانه بودنت،
در لحظه هایی که غریب ترین صدای
نفسهایم را
فقط تو شنیدی...😍
یا صاحبی عند غربتی...عزیز دلم
🍃🌹
@ShahidAziz_Ebrahim_Hadi
🌓
#نیایـــششبانگاهــــی
به عـقـب بنگـــرید و خــدا را
#شڪر ڪنید به جلو بنگرید
و به خــدا اعتماد ڪنید:
او #درهایی 🚪را می بندد ڪه
هیچڪس قـــــادر به گشودنش
نیست و در هایی می گـــــشاید
ڪه هیچڪس قـادر به بستنش
نیـــست.
✨ #شــــــبـتونمــهدوۍ✨
🍃🌹
@ShahidAziz_Ebrahim_Hadi
ٺڪرار
نامِ خوبِ تو را
بہ آسمانِ دلم آویختم
مرا هزار امید است
و هر هزار تویی
به نام خدای همه
🍃🌹
@ShahidAziz_Ebrahim_Hadi
#یک حبه نور ✨
قالَ وَ مَنْ یَقنَطُ مِنْ رَحمَةِ رَبِّهِ اِلاَّ الضّالّون...
حجر/۵۶
پاک کن اشکاتو...بخند قشنگم
من هستم؛ ببین حواسم هست...!
#امضا ؛ خدا
🍃🌹
@ShahidAziz_Ebrahim_Hadi
﷽❣#سلام_امام_زمانم ❣﷽
سلام بر تـو ڪہ صبحِ مرا سلام تویی
سلام بر تو ڪہ آغازِهر ڪلام تویی
سلام بر تو ڪہ ازصبحِ نور تا شب حشر
تو بوده اے و تو هستی و والسّلام تویی
"یا صاحبَ الزَّمان اَنا مُستَغیثٌ بکَ" "الغَوثَ اَدرِکنی".✋
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
اللّهمَّعَجِّلْلِوَلِیِّڪَالفَرَج
🍃🌹
@ShahidAziz_Ebrahim_Hadi
گل ها جواب زمین اند به سلام آفتاب!
نه زمستانی باش که بلرزانی
نه تابستانی باش که بسوزانی
بهاری باش که برویانی...
درود
با آرزوی بهترین ها
شنبتون آرام ☀️
🍃🌹
@ShahidAziz_Ebrahim_Hadi
▫️ بابا علی، بقّال قدیمی یکی از کوچههای اطراف حرمِ آقاست؛ کاسبهای دیگر آن محله بخاطر سابقه زیادی که در آنجا دارد، به او «بابا علی» میگویند.
▫️ اولین بار وقتی برای عکاسی وارد حرم شده بودم، با او مواجه شدم که جارو به دست، صحن امام را نظافت میکرد و هرچند دقیقه یکبار رو به گنبد طلایی، با تواضعی خاص، سلام میداد.
▫️ با خودم گفتم، خوش به حال این پیرمرد؛ معلوم نیست چند میلیون حقوق بازنشستگی میگیرد و بیخیال از مشکلات مالی این روزهای زندگی که کمر ما جوانها را شکسته است، آخر عمری به فکر توشه آخرت است اما ما نه دنیا را داریم، نه آخرت را ...
▫️ در همین فکر و خیالات سر میکردم که دستی به شانهام خورد؛ همان پیرمرد جارو به دست بود که با لبخندی بینظیر که هنوز در خاطرم باقیست، شکلاتی را به من تعارف میکرد و وقتی تعلل من را در گرفتن شکلات دید، با شوخی گفت، "نترس، از مغازه خودم آوردهام، تاریخ انقضایش نگذشته است ..." و همین جمله آغاز آشنایی من با او بود.
▫️ چند روز بعد که مسیرم به سمت مغازهاش اُفتاد، از کسبه اطرافش شنیدم که او با هفتاد سال سن، هنوز تنها راه کسب درآمدش برای رفع تمام نیازهای زندگی خانوادهاش، همین بقّالیِ کوچک است و با این حال، هفتهای یک روز درب مغازه را میبندد و جارو به دست، زیرِ پای زائران امام را نظافت میکند.
▫️ بعدها که از بابا علی، دلیل این کارش را پرسیدم، گفت: من فقط زکاتِ برکتی را میپردازم که لطف امام رضا(علیهالسلام) و زائرانش، در تمام سالهای زندگی مشترکم، وارد سفره خانوادهام کرده است ...
🍃🌹
@ShahidAziz_Ebrahim_Hadi