eitaa logo
ڪانال رسمـے شهیـد بابک نوری🌿
474 دنبال‌کننده
1.6هزار عکس
719 ویدیو
14 فایل
‌•••|[﷽]|••• 🌱کانال شہید بابـک‌ نوری🌱 حضور‌شما‌در‌این‌کانال‌اتفاقی‌نیست..شما‌دعوت‌شده‌توسط ‌شهید‌هستید کپی با ذکر صلوات جهت ظهور امام زمان حلال✅
مشاهده در ایتا
دانلود
خاطره ای از شهید👇🏻 🌺روزی که میخواست برود آمد خانه بعد به گفت که با اعزامم موافقت شده اوهم از روی احساسات مادرانه خیلی گریه کرد که شاید بابک منصرف شود اما بابک تصمیمش را گرفته بود من حضرت را خواب دبدم دیگر نمیتوانم اینجا بمانم باید بروم سوریه این قضیه رفتنم مال امروز و دیروز نیست .من چندماه است که تصمیمم را گرفته ام. حتی شنیدم که به او گفته اند که چطوری میتوانی مادرت را تنها بگذاری و بروی!! بابک هم گفته همه ما آنجا در سوریه هست من بروم سوریه که بی مادر نمانم. ‌
ڪانال رسمـے شهیـد بابک نوری🌿
🌸🌈 ﴿مادر شهید﴾ 🌸🍃بابک جوان امروزی بود اما غیرت دینی داشت. همین غیرت دینی بود که او را به زینبیه و کربلای امام حسینی رساند. از آن دست جوانان‌های امروزی که غیرت دینی دارند. 🍃🌼 می‌گفت: خانم حضرت زینب(س) من را طلبیده، باید بروم، تاب ماندن ندارم. بله، بابکم تیپ امروزی داشت. پسرم همیشه می‌خندید، خوش‌تیپ بود و زیبا. 🌺🍃 بابک پر از شادی بود و پر از شور زندگی اما فرزندم به خاطر اعتقاداتش و برای پیوستن به خدا از همه اینها گذشت و عاشقانه پر کشید.🕊 بابک فرزند نسل سوم و چهارم این انقلاب بود. دلبستگی‌های زیادی به زندگی داشت، امروزی بود و تمامی اینها را به خاطر دفاع از حریم آل‌الله و مادرش خانم زینب(س) رها کرد.💫
همرزم شهـید : حدود یک هفته قبل از شهـ ـادت بابک بود با بچه ها قرعه کشی کردیم کی جانباز میشه ، کی اسیر و کی شهـ ـید قرعه جانبازی به بابک افتاد شب شهـ ـادت امام رضا علیه السلام جانباز شد... از ناحیه پا به شدت آسیب دید و بعد از چند ساعت شربت شهـ ـادت رو از دست امام رضا نوشید... @shahidbabaknoory
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یکی از خط قرمز های شهید بابک... غیبت بود یعنی کافی بود یکی از بچه ها کنارش غیبت بکنه میگفت: آقا غیبت میکنید، درست نیستا... میگفت : نگید تا بعد حلالیت نگیرید.. @shahidbabaknoory
|پدر شهید| ما معمولا در سال خیلی به مسافرت میرفتیم البته بعد از شهادت بابک مخطل شد... اون موقع که ما از شهر خارج میشدیم بابک تازه زبان باز کرده بود، تازه صحبت میکرد با اون زبان شیرینش میگفت: برای سلامتی 《لاننده》 و مسافران صلوات بفرستيد این دیگه شده بود ، مولای ماشینمون... همه میگفتند: آقا این مولای ماشینمون کجارفت؟ مولا کجا رفتی؟ سریع میومد میگفت: بابا، با من هستند؟ میگفتم: بله ، باتو هستند.. میگفت: صلوات بفرستم؟ میگفتم : آره بابایی، صلوات بفرست...💔 "حالا وقتی از شهر خارج میشیم میخوایم بریم مسافرت، جای بابکو خالی میبینیم... میگیم بابک تو اون موقع صلوات میفرستادی برای سلامتی مسافران و راننده و خودمون الانم که در نزد خدایی شفاعتمون کن. محافظمون باش پسر گلم" 😔💔 《چند عکس از کودکی شهید بابک نوری》 @shahidbabaknoory
برادࢪ شہید: دࢪست یک هفته قبل از اعزام بابک بابک مادࢪم رو داشت میبرد خرید.... گفتم دارید میرید منم با خودتون برسونید تا دفتࢪ... بعد کہ کارم تو دفتر تموم شد. دوباره به بابک زنگ زدم گفتم بیا دنبالم... اومد؛ مادࢪ خرید داشت... مادراومد گفت بہ من: « بابک نگو....آچار فرانسہ؛ آچار فرانسہ است خدا خیرش بده❤️ این خاطره همیشه تو خونه هست @shahidbabaknoory
برادࢪ شہید: دࢪست یک هفته قبل از اعزام بابک بابک مادࢪم رو داشت میبرد خرید.... گفتم دارید میرید منم با خودتون برسونید تا دفتࢪ... بعد کہ کارم تو دفتر تموم شد. دوباره به بابک زنگ زدم گفتم بیا دنبالم... اومد؛ مادࢪ خرید داشت... مادراومد گفت بہ من: « بابک نگو....آچار فرانسہ؛ آچار فرانسہ است خدا خیرش بده❤️ این خاطره همیشه تو خونه هست @shahidbabaknoory
شہید بابک نورے اگر میدید کسے توان مالے رفتن به کلاس زبان رو نداره براش کلاس زبان و انگلیسی میذاشت بیشتر هم سعے میکرد به بچہ ها کمک کنه تحقیق میکرد ، میگشت افراد نیازمند رو پیدا کنہ بہشون کمک کنہ. برای کسایی که دوستاش معرفی میکردن و بچه هاے محل معلم خیلی خوبی بود... وقتی به کسی قول میداد که تایم آموزش داشته باشه تمام سعی خودشو میکرد که بد قول نشہ اگرم فکر میکرد که نمیتونہ تایم آموزش داشته باشہ اصلا قول نمیداد چون دوست نداشت بدقول بشہ ... براش مہم نبود که چقدر زمان میگذره میزان یاد دهی براش اهمیت داشت... ❤️ "امام صادق علیه السلام: هر چیزی زکاتی دارد و زکات علم آموختن آن به اهلش است" @shahidbabaknoory
خاطره اے از شہیدبابک نورے: همرزم شہید نورے: معاون شہید (.....) واقعا تندخو بود . یروز بابک تقریبا یک کیلومتر با ما فاصله داشت .اومد پیش ما برای حال و احوال. این معاون شہید (....) اومد چنان برخورد بدے با بابک کرد .یه لحن خیلی بدے رفتار خیلے زشت و ناپسندے کرد که ما چند نفر که کنار بابک بودیم دلمون میخواست بلندبشیم تیکه و پارش بکنیم . ولی بابک نزاشت. وقتی معاون رفت بابک گفت : ولش کنید اصلا رها کنید نشنیده بگیرید هیچ عیبے نداره من میگذرم . گذشت و اخلاص واقعا توی وجودش بود. @shahidbabaknoory
خاطره ای از زبون شخصی که به شهید بابک نوری متوسل شد: من یه هفته قبل اعزام به سربازیم متوسل شدم به بابک چون کد آزاد بودم نمیدونستم کجا افتادم یا کدوم رسه نظامی ام باورتون نمیشه یه چیزه عجیبی یهو افتاد تو دلم که برم سر مزار بابکو بهش متوسل شم رفتم پیشش ازش خواستم که هوامو داشته باشه خداشاهده همینم شد من افتادم ارومیه خیلی جای بدی بود نمیدونم چی شد چی نشد گفتن ظرفیت پر شده تعدادی باید برگردن برن چالوس که منم شدم جز اون تعداد نفرات گذشت این ماجرا اومدیم چالوس و آموزشی تموم شدو تقسیم شدیم افتادم تهران انرژی اتمی که باز باخیلی استرس رفتم سره یگان یعنی هموم انرژی اتمی که اونجا هم خیلی خیلی بدتر از ارومیه بود ولی باز یه اتفاقی افتاد که گفتن شما اصلا کلا اشتباهی نامه زدن اسم من کلا تو لیستشون نبود بعد فرستادن که دوباره تقسیم شدم که خداروشکر الان جایی خدمت میکنم که خوده کادری های اینجا میگن تو چطوری شده افتادی اینجا برای اینکه بیوفتی باید خیلی پارتی کلفتی داشته باشی!... @shahidbabaknoory
رفیق شهید : مدتے کہ در سوریہ بودم بابڪ خیلے ساڪت و آروم بود، گاهے می رفت تو تنهایی و خلوت دعای شهادت می ڪرد و اشڪ می ریخت... بعضے موقع ها می دیدیم بابڪ نیست.. دنباش می گشتیم... می دیدیم رفتہ کنار و گوشہ ها جاهاے خلوت تنهایی دعا می کنہ... همرزم شهید نورے می گوید: بابڪ همیشہ در حال درس خوندن و عاشق مطالعه و یادگیرے مطالب تازه بود. بابڪ زیر آتش ضد هوایی دشمن درس می خوند..
همرزم شہید: ۲ شب قبل از شہادٺ‌ بابڪ بود؛ که همرزممون صمدۍ شہید شد... نگہباݩ بودیم؛ یہ‌و بابڪ زد زیر گࢪیہ‌..🥺 گفت:《 منم دلم میخواد شہید بشم》 🥀 گفتم: پس مادر و پدرت چے؟ گفت:《 اونا رو سپردم حضرت زینب (س) 》 @shahidbabaknoory
سخنی کوتاه از زبان پدر شهید ... آقای نوری فکر می کردید بابک یک روزی شهید بشود؟ واقعیتش را بگویم، ما اصلا بابک را نشناختیم، الان که بابک شهید شده می بینم که پسرم چقدر در انجمن های خیریه فعال بوده، می بینم همه جا او را می شناختند اما انگار فقط ما هنوز او را نشناخته بودیم. فرزند چندمتان بود؟ بابک کوچکترین پسرم بود، به جز او دو پسر و دو دختر هم دارم. متولد چه سالی بود؟ بابک من 21 مهر سال 71 به دنیا آمد و 28 آبان 96 هم شهید شد. @shahidbabaknoory
تو سوریه دوست بابک باید  پست می‌ایستاد شب بابک نخوابید ، دوستش گفت بابک چرا نخوابیدی؟ گفت :خوابم نمی آد گفتم پست بعدی رو من بدم دوستش گفت : بعد از من ، میانجی هست بابک: داداش حالا که اون خوابیده، چرا بیدارش کنیم؟ من جاش نگهبانی میدم اولین بار بابک نبود ، اکثر شب ها جای بقیه نگهبانی میداد... بابک طوری ساعت پست خودش رو انتخاب میکرد که بقیه زمان بیشتری برای استراحت داشته باشن... @shahidbabaknoory
‹🔗📙› به‌نقل‌از‌همرزم‌شهید : شب‌قبل‌ازشهادت‌ بود.💔 یہ‌ماشین‌مهمات‌تحویل‌من‌بود.🚖 من‌هم‌قسمت‌موشکی‌بودم‌و‌هم‌ نیروی‌آزادادوات.‌اون‌شب‌هوا‌واقعا‌ سردبود🌬❄️ اومد‌پیش‌من‌گفت: " علےجان‌توۍچادر‌⛺️جا‌نیست‌من‌بخوابم. پتوهم‌نیست🤦🏻‍♂" گفتم : تو‌همش‌از‌غافلہ‌عقبےبیا‌پیش‌‌خودم گفتم:بیا‌این‌پتو ؛اینم‌سوءیچ 🔑 برو‌جلو‌ماشین‌🚘بخواب،‌من‌عقب‌میخوابم🤗 ساعت‌3شب‌من‌بلند‌شدم‌رفتم‌بیرون🚶🏻‍♂ دیدم‌پتوروانداختہ‌رو‌دوش‌خودش‌ داره‌نمازمیخونہ📿 (وقتی‌میگم‌ساعت‌(۳)صبح‌یعنےخداشاهده اینقدرهواسرده‌نمیتونےازپتوبیاۍبیرون!!)😥 گفتم: بااینکارا‌شهید‌نمیشےپسر ..حرفےنزد🖐🏻 منم‌رفتم‌خوابیدم.🚶🏻💤 صبح‌نیم‌ساعت‌زودتراز‌من‌رفت‌خط وهمون روز شهید شد 🍁⃟ 🧡 ¦⇢ 🍁⃟ 🧡 ¦⇢ شهید بابک نوࢪی
🎞 برادرشهید : خاطره‌ای‌که‌ازبابڪ‌‌همیشه توذهن‌خانوادمون‌نشسته ، متعصب‌بودنش‌بود، تعصب‌به‌خانواده‌اش👨‍👩‍👧‍👦 تعصب‌به‌کشورش🇮🇷 . نسبت‌به‌اتفاقاتی‌‌که‌درپیرامونش‌ در‌کشورش‌رخ‌میدادبی‌نظروبی‌توجه‌نبود دوست‌داشت‌دراون‌اتفاقات‌نقش‌داشته‌باشه. دوست‌داشت‌کمک‌کنه‌به‌مملکتش. یه‌روزصحبت‌شهدای‌مدافعان‌حرم‌که‌شد🕌 بابڪ‌گفت : "وظیفه‌ی‌ماست‌که‌بریم‌ دراین‌مسیرقدم‌برداریم🚶🏻‍♂ اگرمن‌نرم،‌تو‌نری،‌کی‌بایدجلوی‌داعش‌روبگیره؟! اگرمسیرداعش‌به‌این‌مملکت‌کج‌بشه ، اونموقع‌ما‌باید‌چیکارکنیم؟!🤷🏻‍♂ وظیفمونه‌دشمن‌رو‌تو‌نطفه‌خفه‌کنیم✊🏻 ازنزاریم‌دشمن‌مسیرش‌به‌این‌سمت‌کج‌بشه ." بچه‌خیلی‌متعصبی‌بود🙂💚 ! @shahidbabaknoory
🎞 خیلی‌این‌درو‌اون‌درزد‌که‌بره‌ولی‌جورنمیشد‌ رفته‌بود‌سپاه‌بست‌نشسته‌بود‌خیلی‌ اصرار‌کرد‌حتی‌گفته‌بوداگه‌منو‌نبرید‌ داخل‌لاستیک‌ماشین‌قایم میشم‌میام‌تا‌بالاخره‌بااعزامش‌ موافقت‌کردن‌و‌رفت.....
🌸 . . . . 💚✨ همرزم‌شہید : من‌یک‌ریش‌تراش‌داشتم. کہ‌سروصورت‌رزمنده‌ها رو‌اصلاح‌میکردم🧔 این‌ماشینِ‌ریش‌تراش‌بعضی وقتهاموقع‌اصلاح‌گازمیگرفت😬 ودادرزمنده‌هادرمیومد😓 شہیدبابک‌کلی‌میخندید😂👐🏽 @shahidbabaknoory
مادر شهید نوری با بیان اینکه فرزندم از کودکی بسیار زرنگ بود و مدرسه‌اش را به موقع می‌رفت، اظهار کرد: بابک وقتی کارشناسی‌اش را گرفت، در مقطع ارشد در تهران قبول شد. وی با بیان اینکه بابک هنگام ورزش آهنگ زینب زینب را می گذاشت، افزود: همیشه به فرزندم می گفتم تو جوانی یک آهنگ شاد بگذار چرا این نوحه را در موقع ورزش می‌گذاری، می گفت مامان اینطوری نگو من این آهنگ را دوست دارم. @shahidbabaknoory
🦋🌈 🧔🏻دوست‌شهید: یک‌بارفرمانده‌سربابک‌فریادزد‌🗣همه‌ماناراحت‌شدیم‌😓 خواستیم‌جوابش‌رابدیم‌که‌بابک‌ گفت‌من‌ازش‌گذشتم🙃🖐🏽 @shahidbabaknoory
🎞 |دوست‌شہید| |ماوقتے در جلسات دوره میرفتیم به ما شام میدادند،بابڪیکم از پیاز🧅 بدش میومدوو بیشتر اوقات هم غذا آبگوشت بود. دورهم که مینشستیم غذا میخوردیم بابڪ میگفت:"بهمن پیاز ندین،من پیاز نمیخورم ،دهنم بو میگیره" یکم رو پیاز🧅حساس بود... جالباینجاست،مدام بچه ها پیاز🧅میخوردند میرفتن جلوش میگفتن:پیاز-پیاز😁 بابڪهم میگفت:"نکنےندیگه" ماهم اذیتش میکردیم ...خدامارو ببخش:)|
🎞 عابدے بیان ڪرد: رفتن بابڪ به صورت یڪدفعه اے بود، یڪ شب من و شهاب ڪشیڪ درمانگاه بودیم ڪہ تلفنۍ بہ ما اطلاع داد ڪہ قرار است امشب اعزام بشوم ڪہ من و شهاب فورا ماشین را روشن ڪردیم و برای  خداحافظۍ با او رفتیم سمت سپاه، آنجا تا قبل از اعزام با او صحبت و شوخی ڪردیم و گفتیم:داداش هنوز دیر نشده و می تونی تا هنوز سوار ماشین نشدی از تصمیمت برگردی و...ولۍ واقعا از راهۍ ڪہ انتخاب ڪرده بود مطمئن بودیم و همانجا تقریبا تا۳۰_۲۰ دقیقه قبل از اعزام و خداحافظۍ با او عڪس یادگارے گرفتیم. @shahidbabaknoory
همرزم‌شهید: بابڪ♥خیلی‌مؤدب‌بود‌ همہ‌توی‌منطقہ‌میدونن‌وقتی‌اومد‌پیش‌ما‌ بهش‌گفتم‌بابڪ‌♥️چرا‌لباسات‌خاکی‌نیست آخه‌مگہ‌داری‌میری‌مهمونی! تومنطقہ‌واقعاشرمنده‌شدم‌ وقتی‌بابڪ‌♥️شهید‌شد مادرش‌هنوزم‌منومیبینہ‌گریہ‌می‌کنہ یڪ‌صلوات‌هدیہ‌شما‌بہ‌شهیدنور؎‌🌱
از زبان دوست‌شهید! برف‌اومده‌بود.❄️ چهار‌راه‌میکائیل‌بودیم.🛣 داشتیم‌با‌بچه‌ها‌،محور‌اصلی‌ خیابون‌رو‌باز‌میکردیم. شهید‌بابک♥️ با‌بچه‌های‌‌هلال‌احمر‌، همه‌جانشو‌،توانشومیذاشت‌🥺 وبه‌ماشینایی‌که‌🚘 توی‌برف‌گیر‌‌کردن‌،کمک‌میکرد.. 𝙹𝚘𝚒𝚗🦋💙↯ 『@shahidbabaknoory